ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



نیستیم!

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام آبان, 1393

سر و صدا و صحبت حضار همان و صدای ضعیف سخنران و  بلند گو همان.گاهی صدای ضعیفی به گوش می خورد. خیلی ناراحت بودم.  با خودم می گفتم چه فایده صدا که نیست این هم شد شرکت در مراسم!  برای رفع بیکاری نگاهم را دوختم به دختر بچه  سه چهار ساله ای که همراه مادرش جلوی من نشسته بودند. سارافون پوشیدن و آن هم از نوع دست بافش  برایم جلب توجه کرده بود. با ظرافت خاصی بافته شده بود اما ساده بود و خیلی راحت می شد مثلش را بافت. از سارافون خاطرات زیبایی دارم.  آن روزها جزء لباس ثابت ما دختر بچه ها بود تابستان و زمستان نمی شناخت. این از عادات و رسوم شهرما  بود . ترکیب هر لباس جدید با سارافون یا سارافون جدید با لباس های قبلی عالمی داشت برای خودش.  هم تمرین حجاب و حیا بود هم زیبایی وتنوع . آنچه در این کودک جالب می نمود حیا در پوشش  بود! چیزی که این روزها کمتر در بزرگتر ها هم دیده می شود چه رسد به کودکان. در همین افکار بودم که نگاهم را به رفتار کودکانه اش  دوختم. گرسنه بود و  از مادر طلب  خوراکی می کرد .  مادر از درون کیف بسته ای بیرون آورد که فقط یک دانه بیسکویت در آن بود. آنرا نصف کرد و نیمی را به بچه کناری که نگاه می کرد داد و نیمه دوم را به دخترش. دخترک با نگاهش اعتراض کرد ولی با یک جمله مادر قانع شد هنوز آن را داخل دهانش نگذاشته بود که درس مادر را پس داد. نگاهش افتاد به دختر بچه ای که با فاصله دو نفر کنارشان نشسته بود ؛ با مهربانی و الفاظ کودکانه اش گفت تو هم می خواهی؟ و جواب نداده نصفه بیسکویت را به او داد. بعد از مادرش طلب بیسکویت دیگری کرد. مادرگفت تمام شده و بعد تمام کیفش را بیرون ریخت و تکه ای نان خشک یافت و به اوداد   .دخترک اعتراضی نکرد و با حواله لبخندی به دو دوست غریبه ا ش تکه نان خشکیده  را  به زحمت گاز زد. دقت و دیده شدن تسلیم و ایثارو بزرگواری   این کودک  سه ساله در برابر ولی اش آبروی خیلی از ما بزرگترها ی  مدعی لبیک یا حسین و انتظار را می برد.  وای بر ما.   این همه رفتن ها و آمدن ها، گریه ها و عزاداری ها از ما آدمی ساخته بود که به اندازه نصف اعتماد این دختر بچه به ولی نعمت خود اعتماد کنیم و از فرمانش اطاعت؟!  این همه درس  شنیدیم  که چه؟ پس  کی وقت درس پس دادن  است؟!  بهتر بود به جای نشنیدن صداها با گوش  تن و اعتراض از دیگران که آن هم درست است برای نشنیدن های گوش دل نگران بودم و ناراحت. باور کنید اگر مقیاس ها را درست بسنجیم، در قیاس با تسلیم  و اعتماد و فرمانبری این کودک و درس پس دادنش  خیلی هامان  خیلی هامان آنی که باید نیستیم.

انتخاب نگاه به محرم و عاشورا 2

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام آبان, 1393

*ا فرا د با همت و اراده خود و ایجاد دیدگاه دانشگاهی(رجوع شود به مطلب شماره قبل) و گذراندن 5 واحد درسی در این دانشگاه در سایه ابا عبدالله علیه السلام  به قدرت و عزت  می رسد.

* مسلم بن عقیل نماینده خاص امام حسین علیه السلام دستگیر شد. ابن زیاد به او گفت برای چه به کوفه آمده ای: گفت آمده ام تا به مردم کوفه عزت دهم و در سایه حسین بن علی مردم به عزت و عظمت برسند. ابن زیاد گفت: ساکت شو فاسق. مسلم نعره ای کشید  و گفت فاسق تویی. (از شدت نعره  ابن زیاد ناخواسته از زمین نیم متر برخاست و نشست ) این است محصول دانشگاه امام حسین علیه السلام  دست بسته، شمشیر بالای سرش و … اما نمی ترسد. در کار دین مسامحه ندارد.

* قرآن چون کتاب هدایت است همه چیز دارد یکی از آنها  علم راه شناسی است. تمام انحرافات عالم از گم کردن راه است. گم     راه

* اهمیت راه شناسی بسیار بالاست تا جایی که خدا  بر هر زن و مرد مسلمانی واجب کرده که حداقل ده بار در روز بگوید اهدنا الصراط المستقیم. حداقل ده بار کمتر نمی شود.

* اگر راه را گم کردی چیزی نمی تواند نجاتت دهد.

* راه ها در قرآن دو نوعند راه های مادی(جاده، کوه، زمین و .. ) و معنوی.

