« بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان! | غریبی را نمی خواهم! » |
نمی کنم گله ای!
نوشته شده توسطصداقت...! 17ام فروردین, 1393قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
حدیث چون و چرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی!
سلام مهربانم.احوالات شما؟خوبید گلم؟دیگه سراغی از ما نمی گیرید،نکنه حسابی ما رو فراموش کردید؟
پاسخ دادن:
سلام دوست عزیز. خوب به دعای دوستان. ما و بی وفایی؟ کم سعادتیم.هر شب به شما سر می زنم اما نمی توانم نظر بگذارم پیام خطا می آید هم شما هم دو تا وبلاگ نجمه جان و خ زارع. باید ببخشید.
1393/01/17 @ 23:04
فرم در حال بارگذاری ...