« زندگی شیرین است...!عيد در كام ما همه گم شد! »

ساکت و آرام!

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام مهر, 1394

نشسته بودم، مثل همیشه ساکت و آرام!  با ذهنی درگیر سوالی بی جواب. نه حسی برای مطالعه داشتم و نه شوقی برای سر زدن به وبلاگ و کتابخانه های مجازی و خیره شدن به صفحه مانیتور. به اطرافم نگاه کردم، با دیدن خودکار و دفتر در فاصله کمتر از یک متر، لبخند زدم، لبخندی شبیه نگاه صیاد به صید.  با  فکر به نتیجه، با نفسم مبارزه کردم و از خودکار چشم پوشی. اگر خودکار به دستم  افتد ، آن هم بدون نیت قبلی، در و دیوار و زمین و آسمان اولین کاغذ و دفتری که در دسترسم باشد،  از خط خطی های بی منظور بیچاره می شود.  گاهی سفیدی  صفحه دستمال کاغذی هم، از این  سرگرمی با دوست دیرینه ام جناب خودکار، در امان نیست. نگاهم دنبال وسیله دیگری بود.  آقای برادر در حال تقدیم  جعبه شیرینی غدیر به مادر بود.  عید غدیر در شهر  و منزل ما زیباترین روز سال است.  پر شور و متفاوت. مثل کسی که گمشده خود را یافته، حمله کردم به جعبه و طناب آن را کشیدم. محکمی رشته دستم را خط انداخت. با چاقوی درون بشقاب میوه،  قطعه ای چند سانتیمتری از آن را جدا کردم و خود را سرگرم. رشته های ریز و درشت تمام مشتم را پر کرده بود اما هنوز هم امکان بازتر شدن بود، در حین این اتم شکافی با دقت،  سوالم را مرور می کردم : « حدیث واقعه غدیر که متواتر است و مورد توافق شیعه و سنی، زمانش هم که حجه الوداع، از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا شهادت حضرت زهرا علیها سلام هفتاد تا نود روز به عبارتی چند ماه، چه شد که دست علی علیه السلام صحابی بیست و سه ساله پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آن سابقه درخشان چند ماه قبل بر فراز دست پیامبر بود و اینک رشته ریسمان بر آن دست مبارک و مولا تنها؟! چرا  هزاران  نفر به آسانی  حرف حق را فراموش کردند؟». با صدای حیرت زده  مادر از فکر بیرون آمدم: خون دستت روی فرش نریزد چه کردی با دستت ؟ بدون اینکه متوجه باشم  دستم غرق خون بود !! چه کسی باور می کرد تجمع رشته های نرم و لطیفی که به سختی دیده می شد، دستم را تا  حد جاری شدن خون بریده بود؟ ازمعمای حل شده ترسیدم.  امروز هم می شد بیعت کنندگان غد یر را دید!  وقتی بدی ها رشته رشته در تار و پودمان جای گرفت و برای زدودنش تلاش نکردیم، روزی طناب زشتی هایمان،  بر گردن باورها یمان بسته خواهد شد  و آن وقت است که ،  با باورهای  ساکت و آرام، برای رضای خدا یی که بر جانمان حکومت می کند، دست دوست را خواهیم بست. برای دلی که شیطان نفس بر آن حکومت می کند، انکار حق مشکل نیست، فقط کمی زرق و برق دنیا می خواهد. شاید امروز بهترین تلاش برای زنده ماندن غدیرعلاوه بر مراسم جشن و سرور و سنت های دیرینه محبوب،  این باشد: تلاش برای صفای  حرم دل از آلودگی ها!

 صداقت/ 10 مهر 94/ عید غدیر

 

نظر از: خادمین حضرت قاسم بن الحسن علیهماالسلام [عضو] 

سلام
مثل همیشه عالی بود
موفق باشید

پاسخ دادن:
سلااام و احترام
متشکرم
موفق و موید باشید
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/07/12 @ 19:09
نظر از: محمدی [عضو] 

سلام اندیشه های نابتان پر برکت باد.

