ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



خیلی ساده ای!

نوشته شده توسطصداقت...! 18ام خرداد, 1393

اعتقاد؛ چی نفس دوباره شروع کردی؟ ی سوال بپرسم؟ بپرس
چرا نذاشتی صداقت با پسرای فامیل یکم حرف بزنه مگه چی می شد؟ دانشگام که می رفت همین کار می کردی همش تنها بود4 تا سلام علیک و شوخی هم شد گناه؟
چرا اجازه نمی دی صداقت اون روسری قشنگ را بپوشه، رنگش خیلی بهش میادا.
حالا برای یه مهمونی ساق دستش نکرد و یه آرایش ساده داشته باشه مگه چی می شه؟
به جای اون لباس مشکیاش رنگیاش بپوشه چی ؟ همش مثل کلاغ سیاس روحیش ضعیف نمیشه؟. دوستاش این قدر شیک شاید اعتماد به نفسش کم بشه. شاید فکر کنن بد سلیقس. ظرافت زنانه نداره؟ شایدم فکر کنن باباش دوسش نداره براش چیزی نمی خره؟ شاید فکر کنن اصلا پول نداره؟
شاید این جوری هیچ کس دوسش نداشته باشه؟ شاید همیشه اینجا بمونه ها؟
شاید گوشه کنایه بهش بزنن دیدی که چیا بهش می گفتن. شاید فکر کنن افسردس!
حالا اصلا این پسرا کی هستن که برا به گناه نیافتادنشون تو باید این قدر احتیاط کنی و خودت محدود.
اونا چشماشون ببندن. تو برا خودت زندگی کن.
میگما مگه می خوای زن امامزاده بشی که …

ادامه »

فرشته عشق نداند!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام خرداد, 1393

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی

که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز


همه چیز بستگی دارد به اینکه...

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام خرداد, 1393

اعتقاد؛ چی نفس؟،  اعتقاد چرا گرفته ای؟ چرا چیزی نمی گی؟
نفس نمی دونم امروز حق با توست یا من. چه فرقی داره حالا با من باشه چی می شه؟
اگه امروز کفه ترازو به نفع تو باشه صداقت خیلی چیزاش باخته. میگم اعتقاد، تو که…

ادامه »

هواخواه غربتم!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام خرداد, 1393

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش

در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان

در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم

اون یک دختره!

نوشته شده توسطصداقت...! 16ام خرداد, 1393

نفس؛ چرا این قدر گرفته ای؟
دلتنگم ؛ چرا؟ خستم کردی؟؛ من؟ ؛ بله تو
چرا این قدر بی خود، خودت و من اذیت می کنی؟ حالا دو تا دروغ می گفت چی می شد؟
هم سر کار می رفت هم هزارتا پیامد مناسب براش داشت.
چرا جمع مردم به هم زد دو تا غیبت کیُ کشته بود؟
این حرفا دیگه قدیمی شدن. نگاه کن ببین چقدر از هم کلاسیاش عقب افتاده برای این حرفاش.
نه مدرک درست حسابی داره، نه کار خاصی تو زندگیش انجام داده، نه بچه ای،نه همسری ،
همه عمرش تلف کرده اینم شد مقاومت .
به نظرم این صداقت آدم بی فکریه که تو اعتقادشی من نفسش.
نفس؛ بس کن تو هم که شدی مثل بعضی شیطان صفت ها.
از اذیت من چی گیرت میاد چرا سعی می کنی من ضعیف کنی؟

ادامه »

الفبای مبارزه!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام خرداد, 1393

ملت عزیز ما که مبارزان حقیقی و راستین ارزش های اسلامی هستند به خوبی دریافته اند که

مبارزه با رفاه طلبی سازگار نیست و

آن ها که تصور می کنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان

با سرمایه داری و رفاه طلبی منافات ندارد با الفبای مبارزه بیگانه اند و

آن هایی هم که تصور می کنند سرمایه داران و مرفهان بی درد

با نصیحت و پند و اندرز متنبه می شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می کنند

آب در هاون می کوبند (امام خمینی ره).


یادواره عشق/ دانگاه علوم پزشکی اصفهان/ 1370/ ص 8