ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



سکوت عاقلانه!

نوشته شده توسطصداقت...! 9ام اردیبهشت, 1394

امام جواد عليه السلام 

لَوْسَكَتَ الْجاهِلُ مَااخْتَلَفَ النّاسُ.

چنانچه افراد جاهل و بى تجربه ساكت باشند مردم دچار اختلافات و تشنّجات نمى شوند.

«كشف الغمّه، ج 2، ص 349»

لذت تلخ امروز!

نوشته شده توسطصداقت...! 8ام اردیبهشت, 1394

از شنیدن صدای ورودش قرارم  برای دیدنش کمتر شد. دو روز بیشتر نیست،  اما اندازه هزار سال دلم برایش تنگ شده است.  این روزها بیشتر از عمه گفتنش، از تماشای حرکات و کلمات و جمله های دست و پا شکسته اش لذت می برم و اینکه به استقبالش نروم و خودش مستقیم  عمه عمه  بگوید و بیاید اتاق عمه. سکوت کردم وچادر رنگی کنار دستم را کشیدم روی صورتم. هیچ  حرکتی  نکردم ببینم چه عکس العملی نشان می دهد. معمولا با لبخند چادر را کنار می زند و به قول امروزی ها دالی می گوید.و بغلش می کنم به هم نزدیکتر می شویم. اما  این بار خیلی هم نتیجه خوبی نداشت. وارد اتاق که شد  حضورم را ندید  و از خدا خواسته آنچه دلش گفت، انجام داد. تماشایش می کردم و با نگاهم مواظبش بودم نگاهم را بر نمی داشتم. یک سال و نیم بیشتر ندارد هنوز خیلی راه است تا نیازی به بزرگترها نداشته باشد. از ترس اینکه آمادگی دیدنم را نداشته باشد فقط می توانستم نگاه از او بر ندارم. اول رفت سراغ چادر نماز و مهر و تسبیح، همه را به هم ریخت، تسبیح را برداشت دهانش را تکان داد به منزله ذکر، بعد انداخت ورفت سراغ چادر، چادر را پوشید رفت کنار میز، دمپایی های مرا که اندازه خودش بود  پوشید و با چادر کشان و عدم تعادل درست رسید به کیف و انداخت روی دستش و رفت  به قول خودش مدسه. چند قدم جلوتر رفت رسید به قفسه کتاب ها،  شروع کرد، اول قرآن را برداشت، بعد چند کتاب دیگر، بعد سعی کرد یکی دو تا از آن ها را سر جایش بگذارد کمی سخت بود رها کرد، جلوتر رفت پایش را بالا برد و گوشی را برداشت چند تا الو سلام و خوبی گفت و قدش نرسید گوشی را سر جایش بگذارد آن را هم رها کرد، هنوز ساکت بودم، رسید به کامپیوتر، صفحه کلید را جلوتر آورد و تا می تواست با صفحه کلید بازی کرد، هر چه انرژی داشت ریخت و پاش کرد و کنجکاوی، خیلی چیزها می شد از چهره اش  خواند ولی آرامشی نمایان نبود، انگار یاد بعدش هم بود، عجیب دلبری می کرد، کم کم نشست و رفت زیر میز کامپیوترسراغ سی دی ها و …  نهایتا یکی را برداشت، فاطمه فاطمه، صدایش زدم متوجه نشد، چند بار عمه گفتم گوش نداد، مشغول کارش بود، تا آمدم کنارش، مقاومت کرد و دیر شد، بلند شد و سرش محکم خورد به میز کامپیوتر، سی دی از دستش افتاد و بلند بلند گریه می کرد،  همه متوجه نیازش شدند و دویدند داخل اتاق، اما دیر شده بود،  طول کشید تا آرام شود،   خیلی زمان برد تا چند دقیقه غفلتم  را جبران کنم و همه چیز برگردد به روز اولش و تازه بشود نقطه سر خط، مرور لذت تلخ امروز، خیلی از اما ها را برایم حل کرد،  معمای  زندگی، معمای ساده ای است؛ سرگرمی های کودکانه ،  به من و تو چه ها و بی توجهی به اطرافیان و مشغولیت هر کس به خود و کار خود، تلمبار شدن خطاها و ندیدن نگاه های خدا، مقاومت از برگشتن به آغوشش و درست دیدن رفتارها، نتیجه اش می شود خوردن به بن بست دنیا و افتادن سی دی جذابش از دستت و دردی عمیق و طولانی برای تو و قطره ای عبرت برای دیگران. برای جبران هنوز دیر نیست،  فقط کافیست حضورش را باور کنی .

 

تصویر از سرچ اینترنتی انتخاب شده است.

که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم!

نوشته شده توسطصداقت...! 6ام اردیبهشت, 1394

اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم

بیا بگو که ز عشقت چه طرف بر بستم

اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو

سخن به خاک میفکن، که من مستم

بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت

که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم

به وسعت هر کس در سطح دنیا!

نوشته شده توسطصداقت...! 5ام اردیبهشت, 1394

من به شما عرض کنم: شيطاني که قرآن، در منطق دين، آن را مظهر شرّ و فساد دانسته است،

در منطق انقلاب هم وجود دارد. اين شيطان، «استکبار» است که دشمن انقلاب است.

از همه شيطانها رذلتر و خبيثتر، دولت ايالات متّحده امريکاست.

زن و مرد ايراني و آحاد ملت در سرتاسر اين کشور، بدانند که امروز هيچ دشمني براي آنها

از اين مسؤولين امريکايي که امروز سردمدار امور کشور امريکا هستند، بدتر، خبيثتر و خطرناکتر نيست.

