« سیب تلخ!من فقط به اين راضي ام!! »

من اینجا دلم بسی تنگ است!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1394

از کودکی به آن علاقه نداشتم. با اینکه همیشه حاضر بود، هیچ وقت جای خالی هیچ کس را برایم پر نکرد. بیشتر مواقع شنیدن  صدایش آزارم می داد. نکات مثبت بسیاری داشت، خیلی وقت ها حرف های زیبا می زد و خاطرات مکان های مقدس ندیده  را برایم بازگو می کرد اما دلم با او موافق نمی شد. دقیق یادم نیست قبل از فاجعه تاسف بار منا، چه زمانی با نیت رفتم سراغش. اما این روزها که از آن خانواده پر شور و پر جمعیت خبری نیست و سیستم محترم شد دوست بی وفا و یاری نمی دهد برای  فعالیت های هد فمند، گاهی بودنش بهتر از نبودنش است. کنترل را دستم گرفتم، دلتنگی عجیبی بر من غالب بود، برای اولین بار احساس تنهایی می کردم، منتظر بودم مثل همیشه همه یک صدا بگویند: «یکی کنترل را از دست صداقت بگیرد و هجوم و کنترل قاپیده شود.»  می دانستند حداکثر یک بار شبکه ها جابه جا می شود و بعد بهترین شبکه با زدن دکمه پاور انتخاب و آن وقت همه دوباره می گفتند اِ اِ وبابا می خندد. جمع که جمع بود به تلویزیون راه نمی دادم. تلویزیون عددی نبود که بخواهد جای کسی را پر کند. ما حتی تلویزیون هم با هم تماشا می کردیم. وقتی کسی نبود با مادرم با هم برنامه کودک تماشا می کردیم و با هم در موردش کنگره داشتیم. مادرم می گفت دخترم  برنامه کودک  می بینی یا می خوانی؟.  نشستم و شبکه ها را جا به جا. برنامه هواشناسی می گفت: آفتابی، کمی ابری همراه با گرد و غبار … خندیدم هواشناسی بود یا اعلام عجز. مگر احتمال دیگری هم وجود دارد؟ چرا ما انسان ها به عجز خود اعتراف داریم اما بازهم به خدا اعتماد نمی کنیم؟ شبکه ای هم حرف از خطرات وابستگی به تبلت و بازی های رایانه ای و … بود. از خودم سوال کردم: «چرا بچه های امروز به این وسایل سرد و خشن این قدر وابستگی دارند؟ مگر چه دارد؟ »کودکی و  زندگی خودم را که با کودکان امروزی مقایسه کردم می شد بفهمی چرا. مخدر دارد، مخدر. یعنی وقتی به آن مبتلا شدی یادت می رود بابا ساعت ده شب می آید، مامان ساعت چهار بعد از ظهر خسته و بی حوصله، برادر و خواهر نداشته ات را، مادر بزرگ و خاله و عمه و دایی و …  که زندگی فرصت احوالپرسی از آنها را نمی دهد، فراموش می کنم بابا قول داده بود برویم پارک، درد  سیلی حاصل خستگی مادر از بیرون،  کم می شود ، نامه به زمین مانده مدرسه و چشم غره های مدیریادم می رود ، بی خیال درس هایی می شوم که باید تنها بخوانم، خستگی کلاس هایی که آرزوهای کودکی مامان و بابااست نه علاقه من، دعواهای مهد که همیشه آنجا مانده ام که بابا و مامان با خیال راحت برای خدمت به اجتماع وقت بگذارند، معده درد حاصل از غذاهای فریزری و شب مانده و پریشانی خواب های نیمه و بی وقت، خلاصه یادم می رود خانه فقط خوابگاه است نه پناه، حضور اعضاست نه دل های با هم. دانستم تبلت و … خیلی مشکلات را بسان شیوه سیگار و شیشه حل می کند.  فقط نمی دانم فردا روزی اگر به نسل آینده بگوییم که خدا و امام مهربان تر از پدر و مادرند چه نقشی از خدا در ذهن این کودکان رفاه زده بی پناه نقش می بندد. شاید اگر روزی انگشتان نسل آینده هنوز نوشتن بداند و خدایی بشناسد، در دفتر خاطرات خود خواهند نوشت خانواده خوابگاهی بود پر از دلتنگی، کاش فهمیده بودیم دوری و دوستی قانون ضعف ایمان و مهارت نداشتن در ارتباط بود. کاش والدینم  قبل از تجربه مادر شدن و پدر شدن فهمیده بودند من امانتم و برای رزق من به خدا اعتماد می کردند. کاش به الگویی مثل زندگی حضرت زهرا علیها سلام و علی علیه السلام اعتماد کرده بودیم. و حتما آن را اینگونه امضا می کنند: خانواده را دریاب!

صداقت/ 17 مهر 94

نظر از: فانوس [عضو] 

سلام
سلام بر خون خدا.
سلام بر رحمه‌الله الواسعه.
سلام بر نور چشم رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم.
سلام بر فرزند شهید امیر المومنین (عليه السلام) و بی‌بی فاطمه زهرا ‌(سلام الله عليها).
سلام بر شافع روز جزا.
سلام بر آنکه ملائک در عزایش می‌گریند.
سلام بر کسى که بیعتش را شکستند.
سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بی‌یاور ماند.
سلام بر محاسن خضاب شده‏‌اش.
سلام بر چهره به خاک و خون آلوده‏‌اش.
سلام بر دندان کوبیده‏ مولا با چوب خیزران و چوب‌دستی عبیدالله ملعون.
سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد.
سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب
سلام بر حسین (عليه السلام) و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش
و سلام بر دشت تفتیده عشق!
سلام بر میدان عشق‌بازی یاران عاشق دلباخته کوى معشوق
سلام بر تو اى کربلا
سلام بر تو اى دشت پربلا
سلام مرا با گلوى بغض فروخورده‌ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دل‌تنگی‌ات و با جگر سوخته‏‌ات و قلب پاره‌پاره‌ات پاسخ‌گو.

پاسخ:
سلام
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/07/20 @ 02:52
نظر از:  

سلام دوست عزيز وبلاگ تون عالیه لطفا به وبلاگ ما هم سر بزنید و باحضور سبزتان ما شاد بفرمایید با تشکر

پاسخ دادن:
سلام و احترام دوست عزيز و گرامي
متشكرم نظر لطف شماست
چشم حتما سر زدن به دوستان وظيفه ماست.
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/07/19 @ 16:02
نظر از: ناظرحضرتي آراني [عضو] 

سلام
زیبا بود
در ضمن قدردانی میکنم از اینکه به وبلاگ بنده سر زدید و نظرتون رو ارائه دادین.ممنونم

پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم
سر زدن به دوستان وظیفه ماست.
از حضور شما متشکرم
در پناه حق

1394/07/19 @ 06:33
نظر از: خادم الزهرا [عضو] 

عالی بود ممنون
در ضمن از اینکه لطف کرده بودید و قدم رنج فرموده بودید در کلبه حقیرانه سپاسگذارم

پاسخ دادن:
سلام
متشکرم
سر زدن به دوستان وظیفه ماست.
از حضور شما سپاسگزاارم
در پناه حق

1394/07/18 @ 22:46


فرم در حال بارگذاری ...