ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
همراهی با کاروان کربلا7
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام مهر, 1393امام حسین علیه السلام در ادامه مسیر به منزلگاه «بیضه» رسیدند.
توضیحات مختصر
* گزیده ای از سخنان حضرت در این منزلگاه
ای مردم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
اگر کسی سلطان ستم پیشه ای را که
محرمات الهی را حلال و پیمان خدا را شکسته و
با سنت من مخالفت کرده و ستم بر بندگان خدا روا داشته
بپذیرد یا به گونه ای تایید کند و به انکار او بر نخیزد جایگاهش آتش و عذاب الهی است و بنی امیه
به فرمان شیطان از اطاعت خدا سر پیچی نموده و فساد کردند.
حدود خدا را اجرا نکرده و بیت المال را منحصر به خود ساختند.
حرام خدا را حلال و
حلال خدا را حرام نمودند
و من سزاوارترین مردم به نهی کردن و بازداشتن آنان هستم …(1)
(1 )مقتل الحسین علیه السلام/ سید ضیاء الدین تنکابنی/ صص 38 تا 41
مهار شیطان22
نوشته شده توسطصداقت...! 29ام مهر, 1393کسی که همیشه با وضو باشد در حاله ای از نور الهی قرار دارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم:
دائم الوضو دشمن شیطان است. او کسی است که در تمام حالات در حال وضو باشد.
مهار کردن شیطان/ واحد پژوهش انتشارات هناریس/ ص 94
حکمت!
نوشته شده توسطصداقت...! 28ام مهر, 1393داشتن وسابل رفاه و راحتی، غیر از رفاه و راحتی و آرامش دل است.
الا بذکر الله تطمئن القلوب یعنی تنها وسیله آرامش دل ذکرُ الله است.
ولی ما
به اسباب تکیه می کنیم و از مسبب الاسباب غافل هستیم.
جرعه وصال(گزیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت)/ ص 53
نشنیده ای خدا می گوید؟!1!
نوشته شده توسطصداقت...! 28ام مهر, 1393عصرهای تابستان رفتن به حیاط و جمع شدن خانواده روی تخت های چوبی نزدیک درخت سیب باغچه و عصرانه ساده خوردن عالمی داشت . انگار همین دیروز بود اما سال ها از آن روزهای تکرار نشدنی گذشته است. بعضی وقت ها که پدرم جمع را همراهی می کرد. حرف هایش و گاهی قصه ها و خاطراتش گرمی جمع را دو چندان می کرد. آ ن روزها تنها دختر جمع حاضر بودم. گاهی حرف از ازدواج بزرگترهای جمع می شد وپدرم به من نگاه می کرد و می گفت: اول نوبت دخترهاست. ده سال هم نداشتم اما به سن تکلیف که رسیدم والدینم مرا به اندازه فهم این حرف بزرگ می دیدند. یکی از همان روزها در جواب شوخی های پدرم گفتم که اگر بروم تنها می شود و جمعمان کوچک و دیگر دختر ندارد.پدرم اخم کرد و گفت: دخترم چه حرف بدی. انسان ازدواج که کرد جمعش بزرگتر می شود نه کوچکتر می شویم جمع دو خانواده. خدا به خانواده همسر تو یک دختر جدید می دهد به ما یک پسر جدید و می شویم یک خانواده بزرگ. چه تفکر غریب و نامفهومی است این بینش در جامعه امروز ما! گاهی آرزو می کنم یک لحظه دوباره این حرف را باور کنم برای تصمیم اما نمی شود. تفکر ازدواج در جامعه ما تفکر پیوند نیست. شاید هست اما پیوستن به یک نفر و جدا شدن از بعضی چیزها شاید کمترینش باور ارتباطات صحیح دینی است. محور زندگی پسندیدن همه چیز برای خود است. اینکه این تصور از کجا آمده است نمی دانم اما می دانم بسیار شایع است و ریشه دار و فقط شکلش متفاوت است گاهی فراموشی پدر یا مادر،رنجاندن و رنجیدن، طلاق و دعوا و قربانی شدن فرزندان، تفاهم و بی میلی به فرزند و هر چهره زشت و زیبای دیگر؛ اما اصلش همان تلاش برای حفظ «من و منافعش » است. اینکه رسانه ها ازدواج را گرفتاری تبلیغ کردند و با بعضی راهکارها و مقدمات و آموزش های غلط این مسأله الهی را مادی جلوه دادند بماند؛ اما سهم عمده آن هنرنمایی شیطان درون است. من هایی که نمی توانند بعد از ازدواج «نیم من» باشند و بشوند«ما » برای او. نگاه ها در ازدواج چه قبل و چه بعد از آن به زمین دوخته شده و غافل شدیم ازدواج بزرگترین ابزار دل کندن از زمین و رسیدن به خدا ست. تا من ها ما نشوند فقط برای رسیدن به او و در جهت او مشکلات همچنان پا برجاست! باید این نقطه مشترک را روی محور زندگی پر رنگ کرد. همان نقطه مشترکی که عجم و عرب، سیاه و سفید و زن و مرد را از هر سرزمینی کنار خانه خدا جمع می کند. این تنها راه است! مگر نشنیده ای خدا در قرآن هر وقت صدا می زند می گوید یا ایها الذین امنوا. منظور خدا همین است. محور زندگی رضایت خداست و تنها نقطه پیوند دهنده همه ما ایمان!
