موضوعات: "نکته ها و آموزه ها" یا "دریای پر گهر" یا "فقط خدا" یا "مهدویت" یا "نشانه های خدا در زمین" یا "پیام قرآنی"

عمرت برفت و چاره کاری نساختی!

نوشته شده توسطصداقت...!

چـون شـادمانی و غـم دنیـا مقیــم نیست     فرعون کامـران به و ایـوب مبتـلا

غـم نیـست زخـم خـورده راه خـدای را     دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا

مابین آسمان و زمین جای عیش نیست     یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟

عمرت برفت و چاره کاری نســاختی       اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیــا

کردار نیک و بد به قیامت قریـن توست     آن اختیـار کن که تـوان دیـدنش لقـا

لبخند!

نوشته شده توسطصداقت...! 27ام بهمن, 1393

از بزرگي روايت كنند كه در معامله اي كه با ديگري داشت

براي مبلغي كم چانه زني از حد گذرانيد.

او را منع كردند كه اين مقدار ناچيز بدين چانه زني نمي ارزد. گفت:

چرا من مقداري از مال خود ترك كنم كه

مرا يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال و يك عمر بس باشد؟

گفتند: چگونه؟ گفت:اگر  به نمك دهم، يك روز بس است.

اگر به حمام روم يك  هفته اگر براي حجامت دهم، يك ماه، اگر به جاروب دهم يك سال

و اگر به ميخي دهم و در ديوار زنم، همه عمر بس باشد.

پس نعمتي كه چندين مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با كوتاهي از دست برود؟!!!

 

گزيده طنز عبيد زاكاني / ابوالفضل زرويي نصر آباد / ص 8

چه گناه!

نوشته شده توسطصداقت...! 26ام بهمن, 1393

گرببندد به روز، شب پره چشم

چشمــه آفـتـاب را چــه گـنــاه!


الهي!

نوشته شده توسطصداقت...! 25ام بهمن, 1393

الهي!

سر در راه سردار دادن آسان است

و دل به دست دلدار دادن دشوار

كه آن جهاد اصغر است و اين جهاد اكبر

الهي نامه آيت الله حسن زاده آملي/ ص 31

لبخند!

نوشته شده توسطصداقت...! 25ام بهمن, 1393

زن طلحك فرزندي زاييد.

سلطان محمود او را پرسيد چه زاده است؟

گفت: از درويشان چه زايد؟ پسري يا دختري

گفت: مگر از بزرگان چه زايد؟

گفت: چيزي زايد بي هنجار و خانه برانداز!

 

گزيده طنز عبيد زاكاني/ ابوالفضل زورويي نصر آباد/ ص 22

حکایت!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام بهمن, 1393

يكي اسبي از دوستي به امانت خواست.

گفت: اسب دارم اما سياه است.

گفت: مگر اسب سياه را نمي شود سوار شد؟

گفت: چون نخواهم امانت داد، همين قدر بهانه بس است.

گزيده طنز عبيد زاكاني/ ابوالفضل زورويي نصر آباد/ ص 26

پادرمياني مي كني ؟!

نوشته شده توسطصداقت...! 23ام بهمن, 1393

زني از قبيله بني مخزوم دزدي كرد.

قريشيان به خاطر موقعيت بلند اجتماعي آن زن بيمناك شدند و مي خواستند پيامبر از مجازات او چشم بپوشد.

جز اسامه پسر زيد، محبوب پيامبر، كسي جرئت نداشت اين خواهش بي جا را با پيامبر بگويد.

اسامه خواسته قريشيان درباره عفو آن زن را مطرح كرد. حضرت فرمود:

آيا در حدي از حدود خداوند  پا در مياني مي كني؟

سپس برخاست و خطبه اي خواند. در آن سخنراني فرمود:

آناني كه پيش از شما نابود شدند، مردماني بودند كه مهترشان دست به سرقت مي زد، رهايش مي كردند؛

و اگر فرودستشان سارق بود، حد را در حقش اجرا مي كردند.

سوگند به خداوند، