« مطلب یکی است!همراهي با كاروان كربلا31 »

فقط ده دقيقه!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام آذر, 1393

كمتر از ده دقيقه فرصت داشتم كه از خانه خارج شوم و به ايستگاه تاكسي براي رفتن به شهرستان مجاور و از آنجا براي رفتن به  مقصد حر كت كنم. ، كتاب را بستم و با عجله مشغول آماده شدن  براي خروج از منزل بودم. در همين حين  صداي مادر م را  مي شنيدم كه بعد از جواب دادن تلفن همسايه در چند دقيقه و صحبت هاي دلگرم كننده با خانم برادرم و مهرباني ها با برادر زاده عزيز، برايم پيام صوتي عاطفي مي فرستاد كه عجله نكنم و توكل به خدا  داشته و مواظب خودم باشم و پول يادم نرود و  … كه با  توجه و كلامشان  تمام خستگي ها از تنم بيرون مي رفت. بعد هم با جواب خدا به همراهي كه از عمق وجود به خداحافظيم دادن، به آرامش رسيدم و از خانه خارج شدم.  ايستگاه تاكسي مثل بيشتر مواقع پر بود از تاكسي هايي كه منتظر مسافر بودند ولي دريغ از يك مسافر و مي شد معطل شدن  را قبل از رسيدن  به ايستگاه حس كرد. كمي منتظر ماندم و خانم جوان  ديگري هم به جمع  من و تاكسي ها اضافه شد. دو نفري با ضمانت پرداخت كرايه  تمام سر نشينان غايب به راننده  سوار تاكسي شديم.  خانم  همراه بعد از ورود به تاكسي هر چند كنار من روي صندلي عقب نشست اما سلام و عليكي و گفتماني داشت كه خيال كردم آشنا هستند. كم كم از بعضي حرف ها متوجه شدم  محرم نيستند. همه راه 12 كيلومتر بيشتر نيست چيزي حدود ده تا 15 دقيقه اما راننده ميانسال  كه هم زباني،  محرم نامحرم پيدا كرده بود از همه جا گفت، از گراني ها، وضع اقتصاد، آمار ايدز و دلايلش در ايران و انواع اعتياد و آمار اعتياد، از برنامه هاي تلويزيون، تصادف همكارش، قيمت ماشين و بنزين، بدي هاي شغل رانندگي، دولت و ملت و … خانم همراه هم كه نمي شناختمش تاييد مي كرد و تكذيب و .. آسمان را به زمين دوختند و زمين را به آسمان.  ، راننده  با  رعايت نكردن تقواي كلام  و تن به غيبت و افترا و شايعه و قضاوت بدون علم درصحبت  دادن و خانم همراه با تاييد و تكذيب و من با سكوت و فراموش كردن نهي از منكر،  جمعا چند طبقه  جهنم و چه مقدار عذاب هايش را به نام خود زديم خدا مي داند. وقتي پياده شدم نگاهي به ساعت انداختم و بي اختيار لبخندي زدم. از آماده شدن  براي خروج از منزل  تا پياده شدن از تاكسي حدودا نيم ساعت بود و در اين نيم ساعت سه تا ده دقيقه  متفاوت تجربه كردم. ده دقيقه مادرم كه با زبانش چه دل هايي كه از من و اطرافيانم خريد و رضايت خدا، ده دقيقه پياده روي تا  ايستگاه كه زبانم ساكت بود و فرصت مي داد به تلاش فكرم،  ده دقيقه راننده و خانم همراه كه چه ها كه بايد نمي گفتند و گفتند. شايد مفهوم كلام مولا كه  «فرصت ها چون ابر در گذرند  فرصت ها را دريابيد» همين است هر لحظه از عمر فرصتي است و هر نعمت خدا ابزاري . اين ما هستيم كه رنگ مي دهيم به فرصت ها  و ابزارها  يا  رنگ الهي و رضايت محبوب يا رنگ گناه و نارضايتي محبوب.

نظر از: محبوبه عظیم زاده آرانی [عضو] 

سلام - نکته خوبی بود
در پناه حق باشید
ازحضورتان در وبلاگم ممنونم باز هم به ما سربزنید
التماس دعا

پاسخ دادن:
سلام علیکم دوست عزیز
ممنونم از لطف شما
سرزدن به دوستان وظیفه ماست. چشم حتما در اولین فرصت
محتاجیم به دعای خیر دوستان
از حضور پر مهر شما سپاسگزاریم.
در پناه حق

1393/09/18 @ 17:36
نظر از: مرادی [عضو] 

سلام

واقعا ده دقیقه های عمر ما چطور سپری میشه ؟
فکر کنم خیلی از اوقات را در غفلت کامل به سر می بریم.

التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج

پاسخ دادن:
سلام علیکم دوست عزیز
قدر عمرمان را ندانستیم!
محتاجیم به دعای خیر دوستان
از حضور پر مهر شما سپاسگزارم.
در پناه حق

1393/09/18 @ 14:35
نظر از: گفته ها و ناگفته های یک طلبه [عضو] 

بله گل بانوجان نامفهوم بود که الان مفهوم شد(لبخند)!

پاسخ دادن:
سلام مهربان
ممنون از حضور ارزشمندتان
خودمونيما مجبور شديد مطلبي كه شايد هيچ كس نخواند دو با ر بخونيد. توفيق اجباري! با لبخند!
سپاسگزارم
موفق باشيد
در پناه حق

1393/09/17 @ 23:25
نظر از: لبخندها وگریه های یک طلبه [عضو] 

سلام علیکم

بروزم

پاسخ دادن:
سلام عليكم و رحمه الله
چشم حتما در اولين فرصت
در پناه حق

1393/09/17 @ 21:45
نظر از: گفته ها و ناگفته های یک طلبه [عضو] 

سلام خواهرگلی
منظورت از این جمله چی بود؟!(چند طبقه جهنم را و چه مقدار عذاب هايش را به نام خود زديم آنها با صحبت و من با سكوت خدا مي داند.)
من متوجه نشدم (لبخند)
که صحبتهای اونها به عذاب جهنم چه ربطی داشت؟!!!

پاسخ دادن:
سلام عزيزم
پس دقت نكرديد يا كلام كمي نا مفهوم بوده؟!
چند كلمه براي وضوح اضافه مي كنم.
از حضورارزشمند و توجه شما سپاسگزارم
در پناه حق

1393/09/17 @ 21:35


فرم در حال بارگذاری ...