« جزء نهم، پیام زندگیخدایا! »

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام تیر, 1393

یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولَع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر-رحمه الله علیه- نشسته بودم، و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمی دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند. گفت: جان پدر! تو نیز اگر خفته بودی به از آن که در پوستین خلق افتی

نبیند مدعی جز خویشتن را               که دارد پرده پندار در پیش

گرت چشم خدابینی ببخشند            نبینی هیچ کس عاجز تر از خویش

متعبد= عبادت کننده،  شب خیز= شب زنده دار،   مولع= حریص، مشتاق،  مصحف= قرآن،  دوگانه= نماز دورکعتی، نماز صبح،    در پوستین خلق افتادن= کنایه از بدگویی و غیبت کردن است،
مدعی= لاف زن،      پندار= خیال و گمان

گزیده گلستان سعدی/ سید اکبر میر جعفری/ ص 75


فرم در حال بارگذاری ...