« تاریخ عاشقی!نامه محبوب! »

نگاه به جنازه!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام خرداد, 1394

چهار عدد بودند. سفید سفید . بی حرکت. بی آزار. ولی اعتراف می کنم ترسیده بودم هر چند بی سر و صدا و بدون هر گونه علامت رسوا کننده . سال ها بود ازاین فاصله ندیده بودمشان. فاطمه از عمه شجاع تر بود و ترسی در رفتارش دیده نمی شد.  با کلمات نه چندان صحیح ولی واضح از نامشان  می پرسید. برایش گفتم مرغ . تازه از مرغداری آمده بودند. ضمن استفاده نادر خانواده از گوشت مرغ صرفا به دلیل تنوع غذایی  از مرغداری متعهدی خریداری شده بودند. به دلیل   یقین پدرم به ذبح غیر اسلامی بعضی اتباع خارجی ساکن و شاغل در اکثر مرغداری های  ایران، زنده مهمان ما بودند البته موقت. گوشه باغچه در هوای آزاد، زیرسایه  درخت سر سبزو سبزی های تازه جوانه زده بی حرکت نشسته بودند. تفاوت زیادی با مرغ هایی که سال های کودکی در خانه اقوام دیده بودم  داشتند. از گندمی که مادرم برایشان آورد  و سبزی های اطراف می ترسیدند. فقط در همان حالت خوابیده با  منقار  خاک  جلوی منقارشان را شخم نه چندان قابل قبولی می زدند و گاهی هم چند قطره ای آب می خوردند و می ایستادند.  از فاطمه سوال کردم مرغ ها چه می کنند؟  دهانش را باز کرد و نفس نفس زد. خندیدم متوجه  عادت نداشتن آنها به گر ما ی هوا و نفس نفس زدن هایشان نبودم. با خودم می گفتم درست میشود. مرغداری کجا و این فضای دلنشین کجا.  بعد از ظهر همان روز داخل حیاط  که رفتم از دور نگاهم به جسم بی حرکتی افتاد. جلوتر رفتم یکی از مرغ ها مرده بود. معلوم بود قدرت زیادی در مبارزه با عادت های چند ماهه خود نداشته است. کمتر از نصف روز دوام آورد. چقدر بد قضاوت کردم این هوا و فضای  دلنشین مشکلاتی هم داشت که تلخی اش به کامش بیشتر آمد آن هم تا حد مرگ. در فاصله انتقال جنازه توسط مادرم به کیسه زباله جداگانه با خیره شدن به جسم بی جان  این مردار به این فکر می کردم از لاشه مرغ بیچاره عبرت بگیرم که شاید خیلی از تلخی های دنیا در ظاهرزیبا نیست اما با دقت و نگاه عادلانه نعمتی بی نهایت از خالق بی نیاز است فقط باید کمی صبور بود ؛  یا نگران باشم برای نسل رفاه زده امروز و باور کنم این نسل قدرت رویارویی با مشکلات زمینه سازی ظهور و زمان ظهور که نه،  قدرت اداره ومبارزه با مشکلات و آینده سازی  کشور و امانت صدها هزار شهید را هم  ندارند.

نظر از: رحیمی [عضو] 

سلام دوست عزیز
داستان عبرت آموز و نتیجه گیری بسیار خوب است.اما بیان کمی سنگین است.به شکلی که خواننده را مجبور می کند بعضی جملات و عبارات را چند بار بخواند.اگر کمی روان تر باشد بسیار دلنشین تر خواهد بود.
ممنونم

پاسخ دادن:
سلام و عرض ادب باوفا دوست.
نظر لطف شماست.
از اینکه مطلب را مطالعه و این نکته مهم و قابل توجه را تذکر داده اید صمیمانه سپاسگزارم.
چشم. شاید حق با شما باشد. سعی می کنم مطالب بعدی روان تر باشد.
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/04/10 @ 16:39


فرم در حال بارگذاری ...