« شهدای مقاومت!تا حالا به اینجای قضیه فکر کردی؟ »

فقیر !

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام آبان, 1398

جا ماندن از اتوبوس یکی یکدانه ساعت چهار صبح همان و درد سرهای رفتن از مرکز شهرستان همان. چند برابر هزینه مالی و زمانی و چند بار ماشین عوض کردن خسته ام کرده بود. بعد از هزار بار آیه الکرسی خواندن و هزار جور حرف تحمل کردن و  طی کردن مسیر دو ساعته در 4 ساعت، تازه رسیده بودم ورودی نصف جهان. رمق از جانم رفته بود، فکر اینکه باید سه بار اتوبوس واحد عوض کنم و یکی دو ساعت در راه باشم اشکم را در آورده بود هیچ، نیم ساعت بیشتر تا شروع کلاس وقت نداشتم. این یعنی کم مانده بود همه رشته هایم پنبه شود.  این همه راه رفته بودم برای دو ساعت کلاس و شمارش معکوس شنیده می شد.

از جسمم نا توان تر روحم. انگار این همسفری ته مانده انگیزه هایم را سر به نیست کرد. حالا با این احوال و اوضاع و گوشی همراه در پیت چطور تاکسی اینترنتی خبر کنم؟ کسی باور نمی کند که تماس گرفتم با برادر عزیز در تهران و خواستم تاکسی اصفهان را خبر کند!. مگر کسی قبول می کند. سر ظهر و این همه راه و نه هزار تومان، نمی ارزید. یک ربع زمانم را منتظر ماشین بودم. کم کم سر و کله پرایدی درب و داغان پیدا شد. صورت راننده را ندیدم ولی از کلامش مشخص بود هم جوان است و مقید و هم نا آشنا با قوانین امروزی جذب مشتری. وسط های راه عذر خواهی کرد که بنزین لازم است و من زبان باز کردم با نامحرم، که عجله دارم. با شرمندگی مجدد عذر خواهی کرد و گفت راه را می شناسد و سریعتر می رود. بدون بنزین وسط راه می مانیم. اصرار نکردم.

 نزدیک های پمپ بنزین، برخلاف یک ربع قبل، یکی دو بار حرف هایی با خودش زمزمه کرد. حرفی در دلش مانده بود. دوست نداشتم فکر  و قضاوت بدی داشته باشم ولی مطمئن بودم راننده یک چیزش هست. بدنم سرد شده بود. کنار مخزن، ماشین را خاموش کرد و صورتش را برگرداند طرفم. از ترس نگاهش نکردم.  گفت ببخشید و حرفش را خورد. سه بار این کار را تکرار کرد. آخرش دل به دریا زد و با صدایی شکسته و شرمنده و ضعیف گفت،  «ببخشید مادر. بخدا من امروز در آمد نداشته ام. خرج خانه زیاد است و هر روز کم می آورم. هیچ پولی ندارم. کرایه را لطف می کنید که بنزین بزنم؟»، خواستم قضاوت کنم که ترفندش است. رفتارهای مسیرش را مرور کردم. تن صدا و لحن کلامش را. گواهینامه ده ساله ام اگر به کاری نیامده بود این قدر یادم مانده بود که درجه بنزین ماشین را از روی صندلی عقب با چشم چک کنم. ده تومانی را از دستم گرفت. توقفی کوتاه کرد. هزار تومانی را که از شاگرد پمپ بنزین گرفت با احترام به من داد و بعد استارت زد. بعد از آن هم یک کلمه حرف نزد. جلوی درب مقصد پیاده شدم و رفت.

