کلید واژه: "جوان"

تا حالا به اینجای قضیه فکر کردی؟

نوشته شده توسطصداقت...! 2ام مهر, 1398
محوطه اول مسجد پر شده بود از آدم های جورواجور. از چند ماهه تا هفتاد هشتاد ساله بلکه صد ساله. سیاه و سفید. با لباس ها و فرهنگ و زبان و گویش متفاوت. از شهر و دیار و کشورهایی دور و نزدیک.  یکی سجده بود و یکی اشک می ریخت. یکی با سوز دل آقا را صدا می زد. یکی… بیشتر »

کبکو

نوشته شده توسطصداقت...! 28ام دی, 1396
هنوز خستگي راه از تنم نرفته بود از مادر سوال كردم: «امروز كبكو نيامده بود؟ مطمئنيد؟» و از شنيدن جواب منفي بيشتر احساس دلتنگي كردم. سر زدم به همان جايي كه هر روز مي ديدمش، خبري نبود كه نبود. اولين باري كه صدايش را شنيدم بي اختيار لپ تاپ را رها كردم و با… بیشتر »