ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
ما باید هم غربی باشیم، هم شرقی!؟
نوشته شده توسطصداقت...! 13ام مهر, 1394امروزه زندگی بدون ارتباط با دیگران امکان پذیر نیست پس چرا می گوییم «نه شرقی، نه غربی»؟
مراد از «نه شرقی، نه غربی» آن است که
ما در انتخاب راه و شیوه حکومت به شرق و غرب وا بسته نباشیم
و نسبت به هیچ ابر قدرتی خود باخته نشویم
زیرا شرق زدگی و غرب زدگی دو بیماری مهلک و نشان دهنده خود با ختگی است.
اما در کسب علم و تجربه و مهارت ما باید هم غربی باشیم و هم شرقی.
در حدیث می خوانیم که رسول خدا فرمود:
«اطلبو العلم ولو بالصین » علم را بیاموزید حتی اگر در چین و دورترین نقطه باشد.
همان گونه که گرما زدگی و یخ زدگی بیماری است اما
استفاده از حرارت برای پخت و پز و استفاده از یخ در مواردی لازم مفید است.
آری از یخ استفاده کنیم اما یخ زده نباشیم. از گرما استفاده کنیم اما گرمازده نباشیم.
از شرق و غرب استفاده کنیم اما شرق زده و غرب زده نباشیم.
تمثیلات (پرسش های مهم پاسخ های کوتاه)/ محسن قرائتی/ ص 35 و 36
زندگی شیرین است...!
نوشته شده توسطصداقت...! 12ام مهر, 1394یادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست…
بستی از روی محبّت بزنیم!!
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند…آبرویش نرود…!
و به انگشت نخی خواهیم بست، تا فراموش نگردد فردا..!
زندگی شیرین است! زندگی باید کرد…
و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!!
و شبی هست که نباشد پس از آن، فردایی…..!!!!
شاعر: فروغ فرخزاد
ساکت و آرام!
نوشته شده توسطصداقت...! 10ام مهر, 1394نشسته بودم، مثل همیشه ساکت و آرام! با ذهنی درگیر سوالی بی جواب. نه حسی برای مطالعه داشتم و نه شوقی برای سر زدن به وبلاگ و کتابخانه های مجازی و خیره شدن به صفحه مانیتور. به اطرافم نگاه کردم، با دیدن خودکار و دفتر در فاصله کمتر از یک متر، لبخند زدم، لبخندی شبیه نگاه صیاد به صید. با فکر به نتیجه، با نفسم مبارزه کردم و از خودکار چشم پوشی. اگر خودکار به دستم افتد ، آن هم بدون نیت قبلی، در و دیوار و زمین و آسمان اولین کاغذ و دفتری که در دسترسم باشد، از خط خطی های بی منظور بیچاره می شود. گاهی سفیدی صفحه دستمال کاغذی هم، از این سرگرمی با دوست دیرینه ام جناب خودکار، در امان نیست. نگاهم دنبال وسیله دیگری بود. آقای برادر در حال تقدیم جعبه شیرینی غدیر به مادر بود. عید غدیر در شهر و منزل ما زیباترین روز سال است. پر شور و متفاوت. مثل کسی که گمشده خود را یافته، حمله کردم به جعبه و طناب آن را کشیدم. محکمی رشته دستم را خط انداخت. با چاقوی درون بشقاب میوه، قطعه ای چند سانتیمتری از آن را جدا کردم و خود را سرگرم. رشته های ریز و درشت تمام مشتم را پر کرده بود اما هنوز هم امکان بازتر شدن بود، در حین این اتم شکافی با دقت، سوالم را مرور می کردم : « حدیث واقعه غدیر که متواتر است و مورد توافق شیعه و سنی، زمانش هم که حجه الوداع، از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا شهادت حضرت زهرا علیها سلام هفتاد تا نود روز به عبارتی چند ماه، چه شد که دست علی علیه السلام صحابی بیست و سه ساله پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با آن سابقه درخشان چند ماه قبل بر فراز دست پیامبر بود و اینک رشته ریسمان بر آن دست مبارک و مولا تنها؟! چرا هزاران نفر به آسانی حرف حق را فراموش کردند؟». با صدای حیرت زده مادر از فکر بیرون آمدم: خون دستت روی فرش نریزد چه کردی با دستت ؟ بدون اینکه متوجه باشم دستم غرق خون بود !! چه کسی باور می کرد تجمع رشته های نرم و لطیفی که به سختی دیده می شد، دستم را تا حد جاری شدن خون بریده بود؟ ازمعمای حل شده ترسیدم. امروز هم می شد بیعت کنندگان غد یر را دید! وقتی بدی ها رشته رشته در تار و پودمان جای گرفت و برای زدودنش تلاش نکردیم، روزی طناب زشتی هایمان، بر گردن باورها یمان بسته خواهد شد و آن وقت است که ، با باورهای ساکت و آرام، برای رضای خدا یی که بر جانمان حکومت می کند، دست دوست را خواهیم بست. برای دلی که شیطان نفس بر آن حکومت می کند، انکار حق مشکل نیست، فقط کمی زرق و برق دنیا می خواهد. شاید امروز بهترین تلاش برای زنده ماندن غدیرعلاوه بر مراسم جشن و سرور و سنت های دیرینه محبوب، این باشد: تلاش برای صفای حرم دل از آلودگی ها!
صداقت/ 10 مهر 94/ عید غدیر
عيد در كام ما همه گم شد!
