ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



محتوای فقیرانه!

نوشته شده توسطصداقت...! 2ام بهمن, 1394

باران از صبح مهمان ما بود. از فامیل های نه چندان نزدیک ولی ارادتمند مادر. با هزار اما و اگر و چون و چرای پدر و مادرش، تن به رفتن نداد . همراهم شده بود و از همه چیز می پرسید و صحبت می کرد. برعکس ظاهرش دلش گرم و کلامش شنیدنی بود.  از اینکه توانست  نوشته هایم را بخواند تعجب کردم. مگر مدرسه رفته و خواندن نوشتن می داند!! گفت  کلاس دوم است. مدرسه رفتن و خروج از منزل با  پالتو و شال و کلاهی با نظم غربی، مد شهر ما نبود.  صندوقچه  کنار وسایلم  توجهش را جلب کرد و اصرار در پی اصرار، که داخل آن چیست.

نگاهم که به صندوقچه افتاد خیلی خاطرات برایم زنده شد. هنوز بعد از سال ها گاهی دلم برای آب و جاروها و صندوق چوبی بی نظیرمادربزرگ، کنار دیوار اتاق منزلشان تنگ می شود. نظم و آراستگی و رعایت بهداشت مادر بزرگ برای همه شناخته شده بود.  با همان لهجه رایج شهرمان - در نسل مادربزرگ ها و پدر بزرگ ها - می گفت: «تو را از همه نوه هایم بیشتر دوست دارم نه چون هم اسم مادرم هستی، چون نمازت را پاکیزه می خوانی و چادرت را محکم می گیری و با مادرت بد اخلاقی نمی کنی»، خدا می داند چه اثری داشت این تشویق ها در تثبیت برخی رفتارها. 

سیده زنی نورانی . چادر نماز جشن تکلیفم را خودش برایم خرید و قول گرفت، از خاله زاده ها و دایی زاده ها، هیچ کس نفهمد. امروز اثری از آن چادر نماز و  چادری که بابا خریده بود و از حضور در جشن تکلیف محروم ماند، نمانده است.  اما با  هفته ای یک بار  ملاقات،  خیلی رفتارها از جمله حرمت تسبیح تربت کربلا و سلام بر شهید کربلا موقع آب خوردن  و … یادگار مادربزرگ است و آموزش دختر تربیت شده او که مادرم  باشند.  مادر باران از نوه های محبوب رده بعد بود. آن روز ها  از فانتزی های ما دو نفر که هم سن و سال هستیم،  و از دو خانواده مجزا، رقابت  در شبیه  شدن به مادربزرگ بود. سال هاست مادربزرگ کنار ما نیست، اما هنوز  نقل مجلس من و مادر باران بازخوانی همان خاطرات است.

صندوقچه را آوردم تا باران داخل آن را ببیند.  از شوق، لیوان آبش را روی زمین گذاشت اما نشنیدم چیزی بگوید.  محتوا را جا به جا کرد و  پرسید : «خاله چرا داخل جعبه جواهرات چیزهای فقیرانه گذاشته ای؟ » انتظار شنیدن حرفش را  نداشتم. تسبیح تربت و مهر و جانمازم را بیرون آوردم و نگاهش کردم و افسوس خوردم از میراثی که به نسل بعد منتقل نشده بود . «محتوای فقیرانه » ؟؟؟؟!!!

نوشته شده توسط: صداقت/ 94/10/30

بهارت خوش که فکر دیگرانی!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام دی, 1394

در یک اتفاق پیش بینی نشده  هنوز از زمانی که برای حضور در جلسه امتحان در نظر گرفته بودم ، یک ربع باقی مانده بود. نشستم روی پله ها نزدیک درب مهد حوزه  و با بر هم زدن قانون عدم مطالعه یک ساعت قبل از امتحان-  15 دقیقه قبل از شروع-  قضای مطالعه چند صفحه باقیمانده را به جا می آوردم. خستگی ناشی از دقیقه نودی بودن و بیدار ماندن شب، یک طرف و   سر و صدایی که حسین آقای  سه ساله تازه از راه رسیده ، راه انداخته بود یک طرف.  با پا محکم به در مهد لگد می زد و فریاد که، در را باز کنند.  بچه ها از پشت در از داخل مهد داد می زدند«باز نمیشه خاله نیست» .  او می زد و آنها می زدند.  یکی لگد  و چند نفر فریاد.

  حرفی نزدم فقط کتاب را رها کردم. کودک بیچاره حق داشت. هوا سرد بود. مشخص بود تازه از خواب بیدار شده است. مادر هم او را تا پشت در مهد همراهی کرد و رفت. تنها بود و شاید گرسنه .   تمام بچه ها، یکی یکی، چند تا چند تا فریاد می زدند و نبودن خاله را گوشزد می کردند. حسین آقا کر نبود اما  نمی شنید.  اوایل همه سعی در کمک به حسین و آرام نمودنش داشتند. اما کم کم  بعضی بچه ها از رفتار حسین شاکی بودند و از پشت در بسته حسین را دعوا می کردند که  گوشمان کر شد ، برو. حتی بعضی طلبه ها و اطرافیان اعتراض کردند. کسی نمی توانست حسین را آرام کند همه  او را رها کرده ورفتند به خاله  اطلاع دهند.  

