« تا ابد!حکمت! »

ای بی انصاف!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام شهریور, 1393

از خستگی بیکاری دراز کشیده بودم. احساس کردم هوا خیلی گرمه. چرا کولر خاموشه ؟ گفتم  ولش کن بذار ی پیام بدم ببینم نازنین در چه حالیه؟ کلمه آخر که نوشتم گوشی خاموش شد شارژ نداشت. شارژر که آوردم دیدم برق قطعه. .گفتم بذار بعد از این همه وقت برم تلویزیون نگاه کنم خندم گرفت نمی دونم چرا این قدر زود یادم  رفت برق قطعه. رفتم پیش مامان آشپزخونه دیدم کلافس کاراش مونده و برق قطعه. هنوز دنبال ی سرگرمی بودم که گوشی منزل زنگ خورد رفتم دیدم شماره نازنینه. خوشحال شدم تا گوشی برداشتم بسته سنجاقی که از دست نوه ها گذاشته بودم بالا افتاد و یه سنجاقاش رفت تو انگشت پام چه دردی داشت. نازنین خیلی صداش گرفته و خسته بود گفتم چیه؟ گفت میای اینترنت کارت دارم. معمولا مشکلی براش پیش بیاد اول به من میگه که مامان ناراحت نشه. گفتم اومدم. برای کنترل هزینه ها و  مشورت از مسنجر میل حرف می زنیم. گوشی قطع کرد یادم اومد برق قطعه. عجب  بحرانیه این قطعی. باید براش ی جایگزین پیدا کرد حتما . حالا می شد بفهمی وقتی میگن زلزله شده  هنوز برق قطعه یعنی چی. کم کم برق اومد و رفتم اینترنت. نازنین بعد از سلام نوشت … جون دیشب روی زمین خوابیدیم بدون پتو و بالش و ملحفه. حتی لباس راحتی نداشتیم. صبح کلاس نرفتم چون اتو نداشتیم لباسامون که باهاش خوابیده بودیم اتو بزنیم. دیروز فقط نون پنیر خوردیم. حتی ی چای نداشتیم بخوریم….

