ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



باطل در این خیال که اکسیر می کنند!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آذر, 1393

ناموس عشق و رونق عشاق می برند

عیب جوان و سرزنش پیر می کنند

ما از برون در شده معزور صد فریب

تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند

تشویش وقت پیر مغان می دهند باز

این سالکان نگر که چه با پیر می کنند!

اسوه ما یا آنها!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آذر, 1393

به تاریخ علاقه خاصی ندارم اما منکر لزوم و فواید دانش آن نیستم. از مجموعه 200  جلدی کتابخانه فردیم  فقط ده دوازده موردش مستقیما تاریخی است آن هم تاریخ اهل بیت.  دیشب از خودم پرسیدم از این مجموعه کوچک تاریخی  شخصی  ده دوازده کتابی ، حدود یک سوم آن در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است. گذشته از احادیث و … در کتابخانه های شهر، کتابخانه های مجازی، نرم افزارهای مختلف نوشته از فضیلت ها و سنن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بس فراوان است. هیچ کس هم منکر لزوم اسوه و الگو در زندگی نیست. حتی خدا در معرفی پیامبر ایشان را برای ما اسوه می دانند. اصلا خدا اولین کاری که برای ما انجام داده فرستادن و گذاشتن الگو در همه زمان هاست. در مورد رفتارهای پیامبر اسلام از ظرافت های مسواک زدن و حمام کردن گرفته تا بزرگترین فعالیت های اجتماعی و … سخن و حدیث معتبر در دست ماست. یعنی همه جا تکلیف ما مشخص است. اما نمی فهمم با این همه امکانات فرهنگی چرا رفتارهای ما شبیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  نیست؟ و چرا ما سراغ غربی ها و هر کسی برای اسوه پذیری رفته ایم ولی اسوه بودن حضرت ما را قانع نکرده و لازم دانسته ایم به تمسک به دیگران.  یکی دو ساعت بعد از این کلنجار ذهنی رفتیم مراسم روضه دهه آخر صفر. اولین آیه ای که سخنران  به عنوان خطبه تلاوت کرد آیه 21 سوره احزاب بود .  دقت کردم دیدم با سواد ابتدایی ادبیات عربی که دارم به جز ترجمه  چند چیز از آیه می فهمم لام و قد و کان یعنی حتما حتما. اسوه حسنه هم یعنی آخر اسوه و بهترین اسوه. سخن سخن خداست و جای شک و شبهه ندارد. یقین داریم آیه مربوط به پیامبر ماست. با این همه یقین چرا نتیجه کار ما مثل نتیجه مورد انتظار آیه نیست شاید چون در قسمت دوم آیه معلوم شده این اسوه مال چه  کسانی است. مال آنها که دنبال خدا هستند نه  دنبال خود و دنیا. وقتی پیامبر برای من اسوه است که دنبال خدا باشم به قیامت معتقد باشم. این اسوه مال آنها ست نه ما! زندگی با خدا میگوید ساده زیستی رسول خدا ولی من دنبال تجملم. زندگی با خدا میگوید  صداقت و لطف و مهربانی و مداراي  پیامبر با مردم ، ولی من دنبال منفعت خود هستم. زندگی با خدا می گویدآخرت اولویت اول در زندگی پیامبر ،ولی الویت اول  زندگی من دنیاست و …  ما از معادله  متن زندگی خدا  را فاکتور گرفته ایم  که غرب و ماهواره و …  برای زندگی،  به ما خط می دهد.

و الا مبارزه با تو لازمتر است!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آذر, 1393

امام حسن علیه السلام به شهادت تاریخ فردی بسیار شجاع و با شهامت بود. او در راه پیشرفت اسلام از هیچگونه جانبازی دریغ نمی ورزید. آن حضرت در جنگ جمل در خط مقدم می جنگید. در جنگ صفین نیز همراه برادرش حسین بن علی علیه السلام در راه حق بسیار جانبازی نمود.

هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد. او علنا از اعمال ضد اسلامی معاویه انتقاد می کرد. مناظرات و احتجاجات مهیج و کوبنده آن حضرت با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر عمرو عاص، عتبه بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه و مروان حکم شاهد ایم معنا است.

وقتی معاویه برای تثبیت موقعیت خود و وانمود به اطاعت و پیروی آن حضرت از خود که در راه مدینه بود پیام داد که شورش حوثره را سرکوب کند حضرت به پیام او پاسخ داد که «من برای حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم و این معنا موجب نمی شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد پیش از هرکس باید با تو بجنگم که مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازم تر است.»

مورخان و دانشمندان در شرح زندگانی پر افتخار امام حسن علیه السلام بخشش بی سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بی نظیری ثبت کرده اند که در تاریخچه زندگانی هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی خورد. سیوطی در تاریخ الخلفا می نویسد «حضرت مجتبی علیه السلام در طول عمر خود دو بار تمام اموال خود را در راه خدا خرج کرد وسه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را برای خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.»


