مرده هايي متفاوت!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام شهریور, 1394

آيت الله تاهلي همداني:

اموات و مرده هايي هستند كه

انسان وقتي متذكر كلمات و فضايل و حالات آنها مي شود بيدار مي گردد

و دلش نوراني و قلبش زنده مي شود مانند انبيا و اوليا و علماء عاملين و صلحا.

به عكس احيا و زنده هايي هستند كه وقتي انسان آنها را مشاهده مي كند

و كردار و رفتار آنها را مي بيند و گفتار آنها را مي شنود قلبش قساوت پيدا مي كندو تاريك مي شود.

بوي باران(گلچيني از توصيه هاي اخلاقي، عرفاني)/ حسن قدوسي زاده/ توصيه هاي آيت الله تاهلي همداني/ص 94

ازدواجي ها!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام شهریور, 1394

قصد نداشتم حرفي از غيبت دو هفته اي خود بزنم. اما گاهي نمي شود و نبايد ساكت بود.  گاهي آرزو مي كنم دنيا  تابلو تبليغاتي بزرگي داشت، در محلي كه مي شد در يك روز در دسترس تمام مخاطبانش باشد و همه از سراسر جهان پيام  آن را مشاهده كنند.  نا ممكن نيست. وقتي اسلام جهاني شد اذان يك تابلو همگاني است وپيامش«فقط خداست». فعلا به همين وبلاگ  براي يك پيام جهاني بسنده مي كنم. عجب روزهاي  بود. اوايل امتحان سختي مي نمود.  اما حالا مي شود فهميد  قبولي در اين امتحان ساده بود فقط كمي صبر مي خواست. از اشك وغصه و درگيري   شش ماهه به ويژه اين دو هفته آخر ما ت و مبهوت بودم . تصور ازدواجش آن هم دردوران دانشجويي برايم مشكل بود. مرور مشكلات آغاز زندگي مشترك و مسئوليت هايش  مرا وادار مي كرد تا براي پدر و مادرش كه اصرار بر ازدواجش داشتند، روضه بخوانم. نه اينكه ازدواج اشتباه بود، اما وقت ازدواج نازنين نبود، هنوز قدرت  و آمادگي اين مسئوليت ها را نداشت. بايد خودش هم او را مي خواست. ناراحتي و استرسي كه به نازنين وارد مي شد صبررا نا ممكن مي كرد. اطرافيانم سرزنش مي كردند:« به تو چه ربطي دارد» و اين حرف مرا ديوانه مي كرد. چطور سر نوشت يك نسل از انسان ها به ما ربطي نداشت؟ ازدواج غلط،  افراد زيادي را درگير مي كند از همه مهمتر نسل آينده. چرا بايد فرزنداني قرباني عقايد اشتباه و نگاه رمانتيك ما باشند؟ از ما گفتن است كافيست؟ تا  مرز ضايع شدن جنگيدم، نازنين تسليم منطق و احترام به  نظر پدرش شد. ازدواج اشتباهي به نظر نمي رسد اما زندگي دو نامزد تا پايان تحصيلات در دو استان متفاوت  و وابستگي هاي عاطفي و … اول مشكلات است براي دو جوان بيست و بيست وچند ساله. اما اصل روضه اينجا  است.« چون تو ازدواج نكرده اي اگر بگويي مي گويند مي خواست نشود چون تنگ نظر است؟ چون تو

صفحات: 1· 2

الهی!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام شهریور, 1394

الهی!

شکرت که فهم بسیار چیزها را به حسن عطا فرموده ای و دهانش را بسته ای!

الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ ص 64

لبخند!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام شهریور, 1394

طلحك را براي كار مهمي پيش خوارزمشاه فرستادند. مدتي آنجا بماند.

گويا خوارزمشاه محبت و رعايتي چنان كه او مي خواست نداشت

روزي  پيش خوارزمشاه حكايت مرغان و خاصيت هر يك مي گفتند،

طلحك گفت: هيچ مرغي از لك لك زيركتر نيست. گفتند از چه داني؟

گفت: از بهر آن كه هرگز به خوارزم نمي آيد.

 

گزيده طنز عبيد زاكاني / ابوالفضل زرويي نصر آباد/ ص 12

تلاش بیهوده!