صحنه نزاع   با یک اتفاق غیر منتظره  قبل از حضور خاله، آرام شد.   یکی از بچه ها صندلی گذاشت و از پنجره باز،  سرش را بیرون آورد و با آرامش و نرمی خاصی، بدون آنکه حسین را برای اشتباهش سرزنش کند، گفت: «ببین حسین، محدثه چای می خواست خاله رفته برایش چای بیاورد. دربسته ، کلید را هم  خاله با خودش برد . صبر کن تا خاله بیاید . لگد نزن در خراب می شود . اسماء کوچولو است ، می ترسد». حسین ساکت شد. کیفش را روی زمین کشید و پشت درب مهد روی زمین  سرد بدون پوشش، آرام نشست و منتظر خاله شد.

از عظمت روح  و تدبیر کودک 6 ساله شگفت زده بودم .  هرکس در این صحنه جایگاهی داشت، حسین و مشکل و روش نادرستش، من و نظاره گری و غرق در مشکل خود ولی با درک مشکلات حسین؛ یکی در پی حل مشکل حسین و یافتن خاله ، اما قبل از آن با کلامش سمباده روح او؛  یکی از حسین و مشکلش خسته و او را می راند؛ خیلی ها هم او را ندیدند؛ یکی هم  بدون  توان درحل  مشکل او، منطق و صبر او را زنده کرد.

از اتفاق  دیروز آرزو کردم  کاش هر کجا مشکلی هست و صاحب مشکل و نیازی،  افرادی هم آراسته به  باور سخن مولا امام حسن عسگری علیه السلام ، با  همان  نگاه و همراهی هر دو خصلت در صحنه حاضر باشند. از نظاره کودکان و جواب نادرست به سوالی که از صفحات باقیمانده کتاب نوشتم، دانستم ؛ شاید علت آنکه بالاتر از این دو خصلت چیزی نیست آن باشد که کمترین  نتیجه تلاش در سود رسانی با همراهی  ایمان، تسکین   یک روح و روان خسته  است و هدیه دادن گرمی احساس یک همراه، به او  .  «دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست : ايمان به خدا و سود رساندن به برادران .»

نوشته شده توسط: صداقت23 دی 94

هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان !

نوشته شده توسط 21ام دی, 1394

شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. وی دوران کودکی خود را در خانواده ای فقیر گذراند. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.

وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. شهید احمدی روشن هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان است.

پس از آن نیز در آزمون سراسری سال 77 شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال 81 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.

وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید احمدی روشن با سن پایین حدود 32 سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود.

وی در سال 1380ش و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت.. او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت.

به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع. سرانجام این مرد الهی در 21 دی 1390 پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور شد. از شهید احمدی روشن یک فرزند به نام «علی» به یادگار مانده است.


منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه

من هیچکسم یا که درین خانه کسی نیست؟؟

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام دی, 1394

دور از حوصله بود. بازی مار و پله با کودک دو ساله ای که درکش از اعداد چیزی به وسعت 5 است سخت  است.  بازی بدی نیست اما مثل  تابستان  شادی نداشت. محمد با اینکه  تازه 5 ساله شده بود چون تا عدد  500 را به راحتی شمارش می کرد و می نوشت  بازی مفهوم زیباتری داشت. مخصوصا با مارگزیدگی  عمه از عدد 99 و بازگشت به یک. بین  بازی حس نکردم مفهوم اعداد تا صد  درک نشود یعنی چه.   تفاوت سنی  دو برادر زاده ، تقریبا سه سال  و تفاوت مفهوم اعداد صد برابر. چه ظرفیت  عجیبی است  سه سال  عمربرای متفاوت بودن! بازی با مفهومی نه چندان جالب ادامه داشت. گوشی زنگ خورد.

جای تعجب داشت. خیلی وقت بود سراغی از دوستان نه چندان  قدیمی نگرفته بود. مثل همیشه شاد بود و پر از انرژی اما  با حرف از  تجربه های بزرگ و گرم و سرد چشیده روزگار. گریز زد و به صنف خاصی رسید. که از آنها نبودم اما منتسب به دینداران هستند.  با جملات به قول خودش خیر خواهانه از ظاهر سازی گفت و فریب دادن ها، از فساد اخلاقی  و علت برکنار کردن ها، از پذیرش ها و فساد مالی، از بی سوادی  و مثال های غیر قابل پذیرش برای این وسعت  از اتهام و بد بینی. چه تصویری ساخت از خیلی ها. حتی از برخی ها نام برد.

