ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
هجده چرخ تنها!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام آذر, 1394هوا به شدت سرد بود. بخار آب تشکیل شده بر روی شیشه های ماشین، مانعی بود برای تماشای جاده، نا گزیر هر چند دقیقه، با پهنای انگشت بخار را محو می کردم و به رصد ادامه می دادم. بیچاره همسفرانم. خوب بود همه، از دوستان بودند و الا معلوم نبود چه ذهنیتی از چنین هم سفری می ساختند. شاید خیال می کردند کر و لالم. اولین بار که با لیلا مسافرت کردیم پرسید: تو در جاده چه می بینی؟ چه جذابیتی دارد این خاک و اسفالت و ارابه های آهنین ؟ جواب دادم؛ خیلی چیزها، گذر عمر، جملات زیبای نوشته شده بر ماشین ها، بیابان، کوه، گیاهان بیابانی و کنار جاده ای، گاهی حیوانی، پرنده ای، داخل شهر باشیم ؛ انسان های مختلف، رفتارهای مختلف وگاهی هم نگاه به جاده بهانه است و پرده پوش ذهن درگیر. زبانش جوابم را تایید کرد اما نگاه و سکوتش آن را تکذیب. دوباره به جاده خیره شده بودم، برف قله ی کوه ها، بیابان سرد و خاموش، سگی که می دوید، گیاهی که وسط بیابان مقاومت می کرد، دود کارخانه ها، نمایش فنای خانواده ای دردود سیگار برخی راننده ها ، سبقت ها و تخلف ها، بی وفا بودن دنیا را در صحنه تصادف، شکر را از مسافر کنار جاده در سرما، کودکی که از شیشه عقب ، بیرون را تماشا می کرد و خیلی حوادث کوچک که به ندرت دیده می شوند. زیباترین نوشته ای که امروز از چندین ساعت رصد جاده دیدم«تنها» بود. نوشته شده بر ابهت ماشینی هجده چرخ. در جاده می توان حرف دل انسانی را خواند با یک واژه و مسافری را درک کرد که به خاطر تفاوت نگاهش، بین خودی ها تنهاست و رصد جاده زندگی در سکوت، احترامیست به انسان هایی که یکدلی آنها با او ازهجده چرخی که با پیامش از جاده عبور می کند، کمتر است.
صداقت/ 26 آذر 94
خيالتان راحت..!
نوشته شده توسطصداقت...! 24ام آذر, 1394در همه شرور هم خير وجود دارد.
امام حسن عسگري عليه السلام مي فرمايند:
«هيچ بلا و گرفتاري نيست مگر اينكه خداوند در آن نعمتي قرار داده است كه
آن بلا و آن گرفتاري آن نعمت را احاطه كرده است.»
اصلا ما شر محض نداريم.
چقدر خيالمان راحت است! هر شري با خير آميخته است و مقدمه خير است.
نسيم بهشت/ حبيب الله فرحزاد/ ص 33
تنهای تنها...!
نوشته شده توسطصداقت...! 19ام آذر, 1394* در هر جامعه ای در هر شهری ، در هر کشوری مردم با یک دید با یک برش به دو قسم تقسیم می شوند:
خواص : یعنی کسانی که وقتی عملی را انجام می دهند موضع گیری می کنند، راهی را انتخاب می کنند، از روی فکر و تحلیل است، می فهمند و تصیم می گیرند و عمل می کنند.(که دو دسته اند خواص طرفدار حق و خواص طرفدار باطل)
عوام: کسانی که وقتی جو به یک سمتی می رود اینها هم می روند، تحلیلی ندارند. دنبال این نیستند که ببینند چه راهی درست است، چه حرکتی صحیح است ؛ بفهمند بسنجند؛ تحلیل کنند درک کنند، می بینند که جو این طوری است دنبال آن جو حرکت می کنند.
* خواص طرفدار حق دو دسته اند: کسانی که در مقابله با دنیا،با زندگی، با مقام، با شهوت، با پول، با لذت، با راحتی، با نام موافقند و یک دسته موافق نیستند. همه اینها خوب است… منتها اگر شما در مقابل اینها - خدای نا کرده - آنقدر مجذوب شدید که آن جایی که پای تکلیف سخت به میان آمد نتوانستید دست بردارید این می شود یک طور و …
* اگر آن قسم خوب طرفدار حق - یعنی آن کسانی که می توانند با آن قوتی که لازم باشد، از این دنیا دست بردارند- بیشتر باشند هیچ وقت جامعه اسلامی دچار حالت دوران امام حسین علیه السلام نخواهد شد، مطمئن باشید، تا ابد بیمه است.
*در همین وضعیت بود [دوران لغزیدن خواص طرفدار حق و جامعه ای که ارزش ها در آن تحت الشعاع دنیا داری قرار گرفته است] که امام حسن علیه السلام نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد. او را تنهای تنها گذاشتند.
