ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



فکری بکن که خون دل آمد ز غم بجوش!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام آذر, 1393

گفتا نه گفتنیست سخن گرچه محرمی

درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش

تا چند همچو شمع زبان آوری کنی

پروانه مراد رسید ای محب خموش!

سفرهای استانی!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام آذر, 1393

اوایل حضور در سامانه گهگاهی از طریق بخش عمومی میز کار وارد صفحه لیست وبلاگ ها می شدم و به صورت تصادفی از هر صفحه یکی دو وبلاگ را کلیک کرده و دیداری داشتم. وبلاگ ها و فعالیت ها خیلی متفاوت بود. اسم بعضی وبلاگ ها به کوچکی کفشدوزک بود و اسم بعضی به بزرگی الله. احساسات متفاوت بود گاهی به کوچکی دل یک کنجشک و گاهی به بزرگی سربازی حضرت. کم کم با دیدن  فراوانی وبلاگ های راکد  تصمیم گرفتم به جای صفحه ای استانی سفر کنم.  جالب بود تعداد وبلاگ بعضی استان ها از انگشتان دست کمتر اما همه فعال ولی تعداد  وبلاگ بعضی استان ها  از صدتا بیشتر و نود تا غیر فعال. این روزها کمتر فرصت سفرهای استانی دارم و فقط به مهمانی سر زده  به بعضی وبلاگ ها بسنده می کنم. چند شب پیش در وبلاگی مطلبی دیدم در خصوص یادداشت های روزانه. گرچه   تا حدودی قانع کننده بود و اظهار شده بود که  مطالعه را همه بلدن هنر دست نوشته است اما دلایلی هم داشتم در رد و چون و چرا که مانع این کار می شد. شب گذشته  ساعت از 12 گذشته بود. نگاهم به صفحات وبلگ افتاد.  برایم جالب شد. تصمیم گرفتم سفرهای خانگی داشته باشم. چندین صفحه وبلاگ را مرور کردم. حتی برای خودم تازگی داشت. گاهی خود مطلب جلب توجه می کرد گاهی نظرات. گاهی فرمت خاص و گاهی تصاویر. یک لحظه دقت کردم به عدد گوشه سمت راست که نشان دهنده تعداد مشاهدات بود. بعضی مطالب هنوز هم صفر مشاهده بود خیلی مطالب هم متغیر از یک تا نزدیک 300 . با خودم گفتم  تا کنون حتی یک بار از کسی دعوت نکرده ام برای مطالعه مطلبی به وبلاگم بیاید. از دوستان سامانه هم کسی  رابطه عاطفی خاصی با من ندارد  که سبب مراجعه به وبلاگ باشد . بنابراین آمار وبلاگ  مربوط به خود مطلب و تا حدود زیادی حقیقی است. خواستم روزانه حساب کتاب کنم دیدم با توجه به عدد و ارقامی که در قسمت صفحه خانگی  کوثر نت نمایش داده می شود   آمار افراد نا شناس و ربات ها و …  محاسبه نشده و فقط مربوط به مرور گرهاست. بنابراین  مشاهده هر مطلب و نوع آن حقیقی تر است و  شاید بتواند علاقمندی مخاطب را نشان دهد و تصمیم گرفتم  بررسی کنم آیا عامل جذب در وبلاگ من  دست نوشته هاست یا نه. بنابراین این بار فقط نوع مطلب و تعداد مشاهدات را بررسی کردم اما آمار بالا فقط مربوط به دست نوشته ها نبود و آمار پایین هم مربوط به حدیث و یادداشت برداری از کتاب ها نبود. آن قدر متغیر بود که نمی شد نوع مطلب را چندان در نظر گرفت. چون همه مطالب از یادداشت برداری ها و مطالعات و نوشته های خودم بود بررسی که کردم  دیدم  هر چند اثر نوع مطلب و فرمت و تعطیلات و نحوه نگارش و … قابل انکار نیست اما مخاطب نه انزجاری از مطلب کتاب ها داشت و  نه علاقه ای به دست نوشته ها. نه صفر مشاهده مرا نا امید می کرد و نه سیصد مشاهده انگیزه می شد.  دقت کردم دیدم یک انسان  با روحیات و علم و احساسات و … متفاوت از هر انسان دیگر قدرت راضی کردن چه بسا یک انسان را ندارد چه رسد اکثر انسان ها .  پس بهتر است در هر کاری تلاش کند برای رضای خدا  .  هر جا از  تمام توانت استفاده کنی وبا آگاهی  از سر دل  تلاش کنی برای رضای خدا کافی است. شاید مخاطب ناراضی زیاد باشد اما من و تو را رضای خدا کافیست. که لا موثر فی الوجود الا الله.

مطلب یکی است!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام آذر, 1393

باید بدانیم که مطلب فقط یکی است و آن

بندگی خداست.

و بندگی خدا در طاعت خداست و طاعت خدا در ترک معصیت خدا در اعتقادات و در عمل است.

