ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام دی, 1393یا رب!
دلم حاضر کن، یا نماز، بی دل قبول کن!
دفتر سبز سخن/ ص 235
عشق صوری!
نوشته شده توسطصداقت...! 7ام دی, 1393دردمندی پیش شبلی میگریست/ شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست؟
گفت شیخا دوستی بود آن من/ از جمالش تازه بودی جان من
دی بمرد و من بمردم از غمش/ شد جهان بر من سیاه از ماتمش
شیخ گفتا چون دلت بیخویش ازینست/ این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست؟
دوستی دیگر گزین ای یار تو/ کو نمیرد هم نمیری زار تو
دوستی کز مرگ نقصان آورد/ دوستی او غم جان آورد
هرکه شد در عشق صورت مبتلا/ هم از آن صورت فتد در صد بلا
زودش آن صورت شود بیرون ز دست/ و او از آن حیرت کند در خون نشست
عطار نیشابوری/ دفتر سبز سخن/ ص 192
الهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 6ام دی, 1393گریه زبان کودک بی زبان است، آنچه خواهد از گریه تحصیل می کند
از کودکی راه کسب را به ما یاد داده ای
قابل کاهل را از کامل مکمل چه حاصل؟
الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی/ ص 17
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام دی, 1393از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چهها رود
ما در درون سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
این هم راه حل!
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام دی, 1393برای رسیدن از مقصد باید از این کوچه عبور می کردم. جزء محله های قدیمی و اصیل شهر است و یکی دو کوچه فرعی آن به نام شهدا نامگذاری شده. نزدیک خروج از کوچه با لشکری از دختر بچه ها و پسر بچه ها مواجه شدم. هر چه فکر کردم مدرسه ای این نزدیکی نبود. دیدم به دیوار منزلی که صاحبش جدیدا قصری ساخته و از آنجا نقل مکان کرده یک بنر زیارت قبول نصب شده اسم ها را که دیدم فهمیدم افغانستانی هستند. صاحب قصر جدید منزل قبلی را که از خیلی خانه های فرهنگیان شهر بهتر است برای منفعت بیشتر اجاره داده به چند خانواده افغانستانی و جوان های خودمان جا و مکان ندارند و هر روز با نا امیدی و خستگی و پشیمانی از ازدواج دست و پنجه نرم می کنند. به چهره بچه ها نگاه کردم همه افغانستانی بودند بالای 30 نفر آمده بودند زیارت قبولی مادر بزرگ! زاد و ولد این مهمان ها ی لنگر انداخته عجیب است. چطور آنها این همه زاد و ولد دارند با اینکه هیچ امکانات خاصی ندارند حتی شناسنامه و هویت؟ به جوابش فکر می کردم تا رسیدم به محل مورد نظر. چند نفری نشسته بودند و بحث می کردند. اول شیرینی تعارف کردند پرسیدم مناسبتش؟ گفتند فلانی خاله شده. نفر دومی سوال کرد شیر می خورد؟ خاله جواب داد فعلا بله اما چند ماه دیگر که مادرش برگشت سر کار شیر را از او می گیرد و شیر خشکش می دهد. حالا دو وعده در روز بخورد یا نه چه فرقی دارد. نمی توانستم مخالفتی کنم حتما می گویند تو را چه به این حرف ها. بحث داغ بود. رو کردند به من و گفتند خانم فلانی به نظر شما کدام راه حل بهتر است؟ خانم فلانی دو روز باید برود دوره آموزشی. بچه شیر می دهد. چه روشی بهتر است؟ بچه را بگذارد و برود و دو روز شیر نخورد. شب برگردد و روز دوم دوباره برود. از خواهر شوهرش بخواهد همراهش برود و بچه اش را نگه دارد و … عمه بچه را می شناختم. تحصیل کرده بود. چرا باید می رفت و بچه را نگه می داشت تا او چند شغله شود و خودش ضمن توانایی بیکار؟!!!!. پرسیدم دوره اجباری است؟ گفتند: نه . ولی ظاهرا مرکز تایید کننده افراد فقط این چند نفر را مطابق قوانین تشخیص داده. خنده دار بود این دوره مهارت آموزی است نه کاراین چه شرایطی است. چرا مرکز آموزشی به فکر استفاده از استعدادهای خانه نشین زیادی که داشت نبود و این چند نفر چند شغله را شغل دیگری می داد و آسیب زنی می کرد به جامعه؟ حالا می شود فهمید چرا ما نمی توانیم مثل افغانستانی ها زاد و ولد کنیم . چون هنوز به اندازه دوران جاهلیت خود خواهیم و حریص و ضعیف باور و دور از خدا وبعضی قانون های مسخره پشتوانه تایید خطاهامان.خیلی از مادرهای امروزی باید بگویم بچه را هم تا زمانی می خواهید که مزاحم خواسته های شخصی نباشد. بچه خودش هم وسیله فخر فروشی است داشتنش، زیبایی اش، وسایل و امکاناتش، آراستنش، مدرن بودنش و چقدر زیاد است مصداق ها چقدر چقدر. اگر بگویید این زحمت ها به خاطر بچه است به شما می خندم. بچه دوز حس پناه بودن مادر برایش کم باشد خواسته های مادیش زیاد است بازهم ناراضی. امتحان کن ببین از همسرت ناراضی باشی گذشت اقتصادیت کمتر نیست!! محض رضای خدا مادری کنید نه ادعای مادری.
فکر خوبی است!
نوشته شده توسطصداقت...! 3ام دی, 1393روزی دهقانی به دبیرستانی که پسرش در آنجا درس می خواندرفت .
دانش آموزان را در آزمایشگاه سرگرم کار دید از آنها پرسید که چه می کنند.
دانش آموزان گفتند مشغول کشف مایعی هستند که همه مواد را در خود حل می کند.
دهقان گفت: فکر خوبی است اما وقتی این مایع را کشف کردید آن را کجا نگه می دارید؟
گلپونه/ نجفعلی مهاجر/ ص 29