« ای باد حدیث من نهانش میگو! | حکمت! » |
حکایت!
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام شهریور, 1393معاویه همه روزه برای نماز صبح بیدار می شد. هیچ نماز صبحی از او فوت نشد
تا اینکه روزی شیطان را در خواب دید و به او سعادت خود را تذکر داد که
هنوز نماز صبح من به جماعت ترک نشده.
شیطان گفت: من از تو مراقبت می کنم و نمی گذارم در خواب بمانی
معاویه گفت: تو باید مردم را از سعادت باز داری نه آنکه
موجبات سعادت آنها را فراهم نمائی و برای نماز صبح بیدار کنی.
شیطان گفت: من حساب کرده ام در هر مرتبه ای که تو به مردم امامت نمائی
هزاران نماز مردم را باطل می نمائی و آنها را جهنمی می کنی.
پس چطور راضی شوم که چنین وسیله عصیانی برچیده شود و تو خواب بمانی
و بعضی نمازهای آنها صحیح واقع شود و به ثواب نماز صبح نائل گردند.
اندر لطایف روزگار/ علیرضا مرتضوی کرونی/ ص 52
سلام خیلی بامزه بوددوست عزیز
پاسخ دادن:
سلام مهربان
از حضور گرم و صمیمانه شما سپاسگزارم
در پناه حق
سلام. این مطلب را برای حاج خانم مهربونمون خوندم و خیلی تعجب کردیم. خداوند عاقبت همه ی ما رو ختم بخیر کند مهربانم.
پاسخ دادن:
سلام عزیز
واقعا جای تعجب و تامل داره. چند وقت بود این مطلب را در کتاب دیده بودم ولی به انتشارش تردید داشتم. ولی بالاخره انتشار دادم
کتاب استعاذه آیت الله دستغیب هم ی چنین حسی به آدم میده. دوران دانشگاه مطالعش کردم ی هفته ی آدم دیگه ای بودم
ممنونم از لطف شما و حضور گرمتان
در پناه حق
سلام علیکم خواهری
واقعأ؟!
این لطیفه ست یا واقعیت داشته؟
پاسخ دادن:
سلام علیکم و رحمه الله عزیز
این حکایت در این کتاب به نقل از منهاج السرور تالیف آقای علی قرنی گلپایگانی است. موضوع این کتاب اندرزنامه ها داستانهاي اخلاقي و لطيفه هاي فارسى است. به اصل کتاب دسترسی ندارم برای دیدن منبع اصلی و اینکه جزء لطایف است یا نه به هر حال این حکایت در کتاب برگان ما نقل شده است و مهم نکته اخلاقی است.
موفق باشید
در پناه حق
فرم در حال بارگذاری ...