امام حسن مجتبی علیه السلام دید که اگر الان با همین عده کم برود با معاویه بجنگد و شهید بشود، آن قدر انحطاط اخلاقی در میان جامعه اسلامی، در میان همین خواص زیاد است که حتی دنبال خون او را هم نخواهند گرفت!! بلیغات معاویه، پول معاویه، زرنگی های معاویه، همه را تصرف خواهد کرد… امام حسن علیه السلام دید خونش هدر خواهد رفت لذا با همه سختی ها ساخت و خودش را به میدان شهادت نینداخت.
می دانید گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است. … گاهی زنده ماندن و زندگی کردن و در یک محیطی تلاش کردن به مراتب مشکل تر از کشته شدن و شهید شدن و به لقای خدا پیوستن است. امام حسن علیه السلام این مشکل را انتخاب کرد. وضع آن زمان این بوده است. خواص تسلیم بودند. حاضر نبودند حرکتی بکنند…
بیانات مقام معظم رهبری/ کتاب فرات حیات/ نکته صص 22 تا 33
راه های مشتاقان (17)
نوشته شده توسطصداقت...! 16ام آذر, 1394وَسُبُلَ الرّاغِبینَ اِلَیک شارِعَةٌ
[خداوندا] و راه های گرایندگان به تو آشکار و مستقیم است
* راه هايي كه از پيروي آنها نهي شده ايم راه هايي است كه يا از نظر اعتقادي ما را از خدا جدا مي كند يا از راه صفات ناپسند ، پيروي از كساني كه گمراهند و گمراه كننده، راه جاهلان، پيروي از شيطان.
*انسان در اين عالم تنها يك خط مستقيم براي رسيدن به نتيجه وجودي اش دارد و آن خطي است كه آفريننده اش براي او ترسيم نموده و شامل راه هايي مي شود كه او را در اين خط قرار مي دهد.
*بزرگترين ناپاكي از ديدگاه قرآن شرك و مراتب آن است كه اين مراتب با ايمان ظاهري نيز جمع مي شود.
*اطاعت و پيروي از امور مورد رضايت خداوند و مجاهده براي او نشانه رغبت و ميل و اشتياق به حق تعالي است.
*اشتياق و ميل به حق تعالي سبب حركت انسان در مسير او مي شود و هنگاني كه حركت كرد و خود را موافق رضاي او قرار داد خداوند متعال نيز به او اظهار شوق مي كند و در نتيجه به كرامت هاي بالاتري دست مي يابد.
*راه هاي ايجاد ميل به حق و تشديد آن
**تفكر در ماهيت خود و عالم (درك فاني بودن امور اين عالم و باقي بودن انسان در عالم آخرت)
**توجه به آثار اطاعت
**توجه به نعمت هاي خداوند.
شرح زیارت امین الله/ استاد شیخ محمود تحریری/ نكات صص 360 تا 370
قصه اسیری...!
نوشته شده توسطصداقت...! 14ام آذر, 1394سرگرم کتاب و دفتر بودم . صدای سخنران که از سختی اسارت اهل بیت علیهم السلام سخن می گفتند، و سخت ترین مصیبت برای امام زمان اسارت عمه جانشان حضرت زینب علیها سلام و …به گوش می رسید. به اتاق رفتم و روبروی تلویزیون نشستم و به گریه کردن ها نگاه کردم و غبطه خوردم به این حال و هوا و حضور، که پس از آن سبکی و روشنی دل است. چقدر دلتنگ و محتاج چنین حضوری بودم. بین جاده تمنا و حسرت در رفت و آمد بودم که گوشی همراهم زنگ خورد، برادرم بود. تقاضا کردند که اگر وقت دارم با همراهی ، در انتخاب هدیه ای به ایشان کمک کنم. قبول کردم و راهی بزرگترین و شناخته شده ترین و به بیانی تنها فروشگاه لوازم خانگی شهر شدیم. زیاد شنیده بودم اما اهل خرید و بازار و … نیستم. بار اول بود به فروشگاه رفته بودم. جای غریبی بود. تنوع کالا و رنگ به حدی بود که انتخاب وباور اسلامی بودن، سخت به نظر می رسید. نگاهم گرم دقت بود که صدای آشنایی مرا صدا می زد. مائد ه بود و مادرش. جای تعجب نداشت. حتما برای تهیه جهیزیه آمده بودند. چند ماهی است ازدواج کرده دختری محجب و از خانواده مذهبی و بدور از تجملات و عقاید خاص امروزی. مراسم عقد دعوت بودم. نه موسیقی داشتند نه حرکات موزون و اختلاط و چند نوع پذیرایی و … کاملا اسلامی. حتی مراسم در منزل یکی از آشنایان برگزار شده بود. بعد از احوالپرسی صاحب مغازه - که پیرمرد نورانی اهل نماز و پدر هفت دختر مومنه و محجب که البته همه ازدواج کرده اند- با مهربانی توضیحاتی می داد و ما گوش می دادیم. وقتی مائده سوال کرد
صفحات: 1· 2