« این فصل را با من بخوان ، عاشقانست!حسن باران! »

امتحان شفاهی باور!

نوشته شده توسطصداقت...! 31ام اردیبهشت, 1394

دیروز بود، نه. روز قبلش بود. شبیه یک خواب گذشت، خوابی از جنس کابوس و شاید هم رویا. خلاصه بگویم  خودش ازبیداری  4 صبح اتفاق افتاد تا  برگشت یک بعد از ظهر اما مقدماتش  و اثرش بیشتر از این ها طول کشید. هنوز کامم کمی تلخ است. تلخی تردید و شک. همکاری همه عالی بود. معاون آموزش دوری راه و مشکلات رفت و آمد و امتحان در نوبت بعد از ظهر را درک کردند،  با استاد صحبت کردند و استاد هم اجازه دادند در نوبت صبح و مدرسه ای غیر از محل تحصیل، امتحان شفاهی برگزار شود. یک ربع زودتر از وقت تعیین شده رسیدیم به محل. نیم ساعت بعد از ساعت مقررجلسه امتحان شروع شد. من بودم و استاد و نفر سومی که نمی شناختم. شروع کردم به خواندن متن عربی بد نبود یک یا دو اشکال که اصلاح شد. چه جالب  چه تناقضی. بر خلاف گفته علم، من از جنس مونثم و کاملا تک تمرکزی و بدون توانایی  انجام  همزمان چند کار  و استاد از جنس مذکر ولی هم زمان مشغول لپ تاپ و گه گاه نگاهی به کتاب و پرسش های متعدد ازمتن و به تلاطم کشیدن اطلاعاتم! با اینکه استادهای سخت گیر و دقیق اساتید مورد علاقه و احترامم هستند اما  توقع  بعضی سوال ها را نداشتم و البته تمرکزش را.  با خودم کلنجار می رفتم «کاش استاد می دانست این دو روز بر من چه گذشته حتما حق را به من می دادند، کاش می دانستند دیشب نخوابیده ام، نمی دانند خسته ام از ساعت 5 اتوبوس نشینی کرده ام و تمرکزی برای جواب دادن درسی که فهمیده ام  و مطالعه کرده ام آن هم ساعت 9 ندارم، یعنی فراموش کرده اند  نگرانم که اگر تا چند دقیقه دیگر امتحان تمام نشود باید تا 4 و 5 بعد از ظهر ترمینال بمانم، کاش می فهمیدند  جواب دادن و صحبت در این فاصله و جلو دو نامحرم برایم سخت است، کاش می فهمیدند  جلو در کاشتن برادر منتظر یعنی چه، کاش می دانستند  بیشتر از یک واحد دانشگاه آزاد خرج این یک واحد است و برای غرور یک جوان در این سن  و هنوز محتاج جیب پدر و شرمنده او  بودن چقدر سخت، کاش می دانستند برای  اساتید چه احترامی قائلم و نگران بی احترامی شدن، چرا لپ تاپ را کنار نگذاشتند، چرا به جای کلاس، امتحان اینجا؟ من که برای تاخیرشان درک کردم و توجیه که شهر شلوغ است، ترافیک، شاید رساندن بچه ها به مدرسه  و …  چرا استاد نه؟…» در همین افکار بودم که استاد گفتند: بفرمایید و امتحان تمام شد نفهمیدم چه گفتم، اصلا چیزی گفتم؟، استاد چه شنیدند و … ده دقیقه اضافه یاری کرد تا به مرکز مدیریت استان هم سری بزنم  برای گرفتن مدرک! معاون آموزش استان از من سوال کرد: فامیلتون … بود؟ اسمتون؟ خندیدم.  تازه یادم آمد استاد اسم و فامیلم را هم نپرسیدند، چند نفر دیگر هم بودند حالا از کجا معلوم می شود؟ استاد مرا نمی شناسند! خلاصه گذشت. اما در مسیر برگشت تا امروز به این فکر می کردم چرا همه کاش ها را به نفع خودم صادر می کردم واز استاد توقع  داشتم؟!!. چرا باید او درک می کرد ؟ چرا هنوز نفهمیده ام هر رابطه ای جایگاهی دارد و تعریفی. اینجا محل آزمون بود، مسئولیت استاد درست برگزار کردن جلسه و وظیفه شاگرد خوب درس خواندن و جواب دادن.  مگر کوتاهی از کسی سر زده بود؟ من کوتاهی کرده بودم؟ نه. مسئولین مدرسه؟ نه. استاد: نه. کجای رابطه اشتباه است؟ استاد باید مشکلات مرا درک می کرد ند یا من باید ضمن مشکلاتم، درک می کردم یک شاگردم. شاید هنوز معنای اهم و مهم را نمی دانم. شاید درست   نفهمیده بودم و باور نداشتم ما ضامن تکلیفیم نه نتیجه!!

نظر از: رحیمی [عضو] 

با سلام
یا صاحب الزمان….
اندوه به خون غلتیدن کودکان بی گناه یمن ،قلبمان را به درد آورده است…
تونیستی تا خونخواران را همچون حیدر کرّار ،از صحنه روزگار محو کنی و ما با بیچارگی فقط کارمان تماشای این همه جور و ستم شده است و از دستمان کاری بر نمی آید…
اکنون که سعودی های یزیدی صفت ،تاریخ را تکرار کرده اند و وقاحت و بی شرمی را کاملا تعریف کرده اند،مردانه قول می دهیم که گر بیایی در رکاب مقتدرانه ات عاشوراییان مخلصی باشیم…
السلام علیک یا صاحب الزمان…
یا حجه الله فی ارضه…
یا بن الحسن العسکری…
عجَّل الله فرجَک….
اللهم عجل لولیک الفرج

التماس دعای خیر - یا علی علیه السلام

پاسخ دادن:
با سلام و احترام
السلام علیک یا مهدی ادرکنی
محتاجیم به دعای خیر دوستان
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/03/01 @ 09:38
نظر از: معتکف [عضو] 

زیبا بود.
اگر به این درک برسیم خیلی از دلواپسی هامون برطرف میشه.
ممنون از مطلب زیباتون

پاسخ دادن:
سلام
زیبایی از نگاه زیبا پسند شماست
خدا کند به این درک برسیم
از حضور ارزشمند شما سپاسگزارم
در پناه حق

1394/02/31 @ 23:19


فرم در حال بارگذاری ...