سیره پیشوایان- مهدی پیشوایی - خلاصه صفحات 90 تا 96

انگشت عصمت روی وقایع تلخ!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آذر, 1393

امام حسن مجتبی علیه السلام در پاسخ شخصی که به صلح آن حضرت اعتراض کرد انگشت روی این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:

«من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که

اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم.

اگر یارانی داشتم شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود.

من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ام.

آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد،

نه وفادارند ، نه به تعهدات و پیمان های خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند.

بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند ولی عملا با دشمنان ما همراهند»


سیره پیشوایان/ مهدی پیشوایی/ صص 110 و 111

دوستان کوته بین و دشمنان مغرض!

نوشته شده توسطصداقت...! 30ام آذر, 1393

… امامان همگی مظهر تقوا و روش هستند.

تقوا در همگیشان مشترک و روش در تمامیشان متفاوت است.

روش علی علیه السلام در دو مرحله سکوت و خروش راهگشای امت  می گردد.

شیوه حسن علیه السلام در مرحله اول روش پدر،

و راه حسین علیه السلام در مرحله دوم آن شکل می گیرد.

علی علیه السلام بی سکوت خروش و شهادتی هشدار دهنده و حیا تبخش نمی داشت،

فریاد و جانفشانی حسین علیه السلام نیز بدون صلح برادر این چنین در تاریخ  به ثبت نمی رسید.

آنان که حسن علیه السلام را به عافیت اندیشی متهم کرده اند

و آنان هم که تحت تاثیر شور و احساس آرزو کرده اند که ای کاش او نیز شهادت را بر می گزید

و از ساباط - نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح تاریخ ساز و انقلابی حسن علیه السلام و به عبارتی دیگر روز عاشورای حسن علیه السلام -  عاشورای دیگر

و از کوفه کربلای دیگر می ساخت هر دو در اشتباهند.

سیره پیشوایان/ مهدی پیشوایی/ صص 135  و 136

قبول باشه!

نوشته شده توسطصداقت...! 28ام آذر, 1393

خسته بودم ولی اصرارهای این چند روز برادر زاده عزیز در به سر گرفتن روسری ها و چادرهای ما به عنوان چادر و بعد از آن  زمین خوردن بچه یک ساله و چند ماهه و گریه ها مجبورم کرد به این خستگی غلبه کنم و اولین چادر فاطمه را برش بزنم. آماده شدن چادر خیلی طول نکشید. هیچ کس داخل اتاق نبود وقتی  برای اولین بار اولین چادرش را روی سرش گداشتم تنهایی لدت بردم و همه بی نصیب شدند از این اولین لحظه و لبخند رضایت فاطمه. چند دقیقه بعد اذان شنیده شد و فاطمه هم روبروی  من با جانمازی که به او دادم مشغول تقلید از من بود. نماز مغرب را که خواندیم بهانه می آورد و با کلمات پراکنده متوجه شدم چادر مرا می خواهد. مجبورم کرد چادرهایمان را عوض کنیم چادرش برایم از یک مقنعه نماز هم کوتاهتر بود. نشسته بودم. باز هم خواسته ای داشت. هر طور بود به من فهماند که باید سجده بروم و او تماشا کند. همه جمع می خندیدند مگر بچه نیم وجبی رهایم می کرد. شاید با چادرش  صد تا سجده رفتم ولی خسته نمی شد روبرویم نشسته بود و مهر به دست و با چادر من فقط نگاه می کرد. مادرم کفت: فاطمه جان عزیزم عمه خسته می شود حالا بس است برو بازی کن بگذار عمه هم نمازش را بخواند. لبخندی زدم و گفتم مامان رهایش کن تا به حال چنین نمازی نخوانده بودم نمازی که ظاهر و هدف و نتیجه اش هماهنگ باشد. ظاهرش آن طور که فاطمه می پسندد با چادر خودش. هدفش رضایت خودش و نتیجه اش را ببین لبخند و شادی صورتش. ولی نماز های خودمان را در نظر بگیریم هیچکدام این قدر تام نیست ظاهرش آنگونه که خدا می پسندد البته ان شاء الله اگر حق الناسی به عهده مان نباشد و در حد نخ دکمه مان هم غصبی نباشد خمس و زکات و مال شبهه ناک و … پیش کش. هدفش قرب خدا؛  اینجا خیلی هامان کم می آوریم  و نتیجه اش بازدارندگی از فحشا و منکر. حالا قضاوت کنید کدام نماز قبولتر است نماز مغربی که چند دقیقه پیش برای اجرای فرمان خدا خواندم یا این نمازی که برای رضایت فاطمه خواندم.