ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



اصلی ترین سرمایه مقابله با جنگ نرم (1)

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام مهر, 1395

* مسئله مهم در شرایط فعلی جامعه انسانی، جنگ تمام عیار بر علیه کرامت انسانی و معنویت است.

* جنگ جهانی علیه شیعه. جنگ غلبه فرهنگ است= جنگ نرم

* تسخیر، تسخیر جغرافیایی نیست، غلبه تمدن و فرهنگ است. این می تواند یک ملت را ضربه پذیر کند. باید این را باور کنیم.  با تسخیر اعتقادات، خاک بدون جنگ تسخیر می شود.  متاسفانه خیلی ها هنوز به جنگ نرم اعتقاد ندارند و احساس خطر نمی کنند.

* اگر باور کرده بودیم رهبر معظم انقلاب - پرچم دار عزت شیعه- مرتب با تعابیرمختلف هشدار نمی دادند شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی، جنگ فرهنگی، جنگ نرم. ما در عرصه ای هستیم که من در زمینه فرهنگی احساس ولنگاری می کنم.

* اصلی ترین سرمایه ای  که ما را در مقابله با این جنگ نرم بیمه می کند

ادامه »

تلخ و شیرین!

نوشته شده توسطصداقت...! 10ام مهر, 1395

برخلاف تصور و استرسی که داشتم رسیدن به پایگاه همان ابتدای صبح و به سادگی انجام شد. سرگردانی همان و رسیدن به سالن و پذیرش بعد از ظهر همان. خوب بود سبک سفر می کنم. گاهی حس می کردم عوارضی نشسته بودم زحمتش کمتر بود. روزهای سختی بود اما کنار دوستانی با قلب های پاک و نگاه هایی دوست داشتنی. چند روز گذشت و باید آماده رفتن به همایش دیگری می شدیم. آخرین صبحانه و لرزش میز  و فوران  لیوان چای . گوشی بیچاره که فعلا تنها راه ارتباطی با دنیای خارج بود، وسط دریاچه ای از چای دست و پا می زد.  اقدامات اورژانسی انجام شد و به خیر گذشت.

راهی خوابگاه همایش شدیم. دیدار دوستان مجازی و با هم بودن و جلسه و … شیرینی عجیبی داشت. فردای آن روز راهی دیدار آیت الله نوری همدانی بودیم. انتظار به پایان رسید و ایشان حاضر شدند.  سکوت محض در جلسه حکمفرما بود. عکاس  و خبرنگار و … خانم و آقا هم به صورتی کار خود را انجام می دادند که عظمت  جایگاه ایشان در نظر این عزیزان نمود باوری قلبی و تثبیت شده داشت. و چقدر زیبا بود لمس باوری قلبی و مشترک بین همه حضار با سلایق مختلف.

چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که صدای اذان شنیده شد. پناه بر خدا از گوشی مریض بنده بود. چند نفر کم مانده بود مرا حلقه آویز کنند. نگاه هایی که اگر گوشی را به دستشان میدادم که ببینند این بیچاره غرق شده و ریه هایش پر از چای است، هم باور نمی کردند. نه ری بوت میشد نه خاموش نه هیچ. هنگ علیه السلام. نمیدا نم چه شد که اذان چند ثانیه بیشتر شنیده نشد. محض رضای خدا دوستان کمی مهربانتر، 15 دقیقه به اذان کجا اذان می گویند! 

خیلی خجالت کشیدم و دیگر از جلسه چیزی نفهمیدم. صدای اذان های بعدی از گوشی ها کمی  مرا دلداری داد. اما وجدانا خیلی لذت بردم از این باورها و احترام به علما که ضمن شناخت از بنده و قلب های مهربانی که داشتند و … تنها تجربه بنده در شنیده شدن صدای گوشی در خارج از منزل را به خاطره ای مبدل کرد عجیب تلخ که تا عمر دارم فراموش نمی کنم.

از برخوردها حتی به ذهنم نمی رسید باطری گوشی را خارج کنم. گوشی را به عمیق ترین و پنهان ترین نقطه کیف هدایت می کردم که نگاهم به کتابچه خطبه غدیر که در همین همایش استاد به من هدیه داده بودند، افتاد. کمی تلخی مرتفع شد اما با سوالی همه تلخی بازگشت. به راستی چه می شود که عالمی را که برای اولین بار ملاقات می کردیم حرمتش را می شناسیم اما مردمانی که سال ها با علی علیه السلام زندگی کردند و سرپرستی و ولایت رسول خدا را تایید ، همه با هم حقیقت هایی چون روز، روشن را انکار کردند؟!!!!