مکالمه تمام شده بود. فاطمه اصرار بر ادامه بازی داشت، او را با خواسته اش  رها کردم.  غم تمام وجودم را پر کرده بود.  اگر روزی همکاران و هم کیشان و هم صنف من کاری کنند که به جای مسخره شدن برای چادری بودن،  تعصبی بودن و … که ارزش های فراموش شده است، با  جمعی سرزنش شوم که ناهنجاری و رفتار های غیر اخلاقی تعدادی از آنها منسوب به جمع گردد توان بخشش دارم؟ چطور ما انسان ها  با تصور مومن بودن و روشنفکری و تجربه داشتن نسبت به دیگران اینگونه راحت صحبت می کنیم؟ آن هم نه یک نفر یک مجموعه از انسان ها با فعل جمع؟!! چگونه جواب خون دلی که پاکان این مجموعه ها می خورند را نزد خدا خواهیم داد؟ چگونه در رفتارمان خود خواهیم و متوجه صنف و گروه و همکار و هم کیشان  و حتی خانواده خود نیستیم؟ چرا خدا باوریمان در حد مشت نمونه خروار است؟ چرا برخی موارد نادر را  برای خلاقیت به خرج دادن و تایید با سواد بودن خود در بوق و کرنا جار می زنیم و گاهی صدها هزار نفر را نه یک کشور و آیین را بد نام معرفی می نماییم؟

 هضم حرف هایش از مار و پله بازی با کودکی که تا عدد 5 را می شناخت مشکل تر بود. گاهی لازم است وسعت روح خود را با  شناخت  باید ها و نباید های اسلام تا جایی افزایش دهیم که بفهمیم اعداد گناه بالاتراز یک تا پنجی است که می شناسیم و این وسعت گاهی تا میلیون ها حق الناسی است که با استفاده از فعل جمع شامل خود می نماییم و به یاد داشته باشیم هر گناهی یک گناه نیست، تا از کدام سکوی جامعه و دینداران محسوب شوی.  

نوشته شده توسط: صداقت/18 دی 94

بازنده اصلی!

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام دی, 1394

این جنایتی که آل سعود در یمن به وجود آورده قطعاً و به زودی دود آن به چشم این رژیم خواهد رفت

و بازنده اصلی خود حاکمان آل سعود خواهند بود.

 مزدوران واقعی و سرکشان واقعی خود رژیم آل سعود هستند؛

این رژیم، سال ها است که مانند اربابان خود به آدم کشی روی آورده است

و این رژیم به بهانه های واهی عالمی عادل و مجاهد را به خاطر نصیحت کردن، محکوم به اعدام می کند.

مجامع حقوق بشر غربی به همین رژیم آل سعود که

در منطقه دست به این همه جنایت زده و به آدم کشی روی آورده

و از طریق آدم کشی به نوکری غربی ها مشغول است،

تا به حال نگفته است که تجاوز نظامی دخالت در امور داخلی کشور دیگری است

ولی وقتی عالمی مجاهد نصیحت کند آن را دخالت در امور یک کشور می دانند.

پیام قرآن جهانی و همیشگی است و این پیام قرآن خطاب به دولت ها نیست بلکه خطاب به ملت هاست،

مردم مسلمان باید بدانند آل سعود نباید به این کار خود ادامه دهد

و باید این قدرت را از دست آنها گرفت لذا همه امت اسلامی باید به مبارزه علیه آنها اقدام کنند.

وظیفه امروز حوزه های علمیه انذار آل سعود است

وگرنه با زبان دیپلماسی کاری از پیش نخواهد رفت

بنابراین اساس کار حوزه ها در این مورد انذار است نه سخنرانی و کتاب نوشتن.

 اگر آل سعود دیوانگی کند و این عالم مجاهد را اعدام کند، شاید به ظاهر این عالم از بین برود ولی

طولی نمی کشد که رژیم آل سعود به سرنوشت دیگر حاکمان منطقه دچار خواهد شد.

منبع: بیانیه حضرت آیت الله جوادی آملی/ پایگاه اطلاع رسانی حوزه

خودت بدان و خدا!

نوشته شده توسطصداقت...! 11ام دی, 1394

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند:

«کسی که حسنه خود را پنهان می دارد هفتاد برابر پاداش می بیند

و کسی که آن را آشکار می کند یک  پاداش دارد.

و کسی که گناه خود را پوشیده دارد گناهش بخشیده می شود.

و کسی که آن را علنی  و افشا کند، خوار و ذلیل خواهد شد

این حدیث سرشار از بشارت است.

به هرکجا دست می اندازی بشارت است. راه به سوی خدا و بهشت است.

بنابراین تمام گناهانی را که مرتکب شده ای و خودت می دانی و خدای خودت و هیچ کس خبر ندارد مورد عفو و بخشش قرار می گیرد.

اما کسی که علنی گناه می کند در دنیا و آخرت خوار می شود.

همه حدودات و تعزیرات و شلاق ها و آبرو ریزی ها به خاطر اظهار گناه است.

اظهار گناه از خود گناه بدتر است.

مشاهده شده در کتاب: نسیم بهشت(نکته هایی در باب  محبت و رحمت)/ حبیب الله فرحزاد/ ص 61