حمام نمیشه بریم. همه دوستای اتاق با چادر مشکی من نماز خوندیم، گردنم درد می کنه، باید برای دستشوییی رفتن کفش بپوشیم، هوا یکم سرده لباس نداریم… دیگه داشتم سکته می کردم. گفتم نازنین اونجا زلزله شده؟  چرا حرف جنگ زده ها  رو می زنی؟ همتون خوبید؟ گفت نه… تمام وسایلامون که تو انبار بوده نیست. هر چی لباس داشتیم پالتو و بارونی و لباس زمستونی و…  . تمام لوازم التحریر حتی دفتر پاپ کو با برگه هاش، تمام لوازم بهداشتیمون حتی مسواکی که استفاده کرده بودیم، تمام وسابل خوابمون  حتی ملحفه ها و تشک، تمام ظروفمون ی کتری نداشتیم ی چای بخوریم. می گم نازنین نمیشه که حتما ی جای دیگس. می گه نه انبارا رو شخم زدن همه چی قاطی. به خدا دونه دونه همشو دیدیم فقط جزوه ها هست و ی سری وسایل به درد نخورده بقیه. مگه میشه؟ میگه تعمیر بوده در انبارهام یا باز بوده یا باز کردن. میگم مسئول چی؟ می گه وظیفه من نبوده به من چه؟ از بقیه چی؟ میگه از مریمم همش  نیست فکرش بکن اون بیچاره که ی روز تو راهه از شیروان که بیاد بعد دو روزه اومده نتونسته لباس عوض کنه. از هر کسی ی سری وسایلش نیست. می گم پول که دارید چرا نمی رید تعاونی؟ میگه بسته بود. میگم برید شهر میگه از تو بعیده می دونی که ؛ ما کی خرید رفتیم دو تا دختر تنها کجا بریم؟ میگه تازه حساب کردیم تقریبا یک تومانی وسایل هر کدوممون نیست. بخوایم دوباره بخریم نمیشه که…   مریم میگه روش نمیشه به بابا ایناش بگه.  آجی چی کار کنیم؟! نمی دونستم چی بگم. گفتم فعلا با بقیه کنار بیاید هر کی هر چی داره تا ی فکری کنم. گفت چی می گی! دارم می گم رو زمین خوابیدیم. خیلیا نیومدن نمی دونم چه طوری غایباشون درست می کنند با اینکه کلاسا شروع شده؟!  گفتم چاره ای نیست ی مقدار پول از بابا می گیرم ولی نمیگم چی شده از غصه غریبی و دیروزت دق می کنه ی مقدارم تو کارت خودمه برات می ریزم برید ضروریاش بخرید فعلا. شاید دو ساعتی بود حرف می زدیم خداحافظی که کردم.  نگاهم به تصویر یکی از شهدا و خاطره ای که توی یک از وبلاگای سامانه بود افتاد: چقدر عوض  شدیم اینا از همین زمیننا. هنوز اونایی که با این مردای مرد زندگی می کردن،  تربیتشون کردن ، بهشون بابا می گفتن یا داداش زندن. اونا برای دینشون جونشون دادن، تن دادن به غریبی خانماشون ، خون جگری پدر و مادراشون، به یتیمی بچه هاشون، حالا ما دل خوشیم که تابع قانونیم و بی قانونی نشده، چندتا بچه غریب و تنها  و نازنین مردم، با هزار تا امید و آرزو، بی خیال شدیم نگفتیم که اینا وسایل زندگی ایناس. شرمنده والدین شدن و … نگفتیم شاید اعتقادش بشکنه دلش به جهنم، نگفتیم اگر گم نشده و به جای ضایعات  دور نریختن و خدای ناکرده کار نادر خائنایی که بین قشر کارگر خودشون جا زدن  باشه این مال حرام رفت توی زندگیاشون با آینده کشورمون چه می کنه این نسل می تونه منتظر ظهور باشه؟! . اونا که کار می کردن چرا هیچی نگفتن؟ اونا که ترم تابستونی داشتن؟  . این قانون چه کرده با ما! واقعا نمی دونم  پش خدا هم تبرئه هستیم . آخه این دلیل خیلی جاها جایگزین بی تفاوت نودن ها و  روح ایثار و کمک و کار نیک و گره گشایی از مومن و پولای شبهه ناک و قرض ندادن ها و  … شده.  ی ساعت بی برقی، یه سنجاق ته گرد، یه شب رو زمین خوابیدن ، ی شب دوری و غریبی، دیدن ی بی انصافی و ی جواب تلخ دلمون به درد میاره می گما خدا که گفته شهیدا زندن به نظرتون این همه بی انصافیو ببینن  مثل بدحجابیا، مثل بی تفاوتیا، مثل هدر دادن بیت المال، مثل غریبی ولایت فقیه، مثل ماهواره تو خونه ها، مثل خلوتای پر از گناه، مثل مالای شبهه ناک، مثل گرون فروشی، مثل به اجرا گذاشتن مهریه ها، سخت کردن ازدواجا، درست کار نکردنا، موسیقی گوش دادنا و …چه حالی دارن؟ شهیدای زنده چی، جانبازار و می گم؟؟ مادر پدراشون چی؟ خیلی به راحتی عادت کردیم رسمش این نبود همه چی یاد مون بره حتی انصاف! بی انصاف اصلا خدا  و رضایتش و معاد و .. به کنار،  قانون انسانیت که در مقابل خوبی و بدی فقط خوبی و طبق احادیث ماست نه،  قانونی که میگه خوبی در برابر خوبی بدی در برابر بدی و اسمش نمی گم چی!  شرم نمی کنیم به شهدا بگیم قانون این بود! چقدر حقیر شدیم!

نظر از: احمدي [عضو] 

سلام دوست عزیز؛
واقعا ناراحت شدم این مطلب رو خوندم.
متأسفانه خیلی ها چشماشون به روی حقایق بستن و به هیچکس جز خودشون فکر نمیکنند.
خدا عاقبت هممون ختم به خیر کنه.
در پناه حق

پاسخ دادن:
سلام مهربان
ببخشید. باعث ناراحتی شد.
از اینکه تا انتهای مطلب را مرور کردید صمیمانه سپاسگزارم
الهی آمین
از حضور حق مدار شما سپاسگزارم.
در پناه حق

1393/06/26 @ 19:32


فرم در حال بارگذاری ...