نوشته شده توسط : صداقت/ 10 مهر 1395

یکی از بزرگترین نیازها!

نوشته شده توسطصداقت...! 2ام مهر, 1395

در جنگ تحمیلی ملت بزرگ ما با ایستادگی و مقاومت خود در راه خدا، این توطئه را به، وسیله و نردبانی به سمت قله‌ی آرزوها و ارزش های اسلامی و وسیله‌ا ی برای پیشرفت تبدیل کرد.  (مقام معظم رهبری/  ۱۳۶۹/۰۶/۰۱)

 

آن عزتی، اعتماد به نفسی، احساس اقتداری که از ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی معنویت رزمندگان ما و جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسلامی ما احساس شد و توانست آن حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عجیب و شگفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز - یعنی پیروزی در دفاع مقدس و شکست نخوردن در مقابل تهاجم این همه دشمن - را رقم بزند، آن خصوصیات، آن خصلتها، برای ملت ما، برای کشور ما، یکی از بزرگترین نیازهاست.

( مقام معظم رهبری/ ۱۳۸۸/۰۶/۲۴)

 

منبع: انتخاب شده از سخنان مقام معظم رهبری   

الهی!!

نوشته شده توسطصداقت...! 17ام شهریور, 1395

الهی

اگر از دنیا مرا نصیبی است، به بیگانگان دادم

اگر از عقبی مراذخیره ای است به مومنان دادم

در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس

دنیا و عقبی دو متاعند بهایی و دیدار نقدیست عطایی!

الهی!

چه غم دارد او که تو را دارد؟ که را شاید او که تو را نشاید؟

الهی!

آن را که نخواستی چون آید؟ و او را که نخواندی، کی آید؟

دیده شده در: مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری/ صص 24 و 23 و 32

غم های ارغوانی!

نوشته شده توسطصداقت...! 13ام شهریور, 1395

از آشنایی ما چیزی کمتر از دو سال می گذرد اما برخی مواقع ضمن انکار،  کاملا حس می کنم که با تفاوت های بسیار آشکار، چقدر به هم نزدیک و شاید وابسته شده ایم. از زمانی که گاهی جایگزین حضورش در محل کارش می شوم، این ارتباط قوی تر به نظر می رسد. گاهی هم بدون درخواست، سری به او می زنم شاید تنها نبودن برایش بهتر باشد هر چند نمی توانم تنهایی اش را درک کنم.

گاهی هم می نشینم کنار دلش و به رازهای نگفته اش گوش می دهم. ضمن وقار وعزت نفس و … از گفتن حرف های دلش برایم ابایی ندارد.  امروز روز مبارکی بود اما سکوتش رنگ دیگری داشت. رنگی که آبی امروز را ارغوانی کرد.  به عادت نه گفتن هایم آشنا بود، سفارش می کرد کمی واقع بینانه تر به همه چیز نگاه کنم.

می گفت من خوب می فهمم، تصمیم درست یعنی چه و گذر زمان برای یک دختر در جامعه ما، چه معنایی دارد. خوب می فهمم که وقتی می گویی یا تصمیم درست یا مجرد زیستی چه منطقی است. انکار نمی کنم شناخت تو از خودت در حدی است که تشخیص هم کفو نبودن، ضمن ظواهر موافق  و اصرار بقیه چه رنجشی است. درک نشدن  و ناهمگنی در نوع نگاه به زندگی، چه برزخی است. طعنه و کنایه شنیدن برای حفظ عقایدت چه جهادی است. تغییر اعتبار و دیدگاه جامعه، چه غمی است. دیدن نگرانی خانواده و والدین چه آینه دقی است. به گورستان پیوستن اهدافی که دنبالش بودی چه کوچه بن بستی است اما نمی دانی چه دوزخی است رفتارهایی که احتیاط می کند که برای تو سوء تفاهم ایجاد نشود چون مجردی!!! 

