ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



جامعه منتظر و رباخواری!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام خرداد, 1393

امام صادق علیه السلام

در دولت

مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

رباخواری از بین می رود.

مهدی موعود/ محمد رحمتی شهرضا/ص 64

کاش برگه باز نمی شد؟!!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام خرداد, 1393

با اینکه روز بعد از بزرگداشت بود ومرکز تفریحی وسط شهر و کنار یکی از مراکز اداری مهم و چندین بانک؛ به جز درخت ها و گل و گیاه پرنده هم پر نمی زد و تنهای تنها بودند زیر نور آفتاب. ابتکار قشنگی بود رفتن به زیارت قبور شهدای گمنام. برای ما که در شهرمان شهدای گمنام نداریم خیلی زیبا بود و عرفانی. فضای معنوی و خاصی بود. تمام زمان حضور 30 دقیقه بیشتر نبود؛ وقتی موقع رفتن شد، انس بعضی ها تا حدی بود که انگار سال هاست اینجا بوده اند و دل کندن برایشان سخت بود و همراه اشک. یکی از طلاب بسیج در حال توزیع بسته های فرهنگی بود. سهم هر کس قرائت یک جزء قرآن بود ویک شکلات و یک تکه کاغذ که به روش خاص و زیبایی پیچیده شده بود. معاون فرهنگی بسیج ضمن تشکر از حضور مان توضیح دادند که بسته ها، حاوی یک وصیت از شهدای منطقه خودمان است و به شکل تصادفی بسته بندی شده و با این نیت که هر کس به آنچه سهم او می شود عمل کند. بوی اسفند و گلاب و ذکر صلوات در فضا پیچیده بود، همه با نیت عمل به وصیت و بسم الله کاغذ ها را برداشتیم. هرکسی جمله روی کاغذش را می خواند با نام شهید و چون جمعمان از 20 نفر هم کمتر بود صداها شنیده میشد، یکی میخواند نماز اول وقت، یکی رعایت حجاب، یکی پیروی از ولایت فقیه، یکی تنها نگذاشتن رهبر، یکی گریه نکردن، یکی امر به معروف و نهی از منکر ویکی احترام به والدین، و بعضی ها هم تکرار همان وصیت ها بود . چسب کاغذ من خیلی محکم بود و باز نمی شد. چون می خواستیم برگه سالم بماند احتیاط می کردیم ، یکی دو نفر هم کمک کردند ولی باز نشد . ماشین از راه رسید و ما در حال سوار شودن بودیم و در همین حین مشغول تلاش برای باز کردن چسب. تا اینکه برگه باز شد، یک لحظه فقط متوقف شدم و تمام بدنم لرزید. دوستم می گفت ببین از … شهید جاوید الاثر است. نوشته بود …. و من هنوز یک سال است که شرمنده ام. و هر چه فکر می کنم بیشتر می فهمم که عمل کردن به این وصیت چقدر مرد می خواهد. اما زمانم را تنها نگذارم چگونه؟!!؛ در حالی که همه مان در عمل به این وصیت کم آورده ایم یک سال است می خواستم برایتان بنویسم نمی شد. آن روز می گفتم کاش برگه باز نمی شد ولی امروز می گویم اگر باز نمی شد چیزی از مسئولیت ما کم می شد؟!!

سال ها ست منتظر سیصد و اندی مرد است

آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم


همچو آب خجل!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام خرداد, 1393

بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم

که از سوال ملولیم و از جواب خجل

تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا

که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل


گفت و خوش گفت که...

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام خرداد, 1393

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یارب این قلب شناسی ز که آموخته بود

کوتاهترین دعا!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام خرداد, 1393

کوتاهترین دعا

برای بزرگترین آرزو

اللهم عجل لولیک الفرج

میلاد با سعادت

حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف

بر تمام منتظران  تاریخ مبارک

اگر یار یار من باشد!

نوشته شده توسطصداقت...! 22ام خرداد, 1393

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمی رود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

بسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ

چو غنچه پیش تو اش مُهر بر زبان باشد