* به تعبیر قرآن  بعضی ها به دنیا دل خوشند  فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ
ولی بعضی دیگر و منهم من یقول ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه . خدا این ها را تایید می کند در ادامه می فرماید اولئک لهم نصیبا مما کسبوا (سوره بقره آیات 200 تا 202)
این دو گروه هر دو در دنیا هستند تفاوت کجاست؟
فرض کنید یک کیسه طلا 50 کیلویی بدهند به شما. شما دو کار می توانید انجام دهید یکی  اینکه بگذارید در کمد و … هر موقع نیاز داشتید دست کنید داخل کیسه و مقداری از آن را مصرف کنید. یا اینکه کیسه را بگذارید روی دوشتان و هر جا رفتید با خود ببرید. قرآن می گوید بعضی ها دنیاشون سنگینشان نموده و لی بعضی ها دنیا شون متوقفشان کرده اثاقلتم علی الارض… این خانه، ماشین، مال و دنیا یشان را گذاشتند روی دوششان و نمی توانند حرکت کنند خیال می کنند دنیا ارزش دارد.

* خروجی دانشگاه امام حسین علیه السلام دو فرهنگ همراه خود دارد فرهنگ مادیات و فرهنگ الهیات. اگر تحصیل کرده این دانشگاه هستی حتما دیدگاهت اینگونه است که اولویت اولت  فرهنگ الهی است و اولویت دوم دنیا

* ما شغل می خواهیم، ریاست، ارزانی و …به چه قیمتی؟ هر قیمتی= این یعنی اولویت دنیا.
اما اگر دنیا آری، ثروت آری اما به چه قیمت؟ فقط در چارچوب دین = این یعنی اولویت الهیات

* امام حسین علیه السلامپول، خانه، زن، فرزند، مرکب و … داشتند اما اولویت او این نبود.

* اگر تفکر کسی اولویت  مادیات بر معنویات باشد از هر معنویتی برای دنیا سوءاستفاده می کند. دلیل= روزی عمار صاحب سِر مولا با مغیره بحث می کرد. مولا یک جمله به او فرمود دَعهُ یا عمّار فَإنّهُ لم یأخذ مِنَ الدّین الاّ ما قارَبَه مِنَ الدّنیا وَ عَلى عَمدٍ … ولش کن این مادیات اولویت اولش است. دین را پوششی گرفته که در جامعه زندگی کند.

بشیر از اصحاب امام حسین علیه السلام است. شب عاشورا حضرت به او فرمود: فرزندت را در فلان مکان  در حال مبارزه اسیر کرده اند. این پول را بگیر راه خروج از کربلا را هم به تو نشان می دهم بیعتم را هم از تو بر می دارم برو پسرت را آزاد کن(در آن زمان اسیران را پولی می دادند و آزاد می کردند). بشیر جمله ای گفته که امام زمان علیه السلام سلام مخصوص به او می دهد و عین کلام او را تکرار می کند. السلام علی بشیر بن عمر خزرمی شکر الله قوله للحسین و قد اذن .. سلام بر بشیر. ممنونتم از این حرفت تشکر می کنم که آن زمانی که حسین بن علی  به تو گفت برو من اجازه می دهم بروی گفتی زنده زنده درندگان بیابان مرا قطعه قطعه کنند دست از تو بر نمی دارم.

استاد سید مهدی شمس الدین/ دوازدهم محرم 1436/ نکته برداری از سخنرانی

همراهی با کاروان کربلا24

نوشته شده توسطصداقت...! 20ام آبان, 1393

قاسم بن الحسن علیه السلام  به عزم جهاد قدم به سوی معرکه گذاشت. چون امام حسین علیه السلام نظرش  به فرزند برادر افتاد جلو آمد دست بر گردن قاسم انداخت و او را در برکشید و هر دو چندان گریستند که در روایت آمده به حال بیهوشی در آمدند. پس قاسم  اجازت مبارزه طلبید. حضرت مضایقه فرمود. قاسم گریست و دست و پای عموی خود چندان بوسه زد تا اذن حاصل شد.(1)

* میدان رفتن قاسم بن الحسن
جناب قاسم به میدان رفت. و جنگ سختی نمود تا اینکه  ابن فضیل ضربه ای بر فرق مبارکش زد و فرقش شکافت و  با صورت بر روی زمین افتاد و فریاد زد ای عمو! امام حسین علیه السلام مانند باز شکاری به میدان شتافت و همچون شیر خشمگین حمله ور شد و با شمشیر ضربه ای به ابن فضیل زد و چنان فریادی زد که هم لشکریانش شنیدند و کوفیان حمله کردند تا او را نجات دهند ولی پیکرش زیر سم اسبان قرار گرفت و هلاک شد. وقتی گرد و غبار نشست  دیدند امام بر بالین او حاضر شده در حالی که جناب قاسم از شدت درد پا بر زمین می سایید و عزم رفتن به اعلی علیین داشت. امام فرمود: سوگند(1) و (2)