مهار شیطان21
نوشته شده توسطصداقت...! 28ام مهر, 1393ازدواج در جوانی دست های شیطان را می بندد و فریادش را بلند می کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
هر کس که در جوانی ازدواج کند شیطان فریاد می زند و می گوید:
ای وای بر من، این جوان دین خود را از شر من حفظ نمود.
مهار کردن شیطان/ واحد پژوهش انتشارات هناریس/ ص 41
همراهی با کاروان کربلا6
نوشته شده توسطصداقت...! 28ام مهر, 1393کاروان امام حسین علیه السلام پس از آن به منزلگاه ذو حُسَم ررسید.(1) و در گذر از منزلگاه قبلی تا این محل خبر شهادت قیس بن مسهر و رویارویی با حر و لشکریانش مهمترین رخدادها بود.(2)
توضیحات مختصر
* قیس بن مسهر
امام علیه السلام نامه ای را توسط قیس بن مسهر به گروهی از شیعیان کوفه از جمله سلیمان بن صرد نوشت. قبل از رساندن نامه حصین بن نمیر از نزدیکان عبیدالله برای تفتیش جلو او را گرفت و قیس نامه را پاره پاره کرد. حصین او را نزد ابن زیاد برد ودر چون و چراهای ابن زیاد گفت که نامه از امام حسین علیه السلام برای جمعی از کوفیان است که نام انها را نمی داند. ابن زیاد از او خواست یا نام آنها را فاش کند یا بر منبر رفته و حسین و برادر و پدرش را لعنت کند و الا او را خواهد کشت. قیس گفت بر منبر رفته و این کار را انجام می دهد. پس بر بالای منبر رفت و پس از ثنای خدا و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر علی و فرزندانش علیهم السلام رحمت فراوان نثار نمود و عبید الله بن زیاد و پدرش و همه گردنکشان بنی امیه از اول تا آخر را لعنت کرد و سپس گفت: ای مردم! من فرستاده حسین بن علی علیه السلام به سوی شما هستم که در فلان جا از او جدا شدم. دعوتش را اجابت کنید. خبر که به ابن زیاد رسید دستور داد قیس را از بالای قصر به زیر افکندند و به شهادت رسید. امام پس از شنیدن این خبر گریست و فرمود:
خداوندا برای ما و شیعیانمان جایگاهی والا و منزل نیکویی قرار ده و ما را در جوار رحمتت با هم جمع کن که تو بر هر چیزی قادر و توانایی.(2)
* گفت و گوی امام با حر
امام حسین علیه السلام پس از رویارویی با حر و هزار سوار او از او پرسید با مایی یا علیه ما؟ گفت: یا ابا عبدالله علیه شما امام فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله. سخنانی بین امام و حر رد و بدل می شد. سپاه حرهر وقت حضرت مسیری را انتخاب می نمود گاهی از حرکت امام جلوگیری و گاهی حضرت را از مسیر حرکت منحرف می نمودند تا اینکه حضرت روز دوم محرم به کربلا رسیدند.(2)
* گزیده ای از سخنان امام علیه السلام در ذو حسم:
… آنچه را روی داده و پیش آمده است می بینید دنیا واژگونه شده، یعنی آنچه معروف بوده از آن روی گرداندند و از معروف جز اندکی باقی نمانده … زندگی همانند چراگاهی که چیزی ندارد پست و ناچیزاست مگر نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل پرهیز نمی کنند. مومن واقعی باید حق طلب و مایل به لقای پروردگار باشد. مرگ ارزشمند نزد من شهادت و زندگی در کنار ستمگران خفت و ننگ است.(1)
( 1) مقتل الحسین علیه السلام / سید ضیاء الدین تنکابنی /صص 38 و 39
(2) لهوف سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی/ صص103 تا 111