موضوعات: "نکته ها و آموزه ها" یا "دریای پر گهر" یا "فقط خدا" یا "مهدویت" یا "نشانه های خدا در زمین" یا "پیام قرآنی"
عمرت برفت و چاره کاری نساختی!
نوشته شده توسطصداقت...!چـون شـادمانی و غـم دنیـا مقیــم نیست فرعون کامـران به و ایـوب مبتـلا
غـم نیـست زخـم خـورده راه خـدای را دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
عمرت برفت و چاره کاری نســاختی اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیــا
کردار نیک و بد به قیامت قریـن توست آن اختیـار کن که تـوان دیـدنش لقـا
دوستان کوته بین و دشمنان مغرض!
نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آذر, 1393… امامان همگی مظهر تقوا و روش هستند.
تقوا در همگیشان مشترک و روش در تمامیشان متفاوت است.
روش علی علیه السلام در دو مرحله سکوت و خروش راهگشای امت می گردد.
شیوه حسن علیه السلام در مرحله اول روش پدر،
و راه حسین علیه السلام در مرحله دوم آن شکل می گیرد.
علی علیه السلام بی سکوت خروش و شهادتی هشدار دهنده و حیا تبخش نمی داشت،
فریاد و جانفشانی حسین علیه السلام نیز بدون صلح برادر این چنین در تاریخ به ثبت نمی رسید.
آنان که حسن علیه السلام را به عافیت اندیشی متهم کرده اند
و آنان هم که تحت تاثیر شور و احساس آرزو کرده اند که ای کاش او نیز شهادت را بر می گزید
و از ساباط - نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح تاریخ ساز و انقلابی حسن علیه السلام و به عبارتی دیگر روز عاشورای حسن علیه السلام - عاشورای دیگر
و از کوفه کربلای دیگر می ساخت هر دو در اشتباهند.
سیره پیشوایان/ مهدی پیشوایی/ صص 135 و 136
هر كجا گير افتادي!
نوشته شده توسطصداقت...! 25ام آذر, 1393سر و كار انبيا عليم السلام با خدا بود و هر جا گير مي كردند زود به خدا متوجه مي شدند
و در خوشي هم خدا را به ياد مي آوردند
بگونه اي كه گويا مي ديدند همه چيز از آنجا سرچشمه مي گيرد.
جرعه وصال(چكيده اي از انديشه هاي آيت الله بهجت)/ ص 88
الهي!
نوشته شده توسطصداقت...! 25ام آذر, 1393دل چگونه كالايي است كه شكسته آن را خريداري و
فرموده اي«پيش دل شكسته ام»
الهي نامه آيت الله حسن زاده آملي/ ص 712
يك خواهش!
نوشته شده توسطصداقت...! 25ام آذر, 1393كتابخانه هاي سطح شهر ها هميشه پر از خالي و خلوت ترين جاي عمومي شهر است. گهگاهي كه سر مي زنم به كتابخانه شهرمان حس سردي عجيبي دارم. بعضي قبرستان ها از حيث وجود انسان آبادترند تا اين كتابخانه ها. امروز هم يكي از همان روز ها بود. مسئول كتابخانه تنها بودند و كتاب ها منتظر انتخاب شدن. آن قدر رفت و آمد امثال من به چشم مي آيند كه خانم مسئول مرا و علايقم را تا حدود زيادي مي شناسد و اعتمادش سبب شده خيلي وقت ها به جاي برگه دان به پيشنهاد خودشان سراغ مخزن بروم و تمام زمانم را بين قفسه ها قدم بزنم. امروز هم مشغول همين كار بودم كه صداي خانم مسئول را مي شنيدم كه اجازه نمي داد يكي از افراد وارد مخزن شود مي گفت نمي شود بروي دفعات قبل كه رفته بوديد نظم كتاب ها را به هم زده ايد و … احساس بدي داشتم. تصميم گرفتم از مخزن خارج شوم كه نماي نادرستي نداشته باشد. چند قدم كه جلوتر آمدم زير پايم كاغذي را احساس كردم. قطعه اي روزنامه كهنه بود مر بوط به سال ها پيش اما مطلبش جلب توجه كرد روي برگه نوشته بود:« مردي اسبي داشت زيبا و تند رو. مرد همسايه به اين اسب علاقمند شده بود. هر چه خواهش و در خواست مي كرد مرد اسب را نه مي فروخت نه با چيزي تعويض مي كرد. روزي مرد همسايه سر راه صاحب اسب كمين كرد و قبل از رسيدن او خود را روي زمين انداخت و وانمود كرد كه بيمار است. مرد از اسب پياده شد و از او احوالپرسي كرد و گفت بايد نزد طبيب برويم. مرد همسايه ادعا كرد كه نمي تواند پياده برود او هم گفت بيا سوار اسب من شو و نزد طبيب برو. مرد همسايه سوار بر اسب شد و فرار كرد. و به اين ترتيب اسب را صاحب شد. مرد صاحب اسب فرياد زد تو را به خاطر خدا يك خواهش از تو دارم مرد گفت بگو: گفت اسب مال خودت اما راه به دست آوردنش را براي هيچ كس تعريف نكن شايد روزي نيازمندي واقعي بر سر راه قرار گيرد و آگاهي از اين روش، مانع از كمك اطرافيان به يك نيازمند واقعي شود. » و چه رفتارهايي كه از ما سر نزد كه اعتمادها و اعتقادها را كشتيم و مردم را بدبين . چه رفتارهايي نيكي كه فراموش شد از همين باور كشي ها. فكر كن مصداق ها بس فراوان است! محض رضاي خدا مواظب اعتقاد و اعتماد مردم باش!
جان خود را در راه تو داد تا....
نوشته شده توسطصداقت...! 22ام آذر, 1393اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبيبِهِ سلام بر ولى خدا و دوست او
اَلسَّلامُ عَلى خَليلِ اللَّهِ وَنَجيبِهِ سلام بر خليل خدا و بنده نجيب او
اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِيِّهِ سلام بر بنده برگزيده خدا و فرزند برگزيده اش
اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَيْنِ ا لْمَظْلُومِ الشَّهيدِ سلام بر حسين مظلوم و شهيد
…..
وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ جان خود را در راه تو داد
لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ تا برهاند بندگانت را از
مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ (گرداب ) جهالت و نادانى و سرگردانى (در وادى ) گمراهى
وَقَدْ تَوازَرَ عَلَيْهِ مَنْ و چنان شد كه همدست شدند بر عليه آن حضرت كسانى كه
غَرَّتْهُ الدُّنْيا دنيا فريبشان داد
وَباعَ حَظَّهُ بِالاَْرْذَلِ الاَْدْنى و فروختند بهره (كامل و سعادت خود را) به بهاى پست ناچيزى
وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاَْوْكَسِ و بداد آخرتش رادرمقابل بهائى اندك و بى مقدار
وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ و بزرگى كردند و خود را در چاه هوا و هوس سرنگون كردند
وَاَسْخَطَكَ وَاَسْخَطَ نَبِيَّكَ ، و تو و پيامبرت را بخشم آوردند
زیارت اربعین/ مفاتیح الجنان
بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من!
نوشته شده توسطصداقت...! 22ام آذر, 1393تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم، شکستم بی صدا در خود
شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم…
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید
شاعر: سید حمید رضا برقعی