پاسخ دادن:
سلام و احترام
متشکرم.
ا ز حضور ارزشمند و پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/07/12 @ 12:58
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 

با سلام و تشکر بابت دست نوشته های زیبایتان
مطلب پیشنهادی شما در منتخب ها درج شد.
موفق باشید.

1394/07/11 @ 18:10
نظر از: رحیمی [عضو] 

حج ناتمام
حاجی بار سفر بسته ای؟!
این لباس احرام مبارکت باشد…
چه زیبا برپیکر روحت نشسته است!
اما از تو می خواهم که عاشقانه هایت با خدا را با ما هم تقسیم کنی که سخت محتاجیم…
حاجی ! دلت سرشار از شوق پریدن است…خوشا به احوالت…
دلم می خواهد به تو بگویم اگر آرام تو را از نزدیکیهای غدیر عبور دادند و نامی از آن به زبان نیامد ،غمگین نشو و غصه نخور،بغض سنگینت را به سختی فرو ببر…این قوم کثیف سالهاست مشغول این پلیدی هایند…
تو در آسمان مدینه و در آن فضای غریبانه مظلومیت رسول الله ،غدیر را برای خودت تجسم کن و برای مظلومیت های تکرار شونده شیعه در تمام تاریخ ،آرام و بی صدا اشک بریز…
حاجی مواظب باش صدای گریه ات بلند نشود.گریه برای علی و فاطمه و حسن و حسین در شهر رسول الله جرم است و مجازات دارد.
اما به من بگو این اشک ها و این گریه های پر حرارت تو چه رازی داشت که لباس احرامت را معنای واقعی بخشید؟؟
چه سرّی در نجواها و ضجه های عاشقانه ات بود که فرشتگان کربلایی را به منا خواندی تا بالهای رحمتشان را برایت گشودند و سبکسار و همبال آنان پرکشیدی؟
لبیک تو در صحرای عرفات چقدر رنگ حسینی به خود گرفت که حسین وار پرکشیدی؟
عطر حسین در سایه جبل الرحمه چه خوش بر پیکرت نشست که حج را ناتمام رها کردی و با لبهای خشک و عطشان به دیدار محبوب شتافتی و تن عریانت چه حسین وار بر زمین ماند و مظلومانه و غریبانه ،نسل معاویه و یزید و شمر پیکر پاکت را لگدمال کردند.
بگو در قربانگاه عشق چه خواستی از محبوبت که هیچ قربانی دیگری جز خودت را نپذیرفت؟؟
آه که این نسل نحس و شوم چه خوب ارثیه بزرگ اجدادشان را حفظ کرده و سینه به سینه به اینجا رسانده اند.آنها که می توانستند با چند قطره آب زندگی را به هزاران نفر هدیه کنند چگونه خبیثانه جلوی چشم لب تشنگان با لئامت و پستی تمام آب سر می کشیدند و به حاجیان تشنه ای که نقش بر زمین بودند پوزخند می زدند .
آه… که “انسان لحظه ای نمی تواند خود را از این غم فارغ بداند”
می دانم که در صحرای عرفات اشکهای تمنایت برای ظهور مولایمان خاک مقدس آن زمین را سیراب کرده است.قبل از آنکه شهادت حسینی ات را از خدا بخواهی ،خواسته ای تا مولا هر چه زودتر از راه برسد و مقتدرانه زمین را از لوث وجود این نااهلان پاک کند.به امید روزی که جایگاه غدیر را به باشکوه ترین نقطه تاریخ تبدیل کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
دلنوشته از:رقیه رحیمی طلبه دانش آموخته

پاسخ دادن:
سلام
دلنوشته دردناکی بود
از حضور شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/07/11 @ 09:11
نظر از: رحیمی [عضو] 

سلام بر صداقت عزیز دوست مهربانم
من از این نتیجه گیری های شما از حوادث روزمره زندگی و تشبیهاتی که به کار می بری واقعا لذت می برم.امثال شما باعث افتخار حوزه های خواهران هستند.

پاسخ دادن:
سلااام و عرض ادب دوست عزیز و گرامی
متشکرم نظر لطف شماست
از حضور ارزشمند و پر مهر شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/07/11 @ 07:08


فرم در حال بارگذاری ...