کلید واژه: "شهيد"
دلم براش تنگ شده!
نوشته شده توسطصداقت...! 15ام فروردین, 1397عادت هميشگي ما اين بود، روز اول سال به ديدار اهل قبور مي رفتيم و از كنار مزار شهداي شهرمان راهي خانه پدربزرگ و مادربزرگ مي شديم. مادر بزرگم كه روز اول سال از دنيا رفت، اين عادت پر رنگتر شد. پدر بزرگم كه راهي ديار باقي شد، تنها عيد ديدني روز اول سالمان… بیشتر »
بر این موسم بی قراری، درود!
نوشته شده توسطصداقت...! 6ام فروردین, 1397سال ها انتظار كشيده بودم. بارها شرايط كاملا فراهم شد و پدر رضايت نداد. اين چند سال بارها پيشنهادات بهتري شد و قبول نكردم. اما مي شد گفت، زمانش رسيده بود و كاري از من ساخته نبود. از صبح سه بار گفته بودم قبول نمي كنم. رضايت مادر را كه ديدم، با اكراه تماس… بیشتر »
به همين دليل!
نوشته شده توسطصداقت...! 22ام بهمن, 1396 شرايط دست به دست هم داد و با جمع كوچكي از خوبان، بدون تصميم قبلي راهي مركز استان شديم. همايش كه تمام شد نزديك اذان ظهر بود. نظر سنجي انجام شد، كفه ترازو به نفع ما بالا ماند و برخلاف معمول، چهارشنبه راهي گلزار شهداي اصفهان شديم. چند ماهي بود حسابي… بیشتر »
کبکو
نوشته شده توسطصداقت...! 28ام دی, 1396هنوز خستگي راه از تنم نرفته بود از مادر سوال كردم: «امروز كبكو نيامده بود؟ مطمئنيد؟» و از شنيدن جواب منفي بيشتر احساس دلتنگي كردم. سر زدم به همان جايي كه هر روز مي ديدمش، خبري نبود كه نبود. اولين باري كه صدايش را شنيدم بي اختيار لپ تاپ را رها كردم و با… بیشتر »