کلید واژه: "حجاب"
باقی بمان در عاشقی ...
نوشته شده توسطصداقت...! 24ام آبان, 1395به شدت دچار ضیق وقت بودم و نگران کارهایی که باید انجام میشد. این وسط کاری پیش آمده بود و به دلیل بانو بودن متصدی پست بانک، مجبور بودم سری هم به پست بانک بزنم. چادرم را آماده می کردم برای رفتن که فاطمه اصرار که باید با عمه همراه شود. هر چه روضه خواندم… بیشتر »
رازهای مگو!!!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام تیر, 1395نیم وجبی، سوزن و نخ به دست کنار مادر نشسته بود و سعی در کوک زدن ملحفه بالش. نگاهی از عمق وجود به او انداختم و گفتم: عمه جان فاطمه با سوزن چه کار داری، خطرناک است. بچه دو سال و نیمه مثل پیر مرد هفتاد ساله جواب داد: «مامان جون گفته بالش بابا جون بدوزم… بیشتر »
مهمان خدا/ نعمت چهارم
نوشته شده توسطصداقت...! 25ام خرداد, 1395شدیم چهار نفر. دو تا خانم و دو تا آقا. حالا مشکل بیشتر از انتظار شد. راننده را می شناختم. مردی میانسال با چند بچه و معروف به تقیدات ضعیف. این روزها آداب مثل قبل رعایت نمی شود. یکی دو بار از راننده های مذهبی تر شنیده بودم که به گفته ام که«کنار مرد نمی… بیشتر »