ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



پیدا کن!!

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام شهریور, 1393

هنوز روی صندلی انتظار دفتر مدیر ننشسته بودم که مدیر پاکت را به دستم داد و گفت نامه آماده است. نوشتن و مهر و امضای نامه  پنج دقیقه هم طول نکشید. اما وقتی  نگاه به ساعت کردم بیشتر از یک ساعت در راه بوده ام. مرور که کردم ربع ساعتی منتظر مسافر در ایستگاه شهرمان و نهایتا حساب کردن کرایه دو مسافری که کم بود توسط ما سه سرنشین خانم، عدم پذیرش راننده تاکسی برای رفتن تا دم در محل و پیاده روی 20 دقیقه ای زیر آفتاب 50 درجه، و حالا تکرار همه آنها برای بازگشت به خانه، تازه اول راه است و بردن نامه به مقصد هم یک روزی زمان می برد و قطعی که شد تقریبا 4 سال نیاز به عمر دارد، نگاهی  به کیفم انداختم از ده هزار تومانی صبح  چند هزار تومانی بیشتر باقی نمانده، خستگی و آفتاب و یک روز مسافرت دیگر! داخل تاکسی که نشستم دیگر جانی به بدنم نمانده بود و انگار تحمل این ده دقیقه را نداشتم. از داخل کیفم تسبیح  تربتی که نخ هایش به هم پیچیده شده بود در آوردم و مشغول باز کردن شدم که متوجه سختی انتظار برای رسیدن  م نباشم و در این حین افکارم را مرور می کردم. افکار عجیبی بر من غالب بود؛ مگر مریضی دختر! این همه درد سر و سختی و رفت و آمد و هزینه و عمر برای چه؟ درس می خواهی چه کار؟ تفاوت تو با بقیه چیست؟ کار؟ چند نفر از فارغ التحصیلان موفق به پیدا کردن شغلی شدند؟ کلاس؟ مگر درسی که همه خوانده اند و بالاتر از آن بسیار است کلاس هم دارد؟ این بستگی دارد به اینکه دیگران هم آن را کلاس بدانند و منصف باشند که می دانی خیلی ها نیستند؟ اگر مثل بقیه هم کلاس هایت ازدواج کرده بودی بهتر نبود؟ حالا ازدواجم کردم بچه هم داشتم آخرش که چه؟ اصلا این ها ظلم به خود و خانواده ات نیست؟!  کم کم کار داشت به جاهای باریک می کشید که  ناگهان تسبیح از هم باز شد و باید پیاده می شدم. چند قدمی که تا منزل راه داشتم فکر کردم دیدم حکایت ما و رفتارهایمان حکایت این دانه های تسبیح است و نخ اصلی. اگر پیچیدگی های زندگیمان بعد از باز شدن در افکارمان به رشته ای متصل باشد که زندگی را معنا می دهد که هیچ و الا همه چیز را باخته ایم.  از هر راهی برویم و هر معنایی برای زندگی تعریف کنیم اگر آخرش نرسید به  اتصال به آنکه غنی مطلق است  و همه قدرت در دست او و دنیا و آخرتت بسته به رضایت او همه چیز را باخته ایم و واقعا این همه درد سرکشیدن  و … عین مریضی است.  پس جان خواهر قبل از هر کاری معنای زندگیت را پیدا کن!

بس کنید!

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام شهریور, 1393

ای  اسیران آرزوها  بس کنید!

زیرا صاحبان مقامات دنیا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افکند.

ای مردم! کار تربیت خود را خود به عهده گیرید و نفس را از عادت هایی که به آن حرص دارد بازگردانید.

نهج البلاغه ترجمه محمد دشتی/ حکمت 359/ ص 511

حکمت!

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام شهریور, 1393

به حسرت می میرند آنان که

دارند و نمی خورند

می دانند و عمل نمی کنند

حکایاتی از گلستان سعدی/ سید فرخ زند وکیلی/ ص 77

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام شهریور, 1393

مردی از غلام خود خواست تا زمینش را گندم بکارد. غلام زمین را به جای گندم جو کاشت. موقع درو مرد به غلامش گفت چرا برخلاف امر من زمین را جو کاشته ای مگر نگفتم گندم بکار؟ غلام گفت گمان می کردم اگر جو بکارم گندم می روید. مرد گفت ای نادان تا به حال دیده ای کسی  جو بکارد گندم بروید؟ غلام گفت پس چگونه است که شما گناه می کنید و انتظار ثواب دارید؟ از مکافات عما غافل مشو/ گندم از گندم بروید جو ز جو

کی می توان؟!

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام شهریور, 1393

گیرم که خون فاخته ریزند، نک شنو

بانگ بلند حق حق او از لب هزار

گیرم که سرو را فکند از جفا تبر

کی می توان بریدز آزادگی تبار

گیرم زبان شمع شبستان شود خموش

با صد زبانه آتش دل می زند شرار


حکمت!

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام شهریور, 1393

لقمان حکیم به پسر خود گفت:

تو را وصیت می کنم به چهار چیز که در عمل به آنها رستگاری تو حاصل می گردد:

جیره تو از برای دنیا به اندازه ماندن تو در دنیا

توشه تو برای آخرت به قدر ماندن تو در دنیای دیگر

بندگی تو برای خداوند به قدر احتیاج تو به خدا

گستاخی تو به معصیت خدا به اندازه توان تو باشد از برای عذاب خدا


حکایت ها و لطیفه ها/ جلد 3/ شعبانعلی لامعی/ ص 80