کلید واژه: "من عاشق محمدم"
هيزمش با من!
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام بهمن, 1393هم پاي ديگران كار مي كرد. در سفري به دوستانش فرمود گوسفندي را آب پز كنند.
كسي گفت: من گوسفند را ذبح مي كنم.
ديگري گفت: كندن پوستش با من
سومي گفت: پخت آن با من
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: جمع آوري هيزم به عهده من
گفتند: اي فرستاده خدا[تع… بیشتر »
چشم مي گريد و دل دردمند مي شود!
نوشته شده توسطصداقت...! 18ام بهمن, 1393مردي از خاندان پيامبر چشم از جهان فرو بست.
بانوان گرد آمدند و [بي فرياد] مي گريستند.
عمر برخاست تا مانع گريه آنان شود و آن را بپراكند
پيامبر فرمود:
آن ها را رها كن عمر! چشم مي گريد و دل دردمند مي شود و پيوند [خويشاوندي] نزديك است.
همنام گل هاي… بیشتر »
دقت كن!
نوشته شده توسطصداقت...! 17ام بهمن, 1393عبدالله پسر عامر مي گويد:
من كودك بودم كه حضرت به خانه ما آمد. رفتم كه بازي كنم.
مادرم صدايم زد و گفت: عبدالله بيا تا چيزي به تو بدهم.
پ… بیشتر »
دشمن خداوند در آسمان ها!
نوشته شده توسطصداقت...! 15ام بهمن, 1393مي فرمود:
خدايم فرمان داد تا بينوايان مسلمان را دوست بدارم.
كسي كه ثروتمندي نزدش بيايد و او به خاطر اين كه از دنيا [و ثروت] ش بهره مند شود، برايش فروتني كند، دو سوم دينش را از دست داده است.
بدترين غذا سوري است كه ثروتمندان را بدان دعوت مي كنند نه بي… بیشتر »
مگر نمي دانستي؟؟!!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 11ام بهمن, 1393مي فرمود:
هرگاه دين باور بيمار شود، آفريدگار فرشته اي بر او بگمارد تا در ايام بيماري اش تمام كارهاي خيري را كه در حال سلامتي انجام مي داد، برايش بنويسد.
از آن كه تو را عيادت نكرد عيادت كن.
از همه عبادت ها بهتر و پر پاداش تر آن است كه [وقتي به عيادت… بیشتر »
مردم مي گويند!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام بهمن, 1393فكرم درگير بود. به هر دري مي زدم جوابي نمي يافتم. درگيري فكري خواب و خوراك و آرامش را از من ربوده بود. نيمه هاي شب بود. در جستجو رسيدم به كتاب علوم قرآني آيت الله محمد هادي معرفت. متن كتاب به گونه اي بود كه مجبور بودم كل كتاب را به طور اجمالي مطالعه… بیشتر »