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام مهر, 1394روز قربان حدود ساعت ده
خبری زود حرف مردم شد
کشته های زیاد در عرفات
عید در کام ما همه گم شد
….
اسمها را دوباره میخواندیم
دارد آمار میرود بالا
صد و ده نه دویست نه سیصد…
شاعر: سیدامیرحسین میرحسینی
گزيده اي از شعر با اندكي تغيير
دروازه معرفت 14
نوشته شده توسطصداقت...! 5ام مهر, 1394نام كتاب: المراجعات (رهبري امام علي عليه السلام در قرآن و سنت)
نويسنده: سيد عبدالحسين شرف الدين موسوي
ترجمه: محمد جعفر امامي
انتشارات: چاپ و نشر بين الملل/ چاپ هشتم/ زمستان 1387/ قيمت منبع در دسترس : 5500
تعداد صفحات: 574 صفحه قطع: وزيري
توضيحات:
اين كتاب مناظرات شيخ سليم بشري (از اهل سنت) و سيد عبد الحسين شرف الدين (شيعه) مي باشد كه در قالب صد و دوازده نامه و با ادبيات زيبا و متفاوتي نگاشته شده است. و كوتاه سخن اينكه سوالات مهمي كه در بحث امامت و خلافت پيش مي آيد مطرح شده و پاسخ داده شده است و متني كاملا علمي و مستند دارد. زندگينامه مولف نيز در ابتداي كتاب ضميمه است.
نويسنده در توضيح كتاب خود مي نويسد:
«اي كتاب من بر روي زمين به سير خود ادامه بده و به هر كجا خواهي برو! و بگذار خوانندگان تو را آنچنان كه دوست دارند در هر وقت بخوانند. در تو دروغي نيست كه از آن در هراس باشم. و در تو جهل و مسئله اي بي دليل يافت نمي شود كه به آبرويت لطمه زند.»
قسمتي از نامه پاياني شيخ سليم:
« من پيش از آن كه با شما ارتباط پيدا كنم درباره شيعه در اشتباه بودم و اين اشتباه به دليل اخبار نا درستي بود كه از اراجيف گويان شنيده بودم. اما هنگامي كه خداوند توفيق ملاقات با شما را عطا كرد به پرچم هدايت دست يافتم و چراغ روشنايي بخش تاريكي را پيدا نمودم و پس از بحث با شما به فلاح و رستگاري رسيدم … ص 518 »
دكتر محمد علي انصاري ر تفسير صوتي سوره نور (جلسه 11) دقيقه 29 تا 31 بيان مي دارند:
هركس مطالب اين كتاب را مطالعه كند امكان ندارد شيعه نشود مگر از زاويه اي ديگر بخواند.
دعاي عرفه!
نوشته شده توسطصداقت...! 1ام مهر, 1394به انگشتان دستم خيره شده بودم وگاهي آنها را حركت مي دادم. احساس سردي و درد روز قبل تسكين پيدا نكرده بود. مادرم غرق دعاي عرفه بود نخواستم خلوتشان را به هم بزنم، اما متوجه نگاهم شد ند و پرسيد ند: مي خواستي چيزي بگويي دخترم؟ مادر براي من هم دعا كن، هنوز از جلسه ديروز دپرسم و حس دعا همراهم نيست. لبخند تلخي بر صورتشان نقش بست و سكوت كردند. ده ساعت جلسه، از ساعت 2 بعد از ظهر تا 12 شب، با وقفه نماز مغرب و عشا، پنج نفر از مسئولين يك مركز فرهنگي شهرو دو نفر از مسئولين رده بالاتر از مركز استان. يك نفر خانم و بقيه آقا، من هم عضو افتخاري و دعوت شده به جلسه. حرف اصلي تعيين وظايف و مسئوليت ها واصلاح اساسنامه داخلي بود. چه حرف هايي كه نبايد زده مي شد و زده شد، چه حرف هايي كه بايد زده مي شد و زده نشد، چه صداهايي كه بلند شد و نبايد مي شد، چه تهمت ها و چه بي حرمتي ها كه نشد، چه دل هايي كه نشكست و چه دروغ هاي ساختگي كه ابراز نشد. تحمل تحريف حرف هايي كه قبلا زده بودم و فرو ريختن ديواراعتمادهايي كه از ديگراني ساخته بودم جز با باور ناظر بودن خدا، ممكن نبود. چه نفاقي حاكم بود از پايين مرتبه يعني كذب تا بالاترين مرحله يعني نفاق با خدا ! از تجسم جلسه روز قبل بيشتر، از صداي گرم مداح كه از گلزار شهدا شنيده شد، متاسف شدم؛ فرازهاي پاياني دعاست! هنوز دعايي نخوانده بودم و دلم اتصالي نداشت. اگر ماه رمضان بازگشتم به خدا تاييد نشده باشد، امروز فرصت آخر است، به خدا چه بگويم ؟ چه بخواهم از او؟ در فرصت باقيمانده يك بار ديگر تمام تلخي هاي روز قبل را مرور كردم . و در جمع آنهايي كه عاشقانه با خداي خود به زبان دعاي عرفه چند ساعتي رازو نياز كردند فقط زمزمه كردم : خدايا تو را شكر به خاطر همه نعمت هايي كه به ما دادي و تورا شكربه خاطر همه نعمت هايي كه به ما ندادي، شرمنده از همه لحظات عمر و دستانم خالي ، اما نيازم به درگاهت عظيم، خودت را و باور حضورت را از ما مگير!
صداقت/ 1 مهر 94/ روز عرفه