ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



الهی!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1393

الهی!

بت سنگی شکستن نیک آسان است و بت نفس شکستن بس دشوار

خنک آن که از امت خلیل بت شکن است که

هر دو را بشکست!

الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ ص 31

از همین حالا باید فاتحه را خواند!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1393

خدا شاهد است که اگر کوچک ترین خیال دنیا را در پیش بگیرید،

انجام دادن کارهایتان برای خدا نباشد

درس خواندتان، صحبت کردنتان، رفتارتان، اخلاقتان، نمازتان، دوست بودنتان،

همه و همه در جهت خدا نباشد

از همین حالا باید فاتحه را خواند. دیگر آدم شدنتان سخت است، سخت!

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ ص 53/ شهید میر حسین ذاکری

مهار شیطان14

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1393

اگر می خواهی شیطان را ببینی پس ببین چه کسی تو را به گناه می اندازد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:

ابلیس برای خود لشکریانی از جن و انسان دارد

و هر سواره و پیاده که در معصیت خدا کارزار کند از لشکر شیطان است.

مهار کردن شیطان/ واحد پژوهش هناریس/ ص 64

با یک شاخه گل!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1393

ابوهاشم جعفرى حكايت كند:
روزى در محضر شريف امام هادى عليه السلام شرفياب شدم ،
كودكى وارد شد و شاخه گلى را تقديم آن حضرت كرد.
امام عليه السلام آن شاخه گل را گرفت و بوئيد و بر چشم خود نهاد و بوسيد؛
و سپس آن را به من اهداء نمود و اظهار داشت :
هر كه شاخه گلى را ببويد و بر چشم خويش بگذارد و ببوسد و سپس صلوات بر محمّد و آلش فرستد،
خداوند متعال حسنات بى شمارى را در نامه اعمالش ثبت مى نمايد؛
و نيز بسيارى از خطاها و لغزش هايش را مورد عفو قرار مى دهد.

چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام/ عبدالله صالحی/ ص 59

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام مهر, 1393

محمّد بن حسن علوى حكايت كند:
در زمان طفوليّت به همراه پدرم جلوى درب ورودىِ ملاقات كنندگان متوكّل عبّاسى ايستاده بودم و جمعيّت انبوهى از اقشار مختلف نيز آماده ورود و ملاقات بودند. در اين بين ، خبر آوردند كه حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام مى خواهد وارد شود. و ديده بودم كه هر موقع حضرت از جلوى جمعيتى عبور مى نمود جمعيّت به پاس احترام و عظمت او سر پا مى ايستادند. در آن روز عدّه اى تا شنيدند كه امام هادى عليه السلام تشريف مى آورد، گفتند: ما از جاى خود حركت نمى كنيم ، چون او يك نوجوانى بيش نيست و بر ما هيچ مزيّت و فضيلتى ندارد. ابوهاشم جعفرى كه در آن جمع نيز حضور داشت و سخن آن ها را شنيد، گفت : به خدا قسم ! همه ما و شما در مقابل او كوچك و ذليل هستيم و هر وقت تشريف بياورد و او را ببينيد، از جاى خود حركت مى كنيد و به احترام او خواهيد ايستاد تا عبور نمايد. در همين بين ، حضرت وارد شد و همين كه جمعيت چشمشان به وجود مبارك و جمال نورانى آن حضرت افتاد، از جاى برخاستند و با احترام و ادب ايستادند. هنگامى كه حضرت عبور نمود و رفت ، ابوهاشم به افرادى كه در اطراف او بودند، گفت : پس چه شد، شما كه مى گفتيد: ما حركت نمى كنيم ؟!
در پاسخ گفتند: به خدا قسم ! همين كه چشممان به حضرت افتاد و او را ديديم ، عظمت و شوكت او، ما را گرفت و بى اختيار از جا برخاستيم و احترام به جا آورديم.

چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام/ عبدالله صالحی/ ص 32

می خواستیم!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام مهر, 1393

به ما گفت: من تندتر می روم شما پشت سرم بیلیید.

تعجب کرده بودیم سابقه نداشت بیشتر از صد کیلومتر سرعت بگیرد.

غروب نشده رسیدیم گیلانغرب. جلو مسجدی ایستاد. ما هم پشت سرش

نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون. تند تند بند پوتینهایمان را می بستیم که زود راه بیفتیم.

گفت: کجا با این عجله؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم!

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ ص 24/ شهید مهدی باکری