آنها دائم عليه جمهوري اسلامي و اين ملت توطئه مي کنند. البته سرشان هم دائم به سنگ مي خورد؛ امّا ادب نمي شوند. يکي از رئيس جمهورهاي امريکا، به داخل اين کشور هلي کوپتر فرستاد و سر و کارش با توفان طبس، يعني جنودِ غيبي الهي افتاد.

اينها چه مي گويند؟! مي فهمند چه مي کنند؟! مي فهمند چرا؟! با کي مواجهند؟!

اين ياوه هايي که مي گويند عليه کيست؟ جوابش با کيست؟

ملت ايران ملت بزرگ و نيرومندي است. ملت ايران ملت متّحد و بافرهنگي است.

….  من به آنها و همه دشمنان ايران و جمهوري اسلامي مي گويم:

اين ملتِ با خدا، به خود متّکي است و به اسلام و جمهوري اسلامي متمسّک است.

اين ملتِ انقلابي و متّحد، امّتِ امام و پشتيبان مسؤولين دلسوز کشور است.

هر کس در سطح دنيا با اين ملت و مسؤولين دربيفتد، با سر به زمين خواهد خورد….

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار اقشار مختلف مردم در «صحن امام خمينى» حرم حضرت على بن موسى الرضا(ع) (۱۳۷۴/۰۱/۰۳ - ۰۰:۰۰))

http://www.leader.ir
.انتخاب متن و عنوان سلیقه ای است

برادر جنگ!

نوشته شده توسطصداقت...! 4ام اردیبهشت, 1394

… همانا برادر جنگ

بیداری و هوشیاری است. هر آن کس که به خواب رود، دشمن او نخواهد خوابید.

نهج البلاغه/ ترجمه محمد دشتی/ نامه 62/ ص 429

آرزویی برای شما!

نوشته شده توسطصداقت...! 3ام اردیبهشت, 1394

نمای اتاق دیدنی بود.  فرشی از کتاب و کاغذ پهن و من هم بسان  غواصان مروارید  در حال  شنا و جستجو. به خیلی از کتاب ها مراجعه کردم اما هیچکدام دلخواهم نبود.  هر چه بیشتر جستجو می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم.   رو برو شدن با این صحنه ها برای مادرم عادی شده،  اما این بار مثل وحشت زده ها رو به من کرد و گفت: …. این چه وضعی است؟!  چرا این همه کتاب روی زمین پخش است؟ جمع کن مادر. گفتم نمی شود باید همه را دوباره بررسی کنم شاید این بار بهتر به نظر رسید.  مادرم گفت: حالا دنبال چه می گردی؟ گفتم: دنبال یک آرزو. مادرم خندید و گفت داخل کتاب ها برای خودت دنبال آرزو می گردی؟ خوب چرا یک آرزو،  خدا کریم است  هزار آرزو داشته باش. گفتم :  مادر برای خودم نیست  برای  همراهان وبلاگم است باید مختصر باشد. خندید و گفت دست بردار دختر تو هم مثل خیلی ها از جایی مطلبی  چیزی کپی کن . اصلا  مگر تو  بازدید کنند گانت  را می شناسی؟ گفتم نه هیچکدام را. فقط  بعضی ها که نظر می گذارند آن هم با اسم وبلاگشان و گاهی اسم و فامیلشان. نگاهم کرد  و بدون جواب و سکوت معناداری ا ز اتاق خارج شد. برای برگشتن به کتاب ها باید مرور می کردم. چه می خواهم؟ یک آرزو می خواهم که  هر چند یک آرزو است اما وقتی امشب، تنها شب آرزوهای سال به خدا گفتم ، و در وبلاگ انتشار دادم  بشود آرزوی همه یا همه آرزوهایم.  ناگهان به ذهنم رسید نیازها را بررسی کنم ببینم به جایی می رسم. خوب خیلی ها بچه مریض دارند و عزیزان بیمار پس بعضی ها مریض دارند؛  بعضی ها خانه ندارند، نان شب ندارند، پول جهیزیه ندارند، پول تشکیل زندگی و … پس خیلی ها  مشکل اقتصادی دارند؛  خیلی ها کار ندارند، خیلی ها گرفتار اعتیاد و فیلم و سایت و روابط نادرست و … هستند پس بعضی ها مشکل فرهنگی دارند،  خیلی ها پشت کنکورند و امتحان و درس و کتاب و … پس بعضی ها مشکل تحصیلی دارند، بعضی ها رفتارشان اذیت کننده است، غیبت می کنند، تهمت می زنند، نماز یکی در میان می خوانند، قناعت ندارند، حریصند، خسیسند ، به حرام خوری عادت کرده اند، حسودند و … پس خیلی ها مشکل اخلاقی دارند،  خیلی ها گرفتار دسته و گروه و خط و … هستند پس  این ها هم مشکل سیاسی دارند، خیلی ها نگران آینده  دنیایشان هستند و بعضی ها نگران آخرت و قبر و قیامت و شاید چند نفری هم نگران غیبت امام زمان و ظهورو … وای چقدر تنوع. هر آرزویی یک گروه را شامل می شد اما همه اینها هم وطنان و هم کیشان منند فرقی نداشت، به چه حسابی بعضی را فراموش کنم. خوب که فکر کردم دیدم اصلا کتاب و جستجو نمی خواست. خیلی ساده بود . می شد آرزویی داشت که  با داشتنش به خیلی بالاتر از این ها  به شکل یک آرزوی برآورده شده نگاه کرد. در این شب آرزوها ،  در ماه خدا ،  با همه وجود آرزو می کنم همیشه، در پناه  خدا باشی !!!