کلید واژه: "کوثر بلاگ"

شربت اکسپکتورانت!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام خرداد, 1396
خدا توفیق داد و ما امسال در ماه مبارک رمضان، یادی از جانبازان نخاعی داشتیم. چه حس بدی است تمام روز یکجا میخکوب شده باشی و نتوانی حرکت کنی. و  دغذغه داشته باشی برای متفاوت بودن روز و شب و  تلاشی و درک کنی از نظر جسم ناتوانی. البته با این تفاوت که از آنها… بیشتر »

تلخ و شیرین!

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام مهر, 1395
برخلاف تصور و استرسی که داشتم رسیدن به پایگاه به سادگی انجام شد. سرگردانی همان و رسیدن به سالن و پذیرش بعد از ظهر همان. روزهای سختی بود اما کنار دوستانی با قلب های پاک و نگاه هایی دوست داشتنی. چند روز گذشت و باید آماده رفتن به همایش دیگری میشدیم. آخرین… بیشتر »

آخرین زیارت!

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام مرداد, 1395
قدمت رفتن به زیارت آقا امام رضا علیه السلام، از زمانی که قاب عکس های قدیمی مرا در بغل پدرم به تصویر کشیده تا یک سال و چند ماه قبل، تقریبا هر سال تکرار می شد. خاطرات و لحظات تلخ و شیرین مختلفی در ذهنم ثبت شده اما هیچ کدام مثل آخرین زیارتی که رفتم ، نیست.… بیشتر »

رازهای مگو!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 27ام تیر, 1395
نیم وجبی، سوزن و نخ به دست کنار مادر نشسته بود و سعی در کوک زدن ملحفه بالش. نگاهی از عمق وجود به او انداختم و گفتم: عمه جان فاطمه با سوزن چه کار داری، خطرناک است. بچه دو سال و نیمه مثل پیر مرد هفتاد ساله جواب داد: «مامان جون گفته بالش بابا جون بدوزم… بیشتر »

مهمان خدا/ نعمت نهم

نوشته شده توسطصداقت...! 12ام تیر, 1395
در کوتاهترین عبارت «قرار گرفتن در برابر کار انجام شده». هنوز از دریافت پیامک و درخواست، چند دقیقه ای نگذشته بود و از زمان و مکان و گروه سنی و روز و ... چون و چرا می کردم که چشم باز کردم، دیدم در جمع نورانی قرآن آموزانی، به عنوان مربی نشسته ام. فقط حضور… بیشتر »