« سببش بندگی حضرت درویشان است!! | پر عشق را بجنبان! » |
بَرات کجاست؟!!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام خرداد, 1394دوباره زمان برات فرا رسید. حس خوبی دارم. هر سال از اوایل ماه شعبان حال و هوای شهر عوض می شود. از سنت های دیرین شهر ما است که سه روز قبل از میلاد آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، را زمان برات می گویند. رسم است در یکی از این سه روز، مراسم ختمی برای افرادی که در طول سال از دنیا رفته اند از طرف بازماندگان گرفته می شود و اقوام دور و نزدیک برای تسلی دادن بازماندگان و نثار هدیه ای از جنس حمد و سوره و قرآن برای رفتگان ، در این مراسم شرکت می کنند. پذیرایی مراسم برات هم به جای خرما و چای، شیرینی و قهوه شیرین و گاهی شربت است. تمام شهر بدون استثناء آذین بندی می شود. و مردم بعد از ظهر هر سه روز به دیدار اهل قبور و شهدای شهر می روند و از شهر غرق در نور و پذیرایی و … دیدن می نمایند. امروز من هم با قدم زدن و عبور از معابر شهر در فاصله کمتر از ده دقیقه برگشت تا منزل ، از این لذت معنوی بی نصیب نماندم. شنیده شدن صدای مولودی از چند ایستگاه صلواتی، شور و اشتیاق جوانان در آذین بندی شهر ، لامپ های رنگی و پرچم های خوش رنگ ، جملات زیبا و ابراز احساسات ناب روی بنرها و دیوارها، نگاه های حیرت بار کودکان به اشکال ایجاد شده از لامپ و نور و خلاصه تلاش های زیبا ، دیدنی بود. اما وقتی کمی به صداها و ظاهر بعضی افراد دقت کردم تمام آن شادی از روحم پرواز کرد و احساس غربت عجیبی جای آن نشست. انگار اهل این شهر و دیارکه سال ها عمرم را در آن گذرانده ام نیستم. « خدایا من عوض شده ام یا این ها؟ من عقب ماندم و پیشرفت نکردم یا این ها راه را اشتباه رفتند؟ یعنی همه اشتباه می کنند و ما راست می گوییم؟ اینجا همان شهر مذهبی ماست که همه ده هزار نفرش هیچ دختر بچه ای را هم بدون چادر در معابر ندیده اند؟ اینجا همان شهری است که این روزها یادواره 36 تن از شهدایش است که همه با هم از جبهه با کفن برگشتند؟ این ها همان هایی هستند که هنوز که هنوز است برای حفظ ایمان و امنیتشان بعد از سال ها 175 شهید غواص دست بسته می آورند؟ . این پوشش و رنگ آمیزی صورت و رفتار با نامحرم و ادب کلام و قسم های مکرر و معامله در معابر وشهر اسلامی است یا مد؟!!!! یعنی ما می توانیم با همین شادی ها ی ناب، ولی این رفتارها امیدوار به دیدن اسممان در لیست منتظران باشیم؟ » . د ر حال تکرار این جملات بودم و غرق در تلخی سوال و جواب ذهن و آرام کردن خود با تکرار جملاتی مثل؛ « نه باز خوب است هنوز چادر می پوشند و هنوز هم خانه های آباد از یاد خداهستند و وضع خیلی ها بدتر است و … » که دیدم وارد خانه شده ام و فاطمه با لبخند زیبایی روبرویم ایستاده. از دیدنش احساس غربتم را فراموش کردم. از سلام گفتن و استقبالش دلم شاد شد، شنیده شدن صدای اذان هم صدای وجدان را خاموش کرد. صدای اصرار و کلام فاطمه پر رنگتر شد. «عمه بیا.» گفتم: عمه کجا؟ دعوتم کرد به اتاق، می خواست نماز خواندنش را تماشا کنم. چادرش را سرش کرد. روی سجاده ای که مادرم برایش پهن کرده بود ایستاد. همه حواس و نگاهش به مادرم بود. هر حرکتی او انجام می داد او هم تقلید می کرد ، نماز خواندنش دیدنی بود ، مخصوصا سجده رفتن هایش. وقتی به عروسک و اسباب بازی ها و خوراکی ها و لباس های رها شده فاطمه در اتاق و دیدنش در سجاده دقت کردم، دیدم برات دل های مرده ما اینجاست ؛ الحق و الانصاف که نسبت «نفهمیدن»به بچه ها، تهمت بزرگی است ، به نظر عقل مقلد کمتر از دو سال با «مای بی بی» در انتخاب مرجعش برای تقلید ، از خیلی از ما جوانان امروزی در انتخاب مرجع و الگو ، برای پوشش و رفتار وروش زندگی بیشتر بود.
سلام دوست عزیز مطلب زیبایی بود
شهربی یارمگرارزش دیدن دارد؟
پاسخ دادن:
سلام و احترام دوست عزیز.
نظر لطف شماست
از حضور دوستانه شما سپاسگزارم
در پناه حق
فرم در حال بارگذاری ...