ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
بمانیم که چه!
نوشته شده توسطصداقت...! 2ام آذر, 1393سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه
ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه
گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه
ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه
مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه
شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
حکمت!
نوشته شده توسطصداقت...! 2ام آذر, 1393يقين بدانيد تنها اعمال شما كه مورد رضايت خداوند قرار خواهد گرفت اعمالي است كه
تحت ولايت الهي و رسولش و ائمه باشد
شهيد عمران محبي/ پا به پاي شهدا/ ص 58/ موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت
بيش از اين!
نوشته شده توسطصداقت...! 2ام آذر, 1393آيا ما بيش از اين حاجت داريم كه همين قدر مطلع شويم كه
خدا بر ظاهر ما و بر باطن ما مطلع است؟!!!
جرعه وصال(چكيده اي از انديشه هاي آيت الله بهجت/ 107)
الهي!
نوشته شده توسطصداقت...! 2ام آذر, 1393الهي!
نه خاموش مي توان بود و نه گويا !
در خاموشي چه كنيم در گفتن چه گوييم؟
الهي نامه حسن زاده آملي/ ص 19
و شد آنچه گفته بود!
نوشته شده توسطصداقت...! 1ام آذر, 1393مي گفت روزي را مي بينم كه بالاي قبر پدرم ، حسين حرمي ساخته اند اطرافش بازارهايي
و مدتي نمي گذرد كه از همه جا به زيارت او مي روند. وقتي كه دولت بني مروان از بين برود.
و شد آنچه گفته بود.
آفتاب در سجده(روايتي داستاني از زندگي امام سجاد عليه السلام/ سميه مصطفي پور/ ص 71)
همراهی با کاروان کربلا28
نوشته شده توسطصداقت...! 1ام آذر, 1393همه دشمنان آهنگ جنگ با امام حسين عليه السلام نمودند، پس آن بزرگوار به لشكر كفر حمله ور شد و آنها نيز به امام عليه السلام حمله كردند.
* توضيحات مختصر
* جراحات حضرت
حضرت بر صف لشكر مخالفان مي تاخت و با لب تشنه و تن خسته مي جنگيد و با ضرب شمشير خون اشرار و فجار را بر خاك ميدان مي ريخت. لشكر از هر طرف او را تير باران كردند. حضرت از بسياري جراحت و كثرت تشنگي و بسياري ضعف و خستگي توقف فرمود تا لختي استراحت نمايد. ناگاه ظالمي سنگي انداخت به جانب حضرت كه بر پيشاني مباركش رسيد و خون از جاي آن بر صورت نازنينش جاري شد. حضرت جامه خويش را برداشت تا چشم و چهره خود از خون پاك كند كه ناگاه تيري با پيكان زهر آلود و سه شعبه بر سينه مباركش رسيد و از آن سوي خارج شد.در اين حال حضرت فرمود بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. آن گاه سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا تو مي داني كه اين مردم مردي را مي كشند كه در روي زمين پسر دختر پيامبري جز او نيست.(1) و (2)
* آمدن عبدلله بن حسن به ميدان
امام تير را گرفت و از پشت سر بيرون آورد. خون مانند آب از ناودان از آن جاري گشت. پس در اثر آن ضعف بر امام غلبه كرد و از جنگ باز ايستاد. هر كه از لشكر دشمن به جانب حضرت مي آمد يا از بيم و يا از شرم كناره مي كرد و بر مي گشت. تا آنكه مردي از قبيله «كند» به جانب حضرت آمد و ناسزا و دشنام داد و با شمشير ضربتي بر سر مباركش زد به گونه اي كه كلاه خود حضرت شكافته شد و شمشير به سر حضرت رسيد و كلاه پر از خون شد. حضرت كهنه پارچه اي طلبيد سر مبارك را با آن بست و كلاهي خواست و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پيچيد. لشكرپس از قدري درنگ دوباره دور حضرت را گرفتند. در اين هنگام عبدالله بن حسن كه طفلي نابالغ بود از خيمه ها خارج شد و خود را به ميدان رسانيد و كنار امام حسين عليه السلام ايستاد. حضرت زينب هم خود را به او رسانيد تا از ميدان رفتنش جلوگيري كند اما او شديدا امتناع ورزيد و گفت: به خدا قسم هرگز از عمويم جدا نمي شوم.(1) و (2)
* شهادت عبدالله بن حسن
حرمله بن كاهل نزديك شد و با شمشير به امام حمله كرد. عبدالله گفت: واي بر تو اي زنازاده مي خواهي عموي مرا بكشي؟ آن ملعون شمشير را فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر كرد و در نتيجه دستش به پوست آويزان شد و فرياد زد عمو جان.امام حسين او را در آغوش گرفت و فرمود: اي برادر زاده بر آنچه به تو رسيد صبر كن و در اين مصيبت از خداوند طلب خير نما و بدان كه خداوند تو را به پدران شايسته ات ملحق خواهد كرد. پس حرمله تيري به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عموي خويش شهيد كرد.
*شهادت امام حسين عليه السلام
راوي مي گويد بر اثر جراحات وارده حضرت از جنگ باز ماند و بدنش مانند خار پشت پر از تير بود. صالح بن وهب مزني ملعون چنان نيزه اي بر گلوي حضرت زد كه آن بزرگوار از اسب با گونه راست بر زمين افتاد بعد از زمين برخاست. زينب عليها سلام كه تمام توجهش به جانب برادر بود چون اين بديد از خيمه خارج شد و فرياد زد وا اخاه وا سيداه وا اهلبيتاه. اي كاش آسمان خراب مي شد و بر زمين مي افتاد و كاش كوهها از هم مي پاشيد و بر روي بيابانها پراكنده مي شد. شمر لشكر را ندا داد چرا ايستاده ايد و انتظار مي بريد ؟ چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟ پس همگي از هر سو حمله كردند. … عمر سعد به مردي كه سمت راست خود بود گفت پياده شو و او را به قتل برسان. خولي بن يزيد خواست سر امام را جدا سازد اما ترسيد. شمر به او گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مي لرزي؟ پس خود ملعون كافر سر مقدس آن حضرت را جدا كرد.(1) و (2)
(1) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ جلد اول/ خلاصه صص 626 تا 632
(2) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ خلاصه صص 163 تا 170