* سخنان امام حسین علیه السلام  بالای سر قاسم
امام حسین علیه السلام فرمود: رحمت خدا دور باد از مردمی که تو را کشتند و در روز قیامت جد بزرگوارت به خاطر تو از آنها بازخواست خواهد نمود. به خدا بر عمویت  خیلی دشوار است که او را به کمک بخوانی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند اما به حالت سودی نبخشد. امروز روزی است که بر عمویت کینه جو بسیار و یا رو یاور کم است. سپس قاسم را از خاک برداشت و در برکشید سینه او به سینه خود چسباند و در حالی که پاهای قاسم بر زمین کشیده می شد او را برد تا بین کشته شدگان اهل بیت خود قرار دهد.(1) و(2)

* دامادی قاسم
نا گفته نماند که قصه دامادی قاسم در کربلا و تزویج او با دختر امام حسین علیه السلام صحت ندارد. چرا که در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه امام حسین علیه السلام   چنانکه در کتب معتبره ذکر شده دو دختر بیشتر نداشتند یکی سکینه که شیخ طبرسی فرموده سید الشهدا او را تزویج عبد الله نموده بود و دیگری فاطمه که زوجه حسن مثنی  بوده که در کربلا حاضر بود. و اگر با استناد به اخبار غیر معتبره گفته شود که امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده، گوئیم او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیه السلام بست. (1)

(1) منتهی الآمال/ جلد اول/ شیخ عباس قمی / صص 607 تا 610
(2) لهوف/سید بن طاووس/ ترجمه علیرضا رجالی تهرانی/ صص 155 تا 157

حجاب چهره جان می شود غبار تنم!

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام آبان, 1393

اگر ز خون دلم بوی شوق می آید

عجب مدار که هم درد نافه ختنم

طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع

که سوزهاست نهانی درون پیرهنم

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

مهار شیطان27

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام آبان, 1393

تا دنیا را رها نکنی شیطان رهایت نمی کند پس حساب کار خودت را داشته باش.!

امام علی علیه السلام:
علاقه به درهم و دینار از تیرهای زهر آگین شیطان است.

مهار کردن شیطان/ انتشارات واحد هناریس/ ص 24

همراهی با کاروان کربلا23

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام آبان, 1393

چون از اصحاب امام حسين عليه السلام كسي نماند نوبت به جوانان بني هاشمي رسيد. پس فرزندان امير المومنين عليه السلام و اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حن و امام حسين عليه السلام آماده جنگ شدند.

توضيحات مختصر

* اذن  علي اكبر عليه السلام براي ميدان
علي اكبر جواني خوش صورت و زيبا  در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت شبيه ترين مردم به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود. شجاعت از علي مرتضي عليه السلام داشت و به جميع محامد و محاسن معروف بود. چون آن نازنين جوان عزم ميدان كرد و از پدر رخصت جهاد خواست حضرت به او اجازه داد. سپس نگاهي  از روي حسرت به او كرد و گريست و فرمود: خداوندا گواه باش كه جواني را براي جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوي و سخن گفتن شبيه ترين مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق ديدار پيامبرت مي شديم به صورت او نظر مي كرديم. …(1) و (2)

* شهادت علي اكبر عليه السلام
علي اكبر عليه السلام به سوي ميدان حركت كرد. و با آنها جنگ نمايان و سختي كرد و عده زيادي را به درك واصل كرد. سپس به جانب پدر بازگشت و گفت: پدرم تشنگي مرا كشت و سنگيني سلاح مرا به زحمت انداخت آيا جرعه اي آب هست به من بدهي؟ (از روحانيون بزرگ شنيده ام علي اكبر مي دانست پدر آبي ندارد اين را بهانه كرد تا پدر بار ديگر  و قبل از شهادت او را ببيند) امام حسين عليه السلام گريست و فرمود: اي امان پسرم. از كجا برايت آب بياورم اندكي ديگر مبارزه كن ديري نمي گذرد كه جد بزرگوارت محمد را زيارت خواهي كرد و تو را آبي سيراب نمايد كه بعد از آن هرگز احساس تشنگي نكني. سپس به ميدان بازگشت جنگ بسيار شديدي كرد تا بر اثر اصابت تير منقذ بن مره عبدي به زمين افتاد و صدا زد: پدر جان از من به تو سلام. اين جدم است كه به تو سلام مي رساند و مي فرمايد در آمدنت به سوي ما شتاب كن. و به شهادت رسيد.(1) و (2)

* امام حسين عليه السلام بر بالين علي اكبر عليه السلام
امام حسين عليه السلام بر بالين او حاضر شد . صورت بر صورت او گزارد و فرمود: خدا بكشد گروهي را كه تو را كشتند. چقدر بر خدا گستاخي نمودند و حرمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را شكستند. پس  از تو خاك بر سر دنيا باد…(1) و (2)

( 1) لهوف/ سيد بن طاووس/ ترجمه  عليرضا رجالي تهراني/ ص 153 تا 155

(2) منهي الآمال/جلد اول /  شيخ عباس قمي/ صص 600 تا 604