 کلاس تمام شد و با همان پروسه برگشتم خانه. دلم خیلی گرفته بود. آن روز از اینکه خانم دکتر با هفت سال تحصیلش و رسیدن به حقوق چند میلیونی و احترام و حساب شدن هزینه اش، شیر شده بود و با همدستی رفتار راننده، بدون اینکه درکی از امثال ما و نوع تحصیلات و بی پولی ما داشته باشد رجز خواند و سرزنش کرد و عاقل بودنش را به رخ سفاهت ماکشید. خیلی ناراحت شدم،  اگر بی سواد بود دلم نمی سوخت. تحصیل کرده و دکتر باشی و نگاهت مثل عوام غیر کارشناسانه و بدون شناخت باشد درد کمی نیست. کسی او را به خاطر دل بردن از پیر و جوان و رفتار و پوشش و نگاه دور از حیا و شأنش سرزنش نکرد هیچ، چه به به و چهچهی در فضا پیچیده بود. انصاف نبود که درصد قابل توجهی از جامعه را به خاطر تحصیل و تلاش سرزنش کنند. همه آنچه دیده بودم و شنیده بودم را توی پمپ بنزین فراموش کردم. دردناک بود ولی نه به اندازه مواجه شدن با شرمندگی یک مرد زحمتکش و با غیرت.

 ساعت نه و ده شب رفتم سراغ فضای مجازی و صفحه ای که گهگاهی سر می زدم که چیزی بیاموزم. عبرتی بگیرم و سرمشقی باشد برای قدم برداشتن هایم. جایی که خیلی وقت ها بعد از یک روز پر دغدغه دلم آرام می گرفت چون رفتار و صداقت صاحبش را می شناختم. امیدوار می شدم که هنوز هم شیعه ها روی کره زمین نفس می کشند. ولی پست جدیدش دلم را خون کرد.

چند کاری که فقرا انجام می دهند و ثروتمندان انجام نمی دهند! آیا در سرزمین  و فرهنگ ما هم فقیرها تلویزیون تماشا می کنند و  ثروتمندان مطالعه می کنند؟ ثروتمندان بر اساس نتیجه کارشان پول دریافت می کنند و فقیران بر اساس زمان صرف شده؟ متوجه کلیپ بودم ولی با جیب خالی کلیپ را ببینی و در صفحه چنین شخصیتی قضیه فرق دارد. همه فقیرها فقرشان از سفاهت و بی فکر و بی تدبیر قدم برداشتن نیست و دارایی همه ثروتمندان از تلاش و خدا باوری هایشان نیست. شیعه همانقدر که به تلاش و روزی رسانی خدا و رزق حلال و گره گشای مردم بودن اعتقاد دارد، با وجود توصیه به ساده زیستی و قناعت و اکتفا به رزق حلال و … فقر برایش ممدوح نیست. خیلی وقت ها نامبارکی فقر را می فهمد کسی تلاش نمی کند برای فقیر بودن. باور دارد مرز بین ایمان و کفر گاهی فقر است، می داند خدا بی دلیل مال را توی کتابش خیر خطاب نکرده. خوش انصاف،  قبول، فقیر هم بی فکر است و هم سفیه و عامل فقرش فقط و فقط خودش است و افکارش ولی حالا چه وقت این حرف ها ست؟ این کلیپ توی صفحه من بود مهم نبود. فرق است بین نگاه مردم به من و شما. نمی دانم بین 400  بازدید چند نفرشان بی پول بودند و خون به دلشان شد ولی دعا می کنم مثل راننده امروز بینشان نباشد. فرق است بین فقیر با فقیر! فرق است بین جیب خالی پدر و فرزند! در این اوضاع و احوال اقتصادی حواسمان به دل سرپرست های خانواده آن هم با جیب خالی باشد. مرهم دردشان نیستیم با انتشار برخی دیدگاه های نا مهربان، نمک زخم دلشان نباشیم!

 

 نوشته شده توسط: صداقت/ مدیر وبلاگ/ 10 آبان 1398

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: روشنک [بازدید کننده] 
روشنک
5 stars

دلم سوخت برای راننده. خیلی خوب می‌فهممش.

1398/09/02 @ 15:06


فرم در حال بارگذاری ...