جرعه وصال(چکیده ای از اندیشه های آیت الله بهجت)/ ص 75

فقط ده دقيقه!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام آذر, 1393

كمتر از ده دقيقه فرصت داشتم كه از خانه خارج شوم و به ايستگاه تاكسي براي رفتن به شهرستان مجاور و از آنجا براي رفتن به  مقصد حر كت كنم. ، كتاب را بستم و با عجله مشغول آماده شدن  براي خروج از منزل بودم. در همين حين  صداي مادر م را  مي شنيدم كه بعد از جواب دادن تلفن همسايه در چند دقيقه و صحبت هاي دلگرم كننده با خانم برادرم و مهرباني ها با برادر زاده عزيز، برايم پيام صوتي عاطفي مي فرستاد كه عجله نكنم و توكل به خدا  داشته و مواظب خودم باشم و پول يادم نرود و  … كه با  توجه و كلامشان  تمام خستگي ها از تنم بيرون مي رفت. بعد هم با جواب خدا به همراهي كه از عمق وجود به خداحافظيم دادن، به آرامش رسيدم و از خانه خارج شدم.  ايستگاه تاكسي مثل بيشتر مواقع پر بود از تاكسي هايي كه منتظر مسافر بودند ولي دريغ از يك مسافر و مي شد معطل شدن  را قبل از رسيدن  به ايستگاه حس كرد. كمي منتظر ماندم و خانم جوان  ديگري هم به جمع  من و تاكسي ها اضافه شد. دو نفري با ضمانت پرداخت كرايه  تمام سر نشينان غايب به راننده  سوار تاكسي شديم.  خانم  همراه بعد از ورود به تاكسي هر چند كنار من روي صندلي عقب نشست اما سلام و عليكي و گفتماني داشت كه خيال كردم آشنا هستند. كم كم از بعضي حرف ها متوجه شدم  محرم نيستند. همه راه 12 كيلومتر بيشتر نيست چيزي حدود ده تا 15 دقيقه اما راننده ميانسال  كه هم زباني،  محرم نامحرم پيدا كرده بود از همه جا گفت، از گراني ها، وضع اقتصاد، آمار ايدز و دلايلش در ايران و انواع اعتياد و آمار اعتياد، از برنامه هاي تلويزيون، تصادف همكارش، قيمت ماشين و بنزين، بدي هاي شغل رانندگي، دولت و ملت و … خانم همراه هم كه نمي شناختمش تاييد مي كرد و تكذيب و .. آسمان را به زمين دوختند و زمين را به آسمان.  ، راننده  با  رعايت نكردن تقواي كلام  و تن به غيبت و افترا و شايعه و قضاوت بدون علم درصحبت  دادن و خانم همراه با تاييد و تكذيب و من با سكوت و فراموش كردن نهي از منكر،  جمعا چند طبقه  جهنم و چه مقدار عذاب هايش را به نام خود زديم خدا مي داند. وقتي پياده شدم نگاهي به ساعت انداختم و بي اختيار لبخندي زدم. از آماده شدن  براي خروج از منزل  تا پياده شدن از تاكسي حدودا نيم ساعت بود و در اين نيم ساعت سه تا ده دقيقه  متفاوت تجربه كردم. ده دقيقه مادرم كه با زبانش چه دل هايي كه از من و اطرافيانم خريد و رضايت خدا، ده دقيقه پياده روي تا  ايستگاه كه زبانم ساكت بود و فرصت مي داد به تلاش فكرم،  ده دقيقه راننده و خانم همراه كه چه ها كه بايد نمي گفتند و گفتند. شايد مفهوم كلام مولا كه  «فرصت ها چون ابر در گذرند  فرصت ها را دريابيد» همين است هر لحظه از عمر فرصتي است و هر نعمت خدا ابزاري . اين ما هستيم كه رنگ مي دهيم به فرصت ها  و ابزارها  يا  رنگ الهي و رضايت محبوب يا رنگ گناه و نارضايتي محبوب.

همراهي با كاروان كربلا31

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام آذر, 1393

دفن اجساد مطهره

*توضيحات مختصر

* محل دفن شهدا
چون عمر سعد از كربلا به سوي كوفه روان گشت. گروهي از بني اسد كه در زمين هاي غاضريه سكونت داشتند پس از خروج لشكر عمر سعد از كربلا به مقتل حضرت و اصحاب او آمدند. بر اجساد شهدا نماز گزاردند و ايشان را دفن كردند به اين طريق كه امام حسين عليه السلام را در همين مكان معروف فعلي و علي اكبر عليه السلام را در پايين پاي پدر. و براي ساير شهدا و اصحاب حضرت حفره اي در پايين پا كندند و آنها را در اين حفره دفن كردند و حضرت عباس عليه السلام را در راه غاضريه در همين جايگاه مرقد مطهر  كنوني دفن كردند.  با توجه به  تصريح شيخ شهيد به محل كنوني دفن حر بن يزيد رياحي ، همين در اعتبار اين مطلب همين كافي است (1) و (2).

* امام حسين عليه السلام را چه كسي دفن كرد؟!
موافق احاديث صحيح از علماي اماميه و منطبق بر اصول مذهب، امام را جز امام نمي تواند غسل، فدفن و كفن نمايد. بنابراين اگر چه به حسب ظاهر طايفه بني اسد حضرت سيد الشهدا عليه السلام را دفن كردند اما در واقع حضرت زين العابدين عليه السلام ايشان را دفن نمودند. در حديثي از امام رضا عليه السلام  در احتجاج با واقفيه تصريح شده  كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام و حضرت سيد العابدين عليه السلام با جبرئيل و روح و فرشتگان كه در شب قدر بر زمين فرود مي آيند در هنگام دفن حضرت عليه السلام حضور داشتند(2).

(1)لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه عليرضا رجالي تهراني/ ص 193
(2) منتهي الامال/ شيخ عباس قمي/ جلد اول/ خلاصه صص 650 تا 653

الهی!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام آذر, 1393

الهی!

آن که سَحَر ندارد

از خود خبر ندارد.

الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی ص 23


 
مداحی های محرم