ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
حکایت!
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام تیر, 1393مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی آیند و اوقات مرا از تردّد ایشان تشویش می باشد. گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گِرد تو نگردد.
گر گدا پیشرو لشکر بود کافر از بیم توقع برود تا در چین
چه کنم کز… = چه کار کنم که از مردم در رنجم تردد= رفت و آمد تشویش= آشفته پریشان
گزیده گلستان سعدی/ سید اکبر میر جعفری/ ص 93
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام تیر, 1393الهی
هر که را می بینم با خود است
مرا با خودت دار!
الهی نامه/آیت الله حسن زاده آملی/ ص 40
جزء چهاردهم، پیام زندگی
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام تیر, 1393خداست که راه راست را نشان می دهد و برخی راه ها منحرف است اگر خدا می خواست مسلما همه شما را (به اجبار) هدایت می کرد(9 نحل)
از نومیدان نباش(55 حجر)، چه کسی جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می شود(56 حجر)
به بندگان من خبر بده که بی تردید من آمرزنده مهربانم(49 حجر)
چشم های خود را به امکاناتی که به گروه هایی از آنها داده ایم خیره نکن(88 حجر)، هر چه هست خزانه های آن نزد ماست(21 حجر)
بسا کسانی که کافر شدند آرزو کنند ای کاش مسلمان بودند(2 حجر)
آیا آنکه می آفریند مانند کسی است که نمی آفریند؟ چرا متوجه نمی شوید؟(17 نحل)
پس
چون با خدا پیمان بستید به آن وفا کنید(91 نحل)
انتخاب و ترتیب آیات سلیقه ای است.
بچه نباش، همراهش برو!
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام تیر, 1393در راه بازگشت هنوز چند قدمی از محل دور نشده بودم که صدای گفتمانی از دور شنیده می شد. تنها بودم و پیاده. حسن شهرستانی بودن همین است محل های مهم و عمومی شهر به هم نزدیک است و خیلی راحت پیاده می روی. گذشته از آن چون آشنایی ها زیاد است و خیلی ها ما را می شناسندهر چند ما آنها را نشناسیم تنها بودن خوفی برایت به همراه ندارد و در بعضی شرایط دور بودن و وسیله نبودن و ترسیدن و … بهانه ای برای ترک بعضی کارها ی ضروری نمی شود. سر ظهر بودو هوا به شدت گرم آن قدر گرم که در فاصله چند دقیقه تمام جمعیت با موتور و ماشین ناپدید شدند و دماسنج حیاط وقتی برگشتم دمای 40 درجه را نشان می داد. صدا کاملا واضح بود. صدای خانم بزرگسالی شنیده می شد که می گفت: دخترم پاشو، ،آ رام ،آرام می رویم. و صدای یک دختر بچه که فریاد می زد و گریه می کرد که خسته شدم حال ندارم نمیام. از انحنای کوچه که رد شدم هر دو قابل رویت بودند. دخترک اشتباه نکنم 5-6 سالی داشت چون مغنیه و چادر پوشیده بود. ولی نشسته بود و عجیب گریه می کرد. مادرش ادامه داد: اصلا نیا بیا جلوتر برویم سایه بنشین و زنگ بزنیم بابا بیاید دنبالمان. فریاد می زد نمیام. اصلا بیا کیف مامان را بگیر تو که سبکی من بغلت می کنم. گریه اش بیشتر می شد و هم چنان می گفت نه. اصلا چند قدم می رویم می نشینیم دوباره می رویم می گفت نه. برویم آنجا، درب آن خانه را بزنیم … آقا بیاید درمغازه را باز کند برایت بستنی بخرم بخور بعد برویم. بلندتر فریاد می زد نه. گاهی چند قدم دور می شد که من می روم دوست داشتی بیا. باز نمی رفت مادر بر می گشت. ببین مجبورم می کنی .. کم کم از آنها دور شدم معلوم نبود مادرمهربان قبل و بعد از رفتن من چند راه حل دیگر را صبورانه پیشنهاد داده بود و دخترک به هیچ صراطی مستقیم نمی شد. بزرگترهایی مثل من و مادرش و یکی دو نفر دیگر که از آنجا عبور می کردند برایشان خیلی واضح بود که چه حرف بی منطقی هم خودش را اذیت می کند هم بقیه نمی شود که هم بخواهی بیرون بیایی و هم گرم نباشد و … عجب . دورتر که شدم وقتی فکر کردم دیدم حکایت خداست و بنده هایش در مثال جای مناقشه نیست. هر چه خدا می گوید بنده من مرا بخوان، تو بیا بخشش گناهانت با من، تو بیا با من باش دنیا و آخرتت با من، از من بخواه عالم آفریده من است، امیدت ب غیر من چرا؟، دنیا و آخرت به دست من است، قدرت و عزت همه اش مال من است از خوف بنده مرا رها می کنی؟، من از خودت به تو مشتاق ترم تو در دشمنانم دنبال محبت می گردی؟ ، اسباب و وسایل هر خیری به دست من است، روزی همه با من است، رحمنیت را می گوید، رحیمیت را می گوید، پروردگاری را، علم بی پایان، ابدیت و ازلیت را، بهشت را می گوید، جهنم را می گوید، در فشارت می گذارد که برگردی، نعمت ها را می شمارد، کتاب راهنما می گذارد، امام مهربان تر از پدر و مادر می گذارد برای راهنمایی، حادثه، گل، پرنده، نشانه، قهر موقتی و صبورانه پای بندگی های شرم آورمان می ایستد و ما همچنان به زمین چسبیده و سعی می کنیم دستمان را از دست رحمتش خارج کنیم و او همچنان منتظر و مراقب ماست. هنوز ایستاده و بزرگترها که روحشان بزرگتر و به خدا نزدیکتر است به راحتی می فهمند که ما در اشتباهیم. بچه نباش بلند شو و همراهش برو. راه دیگری نیست.
همه می فهمیم!
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام تیر, 1393وقتی که روح انسان به عالم دیگر رفت،
می فهمد این همه تشریفات در دنیا لازم نبود.
جرعه وصال/ چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت/ ص 110
جزء سیزدهم، پیام زندگی
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام تیر, 1393
اگر نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید آن را بشمار آورید(43 ابراهیم)
خداوند بهترین حافظ است و او مهربانترین مهربانان است(64 یوسف)
مپندار که خدا از آنچه ستمکاران می کنند غافل است(42 ابراهیم)، خدا خلف وعده نمی کند(31 رعد)
می داند(خدا) هر کسی چه می کند(42 رعد)
هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا پنهان نمی ماند(38 ابراهیم)
از رحمت خداوند جز کافران نومید نمی شوند(87 یوسف)
من شرح درد و اندوه خویش را تنها با خدا می گویم(86 یوسف)
ای پدید آورنده آسمان و زمین تو در دنیا و آخرت مولای منی مرا مسلمان بمیران و قرین شایستگان ساز(101 یوسف)
براستی پروردگار من شنونده دعاست(39 ابراهیم) ، پروردگارا دعای مرا بپذیر(40 ابراهیم)
پس
آگاه باش که تنها با یاد خدا دل ها آرام می گیرد(28 رعد)
انتخاب و ترتیب آیات سلیقه ای است.