موضوعات: "نکته ها و آموزه ها" یا "دریای پر گهر" یا "فقط خدا" یا "مهدویت" یا "نشانه های خدا در زمین" یا "پیام قرآنی"

عمرت برفت و چاره کاری نساختی!

نوشته شده توسطصداقت...!

چـون شـادمانی و غـم دنیـا مقیــم نیست     فرعون کامـران به و ایـوب مبتـلا

غـم نیـست زخـم خـورده راه خـدای را     دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا

مابین آسمان و زمین جای عیش نیست     یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟

عمرت برفت و چاره کاری نســاختی       اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیــا

کردار نیک و بد به قیامت قریـن توست     آن اختیـار کن که تـوان دیـدنش لقـا

بزرگداشت خداوند!!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام دی, 1393

می فرمود: احترام به پیرمرد ( و پیر زن) مسلمان، بزرگداشت خداوند است.

جوانان را به احترام نهادن به کهنسالان تشویق می کرد و می فرمود:

هیچ جوانی کهنسالی را به خاطر پیری اش گرامی نمی دارد جز آن که هنگام پیری خود

خداوند کسی را برایش فراهم می کند که احترامش گذارد.

امام صادق علیه السلام فرمود: روزی دو مرد نزد حضرت آمدند یکی پیر و دیگری جوان.

مرد جوان پیش از همراه کهنسال لب به سخن گشود. او فرمود: (ابتدا) بزرگ(تر) و بزرگ (تر).

خانواده ها را به احترام پیران فرا می خواند و می فرمود:

کهنسال در میان خاندانش به سان پیامبر در میان امتش است.

از ما نیست کسی که کهنسالان ما را احترام نکند.

برکت با بزرگان شماست.

همنام گل های بهاری(نگاهی نو به شخصیت و زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی/ ص 1725

هفت هزار در چهار !

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام دی, 1393

ای فرزند!

هفت هزار کلمه حکمت آموختم تو چهار کلمه را حفظ نما

که تو را کافیست اگربه آن عمل کنی

کشتی خود را حکم بساز که دریا بسیار عمیق است

( دنیا به مثل بحر و تو در وی شناوری / هیهات بی خطر تو از این بحر بگذری

لیکن ره نجات گرت باشد آرزو / بر دامن حسین تو بزن دست نوکری)

بار خود را سبک کن که گردنگاهی که در پیش داری از آن گذشتن بسیار دشوار است

توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است

عمل را خالص کن که قبول کننده عمل بسیار بینا و داناست


قصه ها و حکمت های لقمان حکیم/ علامه مجلسی / ص 54

مجلس اسلامی!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام دی, 1393

خوش مجلس بود.

در مجلس او کسی را زیاد نمی ستودند. صداها بلند نمی شد.

از کسی بدگویی نمی شد. حرف کسی قطع نمی شد.

هرگاه با مردم می نشست در موضوع صحبت شان مشارکت می کرد.

اگر درباره جهان واپسین یا این جهان سخن می گفتند با آنان همسخن می شد.

اگر درباره غذا یا نوشیدنی حرف می زدند با فروتنی و صمیمیت در صحبت شان شرکت می کرد.

گاه در حضورش شعر می خواندند و چیزهایی از دوران جاهلیت نقل می کردند

و می خندیدند و او هم لبخند می زد.

اگر سخن حرامی نمی گفتند یا عمل حرامی انجام نمی دادند مانع آنان نمی شد.

همنشینانش در حضور او بگو مگو نمی کردند.

از همه می خواست :

به تشریفاتی که دیگران را به رنج می افکند و سودی واقعی برای آن ها ندارد دست بردارند.

هر کس که در مجلس او می نشست گمان می کرد خود گرامی ترین فرد نزد رسول خداست.

جریر پسر عبدالله بجلی به مجلس ایشان آمد. انجمن جای سوزن انداختن نبود. پس دم در نشست.

حضرت ردایش را پیچید و برایش افکند و به او فرمود: روی آن بنشین

جریر آن را گرفت و بر چهره اش نهاد. ردا را بوسید و گریست. سپس گفت:

روی لباست نمی نشینم. خدایت گرامی دارد که مرا گرامی داشتی.

در ملاقات های عمومی اهل فضل را بر دیگران مقدم می داشت.

هر کس را به مقدار فضلش در دین احترام می گذارد.


همنام گل های بهاری(نگاهی نو به شخصیت و زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی/ صص 141 تا 145

به همه سفارش می کرد....

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام دی, 1393

بر دسته شمشیرش نوشته  شده بود: از کسی که بر تو ستم ورزید بگذ ر.

هم خود آراسته به عفو بود و هم دیگران را به گذشت سفارش می کرد:

گذ شت کنید همانا عفو جز بر ارج بنده نمی افزاید؛ پس یکیگر را عفو کنید تا خداوند ارجمندتان کند.

سیره نویسان نوشته اند :  در هر مجلسی به عفو دیگران فرمان می داد.

هرگز به خاطر خویش از کسی انتقام نگرفت بلکه گذشت  می کرد.

مردی به خاطر خدا از ستمی که بر او رفته نمی گذرد جز آن که روز رستاخیز پروردگار بر ارجمندی اش بیفزاید.

به همه سفارش می کرد: همدیگر را ببخشید تا کینه هایتان از میان برخیزد.

همنام گل های بهاری (نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم)/ حسین سیدی/ ص 70

آیا با خود نمی گویی؟؟!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 13ام دی, 1393

یکی از بزرگان عرفا می گفت:

سی سال است از یک «الحمد لله» که گفته ام در پیشگاه خداوند استغفار می کنم.

گفتند: چگونه بوده است؟

گفت: حریقی شب هنگام در بغداد روی داد. من بیرون رفتم تا وضع مغازه خود را ببینم.

گفتند: حریق از مغازه تو دور است. گفتم:  الحمدلله

سپس با خود گفتم: فرض کن مغازه تو نجات یافته آیا به مسلمانان نمی اندیشی؟!!!!

حکمت ها و حکایت ها/ حسین دیلمی/ ص 42

فقط به خاطر میخ!

نوشته شده توسطصداقت...! 13ام دی, 1393

به خاطر میخی (که محکم نشده بود) نعلی افتاد

به خاطر نعلی اسبی افتاد به خاطر اسبی سواری افتاد.

به خاطر سواری جنگی شکست خورد

به خاطر شکستی مملکتی نابود شد.

و همه این ها به خاطر کسی بود که میخ را محکم نکوبیده بود.

یادمان باشد که

تک تک کارهای ما در سرنوشت نوع بشر تاثیر گذار خواهد بود

پس همواره بهترین و عالیترین باشیم.

روز را خورشید می سازد روز گار را ما/ مسعود لعلی، فهیمه ارژنگی/ ص 63