همه واقعیت ها را گفت اما نمی دانم چرا نگفت: خیلی ها وظایفشان را فراموش کردند. خیلی ها فقط توجیه کردند. خیلی ها فقط مقصر یابی کردند. خیلی ها سرزنش کردند. خیلی ها به جای مرحم نمک بودند. چرا نگفت شیعه ها، در برخورد با این حقیقت ها، یعنی خدا را فراموش کردند؟!!!

نوشته شده توسط: صداقت/ 13 شهریور 1395

بی بهانه ها!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام شهریور, 1395

چه لذتی دارد کلاس با استاد جدی و با مهارت و معتقد. حفظ حرمت و آرامش و جدیت و آموزش همه یکجا جمع.  شب قبل کاملا بیدار بودم و برای رسیدن به محل کلاس سفری چند ساعته را از 4 و نیم صبح پشت سر گذاشته بودم اما تمام توجهم به کلاس بود.

زمان استراحت سری زدم به گوشی. ای وای  رسیدنم را به مادر خبر نداده بودم. حتما خیلی نگران شده بودند. در همین گیر ودار بود م که گوشی زنگ خورد حتما مادر بود، اما نه جای تعجب داشت، مدیر بودند. به دلیل حضور در این محل، انجام کاری خواستند مربوط به قسمتی از حوزه. باید می رفتم طبقه بالا تر. کلاس شروع شد  تصمیم گرفتم  ساعت بعد  انجام دهم.

استراحت بعدی 5 دقیقه بود. گوشی روشن شد. بدون باز کردن پیام ها، متن پیام را مرور کردم. پیام  از مدیر بود. کمتر از 5 دقیقه فرصت داشتم که کار را انجام دهم. آسانسور پر بود فرصت نداشتم. از پله ها رفتم و از اتاقی محل مورد نظرم را سوال کردم. از قضا، مشابهت نامی و حالا باید ادرس می دادم که با چه شخصی کار دارم.  نمی دانستم چه توضیحی اضا فه کنم. توضیحی نمی دانستم! خلاصه  با جهت آسانسور راهنمایی شدم و از طرف پله رفته بودم، بالاخره رسیدم به محل!

تمام توقفم چند دقیقه بیشتر طول نکشید. مهمان نا خوانده بودن اولین حسی بود که ایجاد شد و وجود اشکالی در کار ، دومین حس. هر دو آزار دهنده.با پرسش «قبلا که هماهنگی شده؟!!» از خودم،  اتاق را  ترک کردم.  نگاهی کردم به گوشی که ساعت را کنترل کنم، زمان استراحت تمام نشده باشد. ای دل غافل. پیام  جدید که از برادرم بود. پس پیام مدیر؟!! باز کردم زمان هماهنگی مربوط به یک ساعت قبل بود. می شد فهمید علت این برخورد چه بود.

طعم شیرینی کلاس خیلی طول نکشید. با صدای استاد به کلاس برگشتم.  از نهج البلاغه می گفتندکه: هیچ کس برای نشناختن خدا  بهانه و حجتی ندارد. این همه علائم شناخت. این حدیث را هزار بار شنیده بودم اما چقدر لمس این حدیث حالا ساده تر بود.

من از نوع برخورد  و کلام،  گلدان کنار اتاق  ، دفترچه یادداشتی که روی میز بود،  خط نوشتاری روی صفحه ای که باز بود، ، جهت سیستم،  نوشیدنی نیم خورده لیوان، خود لیوان،  قند روی میز، نوع پوشش و نشستن، نوع برخورد، رنگ کاور گوشی همراه،  سایز صفحه نمایش سیستم و … حالا  توضیحات زیادی داشتم از شخصی که  دو دقیقه قبل هیچ توضیحی برای یافتن ادرس ،از او نداشتم.  چطور می شود گل و درخت و رود و باد و باران و خورشید و ماه و پدر و مادر و خواهر و برادر و مرگ و تولد و … در طول این همه سال برای شناختن خدا کافی نباشد؟!!

جبران اشتباه من ممکن نبود و البته اثری  هم برای دنیا و آخرت کسی نداشت اما چه خوب است، برگردیم و اشتباهات نشناختن خدا، در اعمالمان را جبران کنیم که برای نشناختن خدا همه بی بهانه ایم!

 

نوشته شده توسط: صداقت 9/شهریور 1395