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام شهریور, 1394

چند روز قبل، نازنین  در تکمیل فرم های کار آموزی دانشگاهش خواست همراه او باشم. راه تقریبا طولانی بود و صحبت زیاد.«صداقت چرا ناراحتی؟ ناراحت نیستم  فکر می کنم.  به چه موضوعی؟ نازنین پست های دست نویس وبلاگ بی ربط و گمراه کننده است و مسخره؟ وقتی نوشته ها را مرور می کنی حس می کنی می خواهم خود را مطرح نمایم؟ «جواب اولی را بعد می گویم اما دومی را مطمئنم نه».  صادقانه؟ صادقانه.  جواب سوال اول؟ «امروز چه روزی است؟». با کمی تامل  جواب دادم: «روز پزشک، تولد ابو علی سینا، از روزهای دهه کرامت»  بیشتر فکر کن؛ کامل فراموش کرده بودم. اولین و آخرین  فردی بود که فراموش نکرده بود. «منظورت  تولدم است؟ مثل هر سال تبریک یا تسلیت است ای عزیز من دوست را/ که گویی خوشا سالی دگر هم از عمر تو گذشت» را هجایی کردم و ساکت شدم. ناراحت نمی شوی به عنوان  هدیه عیبت را بگویم ؟ نه سعی می کنم اگر ناحق بود، دفاع  کنم؛  به حق بود اصلاح و در هر دو صورت تشکر. «صداقت چرا سعی می کنی مثل بقیه نباشی؟»  منظورت چیست؟ می دانی از شهرت بیزارم. « نه نه یعنی چرا مثل بقیه نیستی؟ چرا خودت را رنج می دهی؟  برای ازدواج و زندگی ات  دست برنمی داری از این عقایدی که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود. عقلت کم است که  تجرد زیستی  برای این وبلاگ و تحصیل و … با این درس خواندنت کجای دنیا را گرفتی؟ نتیجه تلاش هایت کجاست؟ نه مدرکی نه شغلی نه خانه و زندگی . کجاست نتیجه صداقت هایت. تو که متقلب نبودی و … موفق تری یا بقیه؟ اصلا خودت هیچ. صداقت تا کی قصد داری  این کارهای بی نتیجه را ادامه دهی؟ با این همه تلگرام و واتس آپ و … امروز عهد وبلاگ است؟  مردم دارند از گرسنگی می میرند، هزار جور مشکل اقتصادی و فرهنگی داریم، هزار تا مشکل سیاسی و بی بصیرتی. رها کن این مشغولیت های بیهوده را ! نوشته هایت به چه درد مردم می خورد؟ هزار رنگ دزدی و اختلاس و …  آن وقت تو به عنوان مبلغ و مسئول  خاطره  می نویسی؟ این شد انجام وظیفه؟ ». چون از علاقه و صداقتش مطمئن بودم  همه آنچه گفت و باورهایی که به سخره گرفت  نادیده گرفتم. اولا از تو توقع نداشتم  باورها و اعتقاداتم را مثل مردم بی فکر شخم بزنی.  منظورت از تفاوت و بی نتیجه بودن چیست؟  اشتباه من کجاست؟ چرا فکر می کنی فمنیسمم یا متفاوت؟ کدام حرفی که در این حیطه زدم  غیر شرعی است؟ در مورد وبلاگ، آگاهی در کشور اسلامی یعنی بگوییم مردم این را نخورید و آن را بخورید و …؟ به فلانی گوش بدهید و فلانی را رد کنید؟ دزدی کردند شما هم دزد نباشید نمی شود؟ می شود مرتب گفت فلان لباس را نپوشید و فلان غذا سرطان زاست. فلان شبکه اجتماعی فلان است و …. منکر این نیستم که باید از خودمان شروع کنیم. اما از رفتار نه،  از باور. دیواری که هر سال خراب می شود را مرتب بنایی کنند تلاشی بیهوده است باید دید  چرا خراب می شود؟ چند درصد مردم می توانند همه آن غذاهایی که می گویند را نخورند؟ بروند در فلان فروشگاه حجاب فلان شهر لباس تهیه کنند و …. راهکارها باید مردمی باشد. بعضی این حرف ها جز اختلاف و تشنج و دشمن شادی چه اثری دارد. باید ریز و درشت کشور اسلامی برگردند به باور حضور خدا. اول آنهایی که در راس امورند. همه عمرم هدر و هر چه می گویی درست ولی باورم این است که آگاه سازی یعنی به یاد داشته باشیم در اقتصاد، در سیاست، در خانواده، تربیت و حجاب و در یک کلام در سبک زندگی از خدا فاصله گرفته ایم. چیزی غیر از این نوشتم؟

صداقت/ 5 شهریور 94

عبور از نگاه به نگاه!

