« من فقط بابامو می خوام!جز صبر، چاره چيست؟!! »

تصویر آب دادن این غنچه دیدنی است!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام شهریور, 1398

از همان کنج اتاق نشیمن یک نگاهم به عماد بود و چهار دست و پا رفتنش و نگاه دیگرم به بقیه برادرزاده ها که 4-5 نفری دور هم حلقه زده بودند و نمی فهمیدم مشغول چه توطئه ای در اتاق نازنینم هستند. با اینکه صدبار خط و نشان کشیده بودم، ته دلم نگران کتاب های قرضی و نظم کتابخانه و سلامت وسایلم بود. همه سال برای آمدن مُحرّم و معنویتش و جمع شدن جمعمان لحظه شماری می کنم، اما نمی توانم احساس ناخوشایندی را که دارم، انکار کنم. سر و کله مهمان های مُحرّمی که پیدا بشود باید اتاق مهمانی را که همه سال با انبوهی دفتر و کتاب و قلم در تسخیرم است، تحویل مهمان ها داده و مهاجرت کنم به کنجی از اتاق نشیمن. از هر بعدی حساب کنی هیچ فرقی بین کنج اتاق مهمانی و اتاق نشیمن نیست، بارها به خودم گفته ام:« هیچ سهمی از این منزل ملک تو نیست. نسبت تو و بقیه خواهر برادرها با این اتاق فرقی ندارد»، با این همه از این قضیه به شدت احساس غارت شدن و ناراحتی دارم. نمی دانم امسال چرا این حس این قدر پر رنگتر شده بود. هیچ تمرکزی برای انجام هیچ کاری نداشتم. شاید هم باید باور کنم به اندازه سال قبل جوان نیستم و حوصله شان را نداشتم.

عماد که خسته شد و صدای گریه اش بالا گرفت، بغلش کردم رفتم ببینم تیم وروجک های زیر 9 سال چه کار خارق العاده ای انجام می دهند که نیم ساعت بود بدون بحث و دعوا، حلقه وار میخکوب بودند روی زمین.

تا من را دیدند با ذوق و احساس رضایت عجیبی یک صدا گفتند: «عمه ببین، عمه ببین…». دست و پایم سست شده بود نمی توانستم تصمیم بگیرم که طبق روانشناسی کودک ذوق کنم و تشویق و بعد اشتباهشان را تذکر بدهم یا مثل غارت شده ها فریاد بزنم و به جای دست، با عماد بکوبم به سرشان یا جیغ بزنم و مادر را صدا کنم تا به فریادم برسد. کم مانده بود عماد از دستم رها شود. باور کردنی نبود. در عرض کمتر از نیم ساعت، نیمی از برگه های آچهار بسته جدید با قیمت سوبله که برای پایان نامه خریده بودم را گروهی نقاشی کرده بودند و همه را تا جایی که چسب نواری و پایه چسب یاری کرده بود به در و دیوار اتاق نصب فرموده بودند. بقیه را هم با هر وسیله ای که می شود،اعم از پونز و میخ و چسب مایع. حتی به شیشه های کمدم که صبح تمیز کرده بودم رحم نکرده بودند. چند نفر نقاش و دو نفر هم داغ داغ صندلی کِشان کار نصب و عرضه را به عهده گرفته بودند. زهرا کوچولوی سه ساله هم که به پروژه راه نیافته بود، تا توانسته بود روی دیوار کچی غیر قابل شستشو با مداد شمعی هنرنمایی کرده بود. به عنوان زیر دستی هم هر کتابی از هر کجا زورشان رسیده بود، برداشته بودند. نصف کتاب ها هم از شدت سرعت عمل در خروج زیر دستی، از کتابخانه ریخته شده بود روی زمین. این وسط محمد را هم تشویق می کردند که تکیه بدهد به لپ تاپ و برای اولین بار یا علی بگوید و برخیزد و راه رفتن را تجربه کند. از بس صندلی را کشیده بودند برای نصب و تزیین، پیچ های پشتی صندلی باز و صندلی به دو شیء جدید چهار پایه و بالش تبدیل شده بود.

اشکم در آمد «دلم می خواست همه را به اتفاق خانواده هاشان از خانه بیرون کنم». عماد هم آرام نمی گرفت.  مادر از آشپزخانه تلگراف می زد که بچه شاید تشنه است بروم آشپزخانه. بدون هیچ عکس العملی، عصبانی خیز گرفتم طرف آشپزخانه. همین طور که مادر آب جوشیده می ریخت توی استکان و عماد را سیراب می کرد، هر چه توانستم غر زدم. مادر فقط گفت: «دخترم اینها برادرزاده هایت هم نباشند، عزادار امام حسینند. جمع می کنیم. امام حسین علیه السلام افتخار داده چند روز میزبان عزادارش باشی، ناراحتی؟ ». آنقدر عصبانی بودم که توجهی نکردم و ادامه دادم. نگاهم که به آب باقیمانده در استکان افتاد، صدای من و عماد با هم قطع شد. همه آبی که عماد هشت ماهه خورد و آرام گرفت دو تا جرعه بیشتر نبود، ندامتی که از غر زدن هایم داشتم از من می پرسید: «چه می شود که کار انسان به جایی می رسد که در لباس مسلمانی کمتر از دو جرعه آب از کودکی شش ماهه با تقاضای امامش دریغ می کند هیچ، پاسخش را با سه شعبه می دهد و روی دست پدر، جلوی چشم مادر و عمه، بی هیچ گناهی ذبحش می کند و سپاهی عظیم تماشا میکنند و سکوت و احساس رضایت؟

 

نوشته شده توسط: صداقت/ 15 شهریور 1398

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(6)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
6 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: مهتاب [عضو] 
مهتاب
5 stars

عالی توصیف و نتیجه گیری نمودید
اجر شما با شش ماهه کربلا

از وبلاگ ما بازدید نمایید

http://najhlestan.kowsarbloj.ir

1398/06/21 @ 02:13
نظر از: http://yakashefalkroob.kowsarblog.ir/کرامت-وجودی-انسان-1 [بازدید کننده]
http://yakashefalkroob.kowsarblog.ir/کرامت-وجودی-انسان-1
5 stars

با سلام و احترام جالب بود موفق باشید التماس دعا

1398/06/19 @ 16:33
نظر از: سایه [عضو] 
سایه
5 stars

عالی نوشتید :)

1398/06/17 @ 15:55
نظر از: سمیه مهدیان فرد [عضو] 
5 stars

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
خیلی قشنگ نوشتید، احسنت

1398/06/17 @ 12:58
نظر از:  
5 stars

اللهم عجل لولیک الفرج
فقط دعای ظهور می تواند آرام بخش باشد

1398/06/17 @ 11:18
نظر از: پشتیبانی کوثر بلاگ [عضو] 
5 stars

با سلام
مطلب شما در قسمت مطالب منتخب درج گردید.
موفق باشید.

1398/06/16 @ 19:11


فرم در حال بارگذاری ...