ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



طریق عشق!

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام فروردین, 1393

طریق عشق پر آشوب و فتنه است ای دل
بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه این در به آفتاب رود
حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود


لبخند!

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام فروردین, 1393

درست روبروی ما با چند متر فاصله نشسته بود. همسر پسرش هم کنار اوبه دیوار تکیه زده بود. وقتی سخنران شروع  به حرف از خدا و مومن و گره گشایی کار او زد و علت ازدواج نکردن  دخترانی که در سن بالایی به سر می بردند را با سرزنش های مختلف ولی غیر مستقیم و آیات و روایات بیان کرد  در این حین بود که این بانوی محترم زبان گشودند به سرزنش و کنایه که بله این حجاب ها و … را نباید دید اگر ایمان داشتند فلان و  به هر حال به زبان بی زبانی هر چه توانست گفت. به اطرافم که نگاه کردم شاید بالاتر از ده دختر نشسته بودند که سنی معادل 30 یا بالاتر داشتند و دیدم که یکی از آن ها خودش را جمع و جور کرد و یاس و حس غریبش را می شد در چهره اش خواند. جو کاملا بر ضد آن ها بود. خیلی دلگیر شدم اول از اینکه چرا باید سخنران روش ترغیب جوانان به ازدواج را سرزنش دیگران قرار دهد و هر حرفی را در هر مکانی و بدون در نظر گرفتن شرایط بازگو کند بعد جواب دادم این بیچاره که اصلا از شهر ما نیست ولی معلوم است مسئولین هم همکاری در شناخت مخاطب انجام نداده اند. اما به فکر فرو رفتم به راستی اینگونه است؟  به نجابتشان چرا گفتم؟!! اما زود جواب دادم که یعنی  ما اجازه داریم همه این دختران را برای ازدواج عقب افتاده شان سرزنش کنیم؟ گیرم اشتباه کرده اند  کار ما گره گشایی است و اصلاح یا عیب جویی و سرزنش؟! کار بیخ پیدا کرد گفتم مگر خدا ستار العیوب نیست پس چرا دفاع نمی کند؟! و کلنجارهای ذهنی دیگر. از این که نهایتا آن را ارجاع دادم به چون و چرا از خدا و یک لحظه شک به کسانی که به خوبیشان ایمان داشتم شرمنده شدم و گفتم بگذار شرایط را با ملاک هایی که از خدا  در دست داریم بسنجم چون داور خداست و ملاک ها باید با رضایت او مطابق باشد. نگاهی به همه انداختم. تقریبا همه را می شناختم  هر چه زندگیشان را بررسی کردم می توانستم قسم جلاله بخورم که هیچ کدامشان در حد یک کلمه ارتباط غیر ضروری کلامی هم با نامحرم نداشته اند.  هیچ کدام از هیچ وسیله آرایشی استفاده نکرده اند. همه درس خوانده اهل علم و قرآن و  وضعیت ظاهری مناسب، ساده پوش و محجب اما همه از خانواده های تقریبا پر جمعیت، اهل حلال و حرام و متوسط رو به پایین از نظر مالی و البته فکر کنم هیچ کدام شاغل نیستند ولی مطمئنم از مهارت های هنری  و خانگی و مشاغل زنانه بی بهره نبودند و البته پدرشان کشاورز و یا  اهل مشاغل ساده و پر زحمت اجتماعی. واقعا باید بگوییم ایمانشان ضعیف است؟ اصلا اجازه قضاوت داریم؟ می توانیم بگوییم جنس خوب زمین نمی ماند؟ شرم آور است. نگاهی انداختم به همسر پسرش که کنار او نشسته بود و یکی دو نفر دیگر که ازدواج کرده بودند غالب آن ها دارای ویژگی های خاصی هستند البته منکر بی نظیری بعضی از آن ها هم نیستیم. من فقط همین اجتماع کوچک خودمان را بررسی کردم متاسفانه بیشتر صورت ها عین تابلوی نقاشی رنگ آمیزی شده، پوشش خاص و تقریبا غیر اسلامی، اما همه شاغل  و دختر تک فرزند و … و پدران پولدار و سر شناس! بوی عطرشان بعضی ها را مدهوش می کرد و البته بنده را خفه. خانواده همسر خیلی از آن ها را می شناختم و از وصف ایمان و مذهبی بودن و حلال و حرام و ..  آن ها  نه تنها شنیده بودم بلکه با همین ویژگی ها می شناختم. در فکر فرو رفتم در قیاس و منطبق کردن حرف سخنران و این بانوی مذهبی به هر دو گروه با سنجشی که انجام داده بودم. گرچه این سنجش منجر شد که از بقیه سخنرانی چیزی نفهمم اما  وقتی به نتیجه رسیدم. ناگهان وسط جمع نا خودآگاه لبخندی زدم و پیش خودم گفتم درست است اجتماع و افراد قضاوت هایی دارند ولی
وجدانا رسوا در انتخاب تغییر اندیشه های این گروه است یا آن گروه!

دفتر خاطرات شخصی/1393/1/19

تو مرا بین!

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام فروردین, 1393

تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه


کار شیطانی!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام فروردین, 1393

امام حسن عسگری علیه السلام
به محمد بن حمزه نامه ای نوشته او را به ثروت و بی نیازی مژده داده و به او فرمود:
و عَلَیکَ بِا الاقتِصاد و ایّاکَ و الاِسرافَ
فَاِنَّهُ مِن فِعلِ الشَّیطَنَه
بر تو باد به میانه روی و پرهیز از اسراف زیرا
اسراف از کارهای شیطانی است.

بحار الانوار ج 50 ص 292/ به نقل از چهل حدیث اسراف /محمود شریفی/ ص 27

بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام فروردین, 1393

در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملامت علما هم ز علم بی عمل است

دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است

نمی کنم گله ای!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام فروردین, 1393

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
حدیث چون و چرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی
نمی کنم گله ای لیک ابر رحمت دوست
به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی!