ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



دلبستگی به غیر!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام مرداد, 1394

  تا جاری شدن  اشک های رسوایی، فاصله زیادی نمانده بود. نمی دانم بهانه می گرفتم یا واقعا این خودش نبود. باورم نمی شود چند هفته دوری این همه تفاوت را آشکار کرده است. بیش از ده سال این سیستم همراه علمی ام  بود. صبح تا شب، شب تا صبح. کار با انواع نرم افزارها و  مقالات،  پایان نامه و … اوایل خیلی ها آرزوی داشتن سیستم مرا داشتند. اما امروز از بودنش رنجیده خاطر می شوم. نشستن ثابت در یک محل، زمان طولانی برای بارگزاری کامل صفحه وبلاگ، باز نشدن هم زمان چند صفحه ، نصب نشدن بعضی نرم افزارها و … عجیب وحشتناک است. از رنجش حتی تا مرز حذف  فایل مقاله  و ترک همیشگی وبلاگ پیش رفتم. به یکی دو ماه پیش فکر می کردم که اینگونه نبود.   مونس و همراه بود. همین   یکی دو ماه پیش،  به دلیل  مشکلات ایجاد شده و  پاسخگو نبودنش  ترکش گفته بودم و لپ تاپ یکی از نزدیکان را در اوقات فراغتش امانت می گرفتم و امورم را انجام  می دادم.  پاره وقت کار کردن با آن سیستم، تحمل دائمی  این سیستم را ناممکن کرده است. چقدر کار با لپ تاپ خوشایند به نظر می رسید،  سرعت باز شدن برنامه ها، ویندوز هشت و باز بودن بیش از ده کتاب الکترونیکی و سر زدن به آنها به نوبت و بازبینی مجدد در نوشتن مقالات کار ساده ای می نمود. وقتی قرار شد برگردم به سیستم خودم حسش خاص بود.  وابسته شده بودم. آن قدر که هنگام جدا شدن حس مالکیت داشتم.  فکر می کنم زمان لازم است  که دوباره به سیستم قبلی  و خوش بین بودن آن برگردم. و شاید مجبور باشم در اولین فرصت مناسب به جای تحمل آن صورت مسأله را کامل حذف نمایم.  شاید در نظر گرفتن نیازم باعث شود به شرمندگی دست دراز کردن جوانی در این سن و سال هر چند جلو عزیزان و به زحمت انداختن خانواده  فکر کنم. از صداقت به شما یادگار به اعمالی که از جنس خودت  و مال خودت نیست و به آن می گویند گناه عادت نکن، گاهی خودت فراموش می شود  و بازگشتن به آن و تحمل آن و خوش بینی اش کار ساده ای نیست  و رو می آوری به توجیه و گاهی انکار. باور کن بازگشت به زیبایی ها همیشه ممکن نیست!

صداقت/ 16 مرداد 94

کشمش بانو، استاد عقاید!

نوشته شده توسطصداقت...! 14ام مرداد, 1394

تجربه اول حضور هر دو وروجک با هم، آن هم بدون همراهی پدر و مادرهایشان استرس زا بود. برقراری عدالت بین  برادرزاده های چهار و تقریبا  دو ساله، از جنس مخالف کار سختی به نظر می رسید. فاطمه راهی آشپزخانه شد و  ابوالفضل  آمد اتاق عمه. «عمه  اجازه می دهی کامپیوتربازی کنم؟»  «با کامپیوتر عمه؟ نه نمی شود کامپیوتر که برای بازی  کردن نیست.» رفت سراغ برگه های  باطله یک طرف سفید که برای استفاده مجدد نگه می دارم. حتما قصد نقاشی کردن داشت؛ اما بر خلاف همیشه  کل برگه ها را با زحمت برداشت و رفت. مدتی گذشت صدایی از او شنیده نمی شد. جای تعجب داشت. ناگهان فریاد زد: «فاطمه  درست شد بیا بازی کنیم.»  بعد هم عمه را احضار کرد. رفتم ببینم ماموریتم چیست که شکه شدم. تمام برگه ها را مچاله کرده بود و کنار هم گذاشته بود تپه ای از نارنجک. سه نفره آن قدر نارنجک بازی کردیم که تمام اتاق های منزل غرق کاغذ بود. آن قدر دویده بودیم و خندیده بودیم و همدیگر را با نارنجک های کاغذی کشته بودیم که فاطمه با نفس نفس زدن می گفت: مامان جون بَه  مُخوام. مادرم دو ظرف یک اندازه و با یک گل با محتوای نخودچی کشمش برایمان آورد. یکی کمتر که قسمت کردن خوراکی هایشان را یاد بگیرند. هر دو دوست بی وفا نخودچی ها را می خوردند و کشمش ها را به عمه تحمیل می کردند. هر چه توضیح می دادم عمه کشمش دوست ندارد فایده ای نداشت. با دهانی که پر بود از محبت های کشمشی  شروع کردم به خندیدن. مادرم سوال کرد: «خنده اش کجاست.» جواب دادم: «یاد آن روزهایی افتادم که می گفتید اگر مورچه را کشتیم وقتی رفتیم پیش خدا؛ خدا به ما کشمش می دهد که مورچه درست کنیم. عجب استدلال بی منطقی. برای آموزش اذیت نکردن حیوانات راه دیگری نبود؟ این همه سال گذشته ولی هنوز کشمش می بینم این داستان برایم تداعی می شود و از ذهنم پاک نشده است». مادرم لبخند معنا داری زد. سکوت کردم. وقتی به عجز خود در فرو بردن کشمش ها از دهان دقت کردم  شرمنده مادر شدم. شاید داستان به ظاهربی منطق کشمش و مورچه کودکی، شاهکار بی نظیری است   از  مادرانی با قلبی مملو از عشق خدا.  باید از کودکی  برای جوانی بیاموزم  خدایی دارم،  بدون کشمش مورچه می سازد.  روزی نزد خدا یم می روم. خدا می داند مورچه ها  را کشتم. حالا باید جواب بدهم. جوابش  نزد خدای مهربان تازیانه و آتش نیست. جبران است. اما در مقابل جبران، عجز و ناتوانی موج خواهد زد. تا فرصت داری داستان کشمش عجز و مورچه اعمال را باور کن!

صداقت/14 مرداد 94

1- آشنايي با تاريخچه تاسيس دانشگاه!

نوشته شده توسطصداقت...! 14ام مرداد, 1394

موسس

جعفر بن محمد پيشواي ششم مذهب اماميه  (امام صادق عليه السلام)

سوابق علمي موسس:

  • عظمت علمي موسس مورد توافق دانشمندان شيعه و سني است.

فعاليت هاي موسس:

  • فعاليت هاي فرهنگي(تاسيس دانشگاه، تربيت شاگر، مناظرات علمي و …)، 
  • فعاليت هاي سياسي(اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت ورد قبول پيشنهاد بيعت سران قيام عباسي با ايشان و  …)

شرايط سياسي زمان تاسيس:

  • گرفتاري حكومت حاضر در حال انقراض  (بني اميه) در مشكلات سياسي و
  • قوت گرفتن حكومت جديد(عباسيان) واجبار در تظاهر به طرفداري از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم براي دستيابي به قدرت

شرايط فرهنگي زمان تاسيس:

  • ايجاد جنبش فكري و شور و شوق علمي در جامعه اسلامي
  • پيدايش فرق و مداهب گوناگون
  • پديدار شدن شبهات و اشكالات گوناگون در اثر برخورد مسلمانان با عقايد و نظرات اهل كتاب و دانشمندان يوناني
  • وجود اختلاف نظر بين دانشمندان علوم مختلف اسلامي

علت تاسيس

  • فرصت مناسب سياسي ،
  •   نياز شديد اجتماعي
  •  آمادگي زمينه اجتماعي

رشته هاي پديرش

  • رشته هاي مختلف علوم عقلي و  نقلي زمان

ظرفيت  پذيرش

  • نامحدود/ در زمان تاسيس بالغ بر 4000 نفر

شرايط پذيرش

  • موسس دانشجو را در رشته سازگار با ذوق و قريحه تشويق و تعليم مي نمود(مشاوره و تعليم تخصصي)،
  • شاگردان منحصر به شيعيان نبودند.
  • شاگردان از نقاط مختلف از جمله كوفه، بصره و … بودند.

عده اي ازاولين گروه فارغ التحصيلان

  • پيشوايان  مشهوراهل سنت
  • هشام بن حكم
  • ابان بن تغلب
  •  مفضل بن عمر
  • جابر بن حيان و …

 پس از آشنايي كلي با اين دانشگاه ان شاء الله در پست هاي بعدي يكي از واحدهاي عمومي تدريس شده در اين دانشگاه براي دانشجويان كليه رشته ها را بررسي خواهيم نمود.

سيره پيشوايان/ مهدي پيشوايي/ خلاصه صص 350 تا 388

درود!

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام مرداد, 1394

از قدم زدن در خیابان های شهری که تمام سال های عمرم را در آن گذرانده ام احساس غریبی می کردم. چادری آرایش کرده، چادری با زلف پریشان، چادری با روسری های خوشرنگ جذاب، چادری با لبخند و صدای شنیدنی برای نامحرم، جوان شیعه آن هم بیکار، نشسته کنار خیابان و سر راه ناموس مردم، متلک گفتن پسر بچه های ابتدایی به دختر بچه ها، دخترانه لباس پوشیدن مردهای یا علی گو، قسم های مکرر و چادری های روانه بازار برای غیر ضرورت،  دلتنگ شدم از همه ندیده هایی که امروز بیشتر می بینم. این نو آوری ها هیچ جدابیتی نداشت.  ما از خدا بهتر می فهمیم؟ در همین افکار بودم که جلو درب ورودی رسیدم. مرکزی فرهنگی با انواع و اقسام کلاس های هنری و قرآنی. صدای سلامی شنیدم. جای تعجب داشت.  نگاه کردم پسر بچه ای با نگاه دوخته به زمین، مودب ایستاده بود و از من خواست وارد شوم. گهگاهی با این مرکز همکاری افتخاری دارم. می شناختمش. چند بار مطرح کرده بود که به کلاس سیاه قلم علاقمند شده و جواب اینکه« مخصوص دختران است» را هم زیاد شنیده بود. وقتی روی صندلی نشستم  تلفن زنگ خورد. خانمی بعد ازسلام و  بی مقدمه گفت: دخترش از ادامه کلاس پشیمان شده و قرار نبوده است دختر ها و پسرها کلاس مختلط داشته باشند. توضیح دادم بچه اول ابتدایی هنوز این قدر ممیز نیست به اضافه اینکه این جلسه استناء بوده به درخواست مربی و همه چیز کنترل شده و کلاس سالم و بی هیچ مشکلی تمام شده است. قبول نکرد و خداحافظ. ناراحت نشدم ، از صحنه هایی که در راه دیده بودم شیرین تر بود. محمد هنوز ایستاده بود. پرسیدم:  سر کلاس نمی روی؟ گفت: «نه خانم آمده ام تشکر کنم و بروم» . گفتم بابته؟ گفت زحمت صحبت با مربی. وقتی علاقه اش به کلاس را دیدم. چند روز رفتارش را در رفت و آمد به کلاس قرآن کنترل کردم. پسر اهلی بود و کلاس هفتم . هنر آموزان کلاس سیاه قلم چند نفر بیشتر نبودند و با ترکیب سنی چند نفر دوم و سوم ابتدایی و یکی دو نفردانشگاهی. همه اهل چادر و مودب و از خانواده های مذهبی. با مربی صحبت کردم و از او خواستم آخرکلاس بنشیند و ازمحتوای کلاس بهره مند شود. یک نفر بود و کلاس حکم مختلط پیدا نمی کرد.  مربی توضیحاتم را که شنید منطقم را تایید کرد و اجازه را صادر. هنر آموزان نیز مخالفتی نداشتند. امروز اولین جلسه حضورش بود. گفتم  یعنی چه؟این همه اصرار! چرا نه؟ گفت : بروم سر کلاس دخترها؟ درست نیست خانم. خواهرم با مربی صحبت کرده اند. قبول کرده اند در فلان مرکزبه من آموزش دهند و خواهرم هم با من بیاید. لبخندی زدم و برای امتحان چون می دانستم وضع مالی متوسطی دارند گفتم:   هزینه اش؟ گفت فلان قیمت. بیش از دو برابر بود. گفتم زیاد نیست؟ گفت: ارزش دارد. از ته قلبش گفت. تمام دلتنگی ام از بین رفت. درود بر فرزندان ایران زمین و غیرتشان. درود بر مادران و پدرانی که دانستند ما شیعه به دنیا آمده ایم برای کمک به ظهور مهدی زهرا نه برای شاد کردن دشمنانشان و خرسند نمودن وجود شیطانیشان از موفقیت ظاهری در جنگ نرم!! درود!

صداقت/ مرداد 1394

 

فهمی متفاوت!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام مرداد, 1394

اگر این دو کار را انجام دهید خیلی پیشروی کرده اید:

یکی این که نماز را اول وقت بخوانید، دیگر اینکه دروغ نگویید. و آن وقت

اگر این کارها را کردید فهم شما هم عوض می شود یعنی درک دیگری پیدا می کنید.

الان شما نمی توانید این مطالب را از ما قبول کنید ولی وقتی خودتان به آن رسیدید قبول می کنید.

آیت الله بهاء الدینی

بوی باران (گلچینی از توصیه های اخلاقی عرفانی) حسن قدوسی زاده/ ص 38

گاهی!

نوشته شده توسطصداقت...! 8ام مرداد, 1394

استاد فاطمی نیا:

علامه[طباطبایی قدس سره] می فرمود:

گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.

بوی باران (گلچینی از توصیه های اخلاقی عرفانی) حسن قدوسی زاده/ ص 48


 
مداحی های محرم