ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
مي رفت حج!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام آبان, 1393مي رفت حج. با پاي پياده. تنها. در راه مردي او را ديد.
بچه جان تنهايي در اين بيابان چه كار مي كني؟ مي روم خانه خدا
ولي براي تو كه واجب نيست؟ از من كوچك تر ها را نديدي مردند؟
پس چرا چيزي همراهت نمي بري؟ به را ه خود ادامه داد و گفت:
توشه من پرهيزكاري است. مركبم دو پايم و هدفم خدا غذا هم ندارم
تا حالا ديده اي كسي به مهماني برود با خودش غذل ببرد؟ آن هم به مهماني خدا؟
آفتاب در سجده(روايت داستاني زندگي امام سجاد عليه السلام) )/ سميه مصطفي پور/ ص6
مي گفت در شام...!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام آبان, 1393مي گفت در شام در شام هفت مصيبت بر سر ما آوردند كه در مدت اسارت مانندش را نديديم
گفتند چه مصيبتي؟
- با شمشيرهاي برهنه به ما حمله كردند.
سرهاي شهدا را رو به روي زن هاي ما گذاشته بودند.
زن هاي شامي از بالاي پشت بام روي سرمان آب و آتش مي ريختند.
از صبح تا شب در كوچه و بازار با ساز و آواز مي گرداندندمان و مي گفتند
بياييد اين ها را بكشيد كه هيچ احترامي در اسلام ندارند.
ما را در خرابه اي جا دادند كه روزها از شدت سرما و شب ها از شدت سرما آرامش نداشتيم.
مي خواستند ما را در بازار برده فروش ها بفروشند.
ما را با طناب بسته بودند و از جلوي خانه يهودي و نصاري مي گذراندند و به آن ها مي گفتند
اين ها همان هايي هستند كه پدرانشان پدران شما را در جنگ ها كشتند. بياييد ازشان انتقام بگيريد.
آفتاب در سجده/ سميه مصطفي پور / ص 49
از قرآن استفاده نمي كنيم چون...
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام آبان, 1393اگر از قرآن استفاده نمي كنيم براي آن است كه
يقين ما ضعيف است.
جرعه وصال(چكيده اي از انديشه هاي آيت الله بهجت)/ ص 114
فقط نگاه كن!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام آبان, 1393نگاه به قرآن (بدون خواندن آن) عبادت است.
النَّظَرُ في المُصحَفِ من غَيرِ قَراءَةٍ عِبادةٌ
قال الصادق عليه السلام
من لايحضره الفقيه205 /2 / به نقل از فضائل القرآن / علي اكبر تلافي / ص 29
اسير ويروس!
نوشته شده توسطصداقت...! 26ام آبان, 1393عجب موجود قدرتمندي است اين ويروس سرماخوردگي ديده نمي شود اما انسان به اين بزرگي را اسير خود مي كند. سرفه ها و عطسه ها و گيجي و … يك طرف مزاحمت و ممانعتش براي انجام كار و شركت در مراسمات عمومي و قرنطينه شدنش يك طرف. ولي مجبور بودم كارهاي به هم رسيده ام را انجام دهم و فرصت استراحت نداشتم . خانم دكتر هم كه فقط ادعا كرد يك سرماخوردگي ساده است و به چند بسته قرص ادلت كلد ساده بسنده. گاهي به مزاح با آن صداي گرفته كه هر تلفني را جواب مي دهم مي گويد ببخشيد نمي دانستم خوابيد( آن هم ساعت 10 و 11 صبح و آبرويم را مي برد ) به مادرم مي گفتم شايد دكتر علاجي نداشته اين ها را نوشته كه دلم خوش باشد يا شايد تعجب كرده چرا زنده ام. قرص ها را گذاشتم كنار مانيتور گفتم چون كارم با سيستم زياد است يادآوري شود و درمان ناقص نماند؟! گاهي از كنار سيستم رد مي شدم نگاهم به بسته قرص مي افتاد بدون نگاه به ساعت و با اين تصور كه قرصم را نخورده ام قرصي مي خوردم. يك بار هم ديدم بسته دست نخورده است. گفتم مگر نخورده بودم حال بدم گفت نه و قرص ديگري خوردم. هنوز ساعت نوبت دوم قرص نشده بود كه رفتم كتاب كنار مانيتور را بردارم ديدم از بسته دوم هم چند تايي نوش جان كرده ام. خنديدم. واقعا حالم خوب نبود. خوب بود قرص سرماخوردگي معمولي بود و الا اگر قرص خاصي بود الان با چند قرص اضافي شايد مهمان اموات بودم. حكايت ماست و گناهانمان. فراموشش كه كرديم دوباره همان را تكرار مي كنيم. خودمان هم متوجه نيستيم. از درون آلوده ايم. بعضي پليدي ها عجيب خطرناك است مجبورت مي كند قرص هاي خاصي مصرف كني. قرص هايي كه خوبي هايت توان مبارزه با چند تاي آن را آن هم همزمان ندارد. دوزش كه از حدي بالاتر رفت كشنده است. شايد نميريم اما كما حداقلش است. كمايي كه دلت از كار مي افتد و خدايت را فراموش مي كني. حواست به ويروس ها باشد. در تو رشد كردند خود به خود سراغ قرص ها مي روي. شايد اين بار فرصتي براي مبارزه نباشد!