کلید واژه: "ارباب حسین"

جان ارباب!

نوشته شده توسطصداقت...! 7ام شهریور, 1399
وقتی جمعمان جمع می شود، اولین حرفی که شنیده می شود جمله تکراری خان داداش است که؛ «دلمان لک زده برای چای های آبجی صداقت». و راهی آشپزخانه می شوم و بعد از نیم ساعت با سینی چای بر می گردم. همیشه در این لحظه یاد می کنیم از پسر عمو و همه برای خادم الحسین که… بیشتر »

تصویر آب دادن این غنچه دیدنی است!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام شهریور, 1398
از همان کنج اتاق نشیمن یک نگاهم به عماد بود و چهار دست و پا رفتنش و نگاه دیگرم به بقیه برادرزاده ها که 4-5 نفری دور هم حلقه زده بودند و نمی فهمیدم مشغول چه توطئه ای در اتاق نازنینم هستند. با اینکه صدبار خط و نشان کشیده بودم، ته دلم نگران کتاب های قرضی و… بیشتر »

آسوده باش ماه من اما...!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام مهر, 1396
زمان مثل برق و باد گذشته بود. دو ساعت از شیشه پنجره اتوبوس، بدون پلک زدن، مبهوت بیابان بودم.  برای خانمی که کنارم نشسته بود مثل بوم نقاشی، ساکت و بی حرکت بودم. شاید اگر به او می گفتم شب را هم کمتر از دو ساعت استراحت کرده ام  باور نمی کرد. اما از درون… بیشتر »