نوشته شده توسطصداقت...! 3ام شهریور, 1394

كنار كوچه ايستاده بودم و در انتظار پايان تماس تلفني. چيزي كمتراز دو دقيقه، از شدت گرما احساسم سخت تر از سبز شدن علف زير پايم بود. هيچ كس داخل كوچه نبود. حس تماس با ديوار و خاكي شدن چادر،  مرا وادار به نگاه كردن  به  پشت سر كرد. وقتي چشم در چشم شديم از ترس نزديك بود سكته كنم.  از نزديكي اش و ترسي كه تمام وجود م را پر كرده بود   آرام و بي صدا از ديوار دور شدم. وحشتناك ترين نگاهي كه تا به حال ديده بودم. مارمولكي به سايز يك بچه اژدها  كه  از بين فضاي دو آجر ديوار سرك كشيده بود و با چشم هاي گرد و مشكي به من نگاه مي كرد. اقرار مي كنم كه شرمندگي قياس سايز،  ايجاد  هر صدايي را ممنوع مي نمود. خدايا حالا چه كنم؟  دوستم منتظر بود. وجدانم بيدار شده بود:  «از نگاهش نترس،  آمده اي  براي ديد ن از چشمان دوستت ؛ به تقدس نگاهي كه به حرم آقا امام رضا عليه السلام داشته است. اين احترام به   نگاه و جسم و روحي  كه به زيارت مرقد امامش رفته قراردادي نيست و اصالتي دارد برگرفته از  تقدس ذات حق. آن را از دست مي دهي؟»  برهان و روش معرفت كار ساز نبود.  براي  فشردن كليد آيفن مجبور بودم به ديوار نزديك شوم و مارمولك ، بالاي آيفون نگهباني مي داد .  مثل جن ديده ها  با ترس و لرز دوباره  به نگاهش نگاه كردم. ترسم كمتر نشده بود. «از اين نگاه مي ترسي ؟ چرا؟  خدا خودش گفته است به آياتش با نگاه عبرت بين نگاه كنيم. نگاه به سبزه، آب روان، قرآن، چهره پدر و مادر، عالمان ديني و … مگر بين اين همه نگاه ثواب آفرين چند نگاه ممنوعه داريم نامحرم به قصد لذت و چند نكته فقهي خاص. حالا مارمولك كدامش است؟» راهكار دانستن مصاديق و عقل هم چاره ساز نبود.  مارمولك يك ميليمتر هم حركت نكرده بود. «دختر اين حيوان بيچاره  اندازه انگشت تو هست كه از او مي ترسي؟ اذيتي دارد؟ سر و صدايي؟ آتش از دهانش خارج مي شود؟ حق است مارمولك بترسد يا تو؟»  مگر باور مي گذاشت راه حل سرزنش وجدان اثر كند. كم كم به درخواست باز كردن درب از طريق  تماس تلفني فكر مي كردم كه ناگهان با شنيده شدن صداي پاي يك عابر پياده باورم شكست و از حقارت اين ترس شرمنده شدم. چراقدرت نداشتم  براي رسيدن به يك نگاه زيبا بين، از يك نگاه كوچك بگذرم؟ بدون ترس كليد آيفن را فشار دادم و وارد شدم. اول به چشمان بازگشته اززيارتش خيره شدم و با تمام وجود حس كردم مي شود از نگاه هاي حقيري چون نگاه به صورت نامحرم گذشت و به جاي آن لذت نگاهي را حس كرد وصف ناشدني، چيزي شبيه  نگاه  به چشمان خدا بين.

صداقت/ 2 شهريور 94

 


 
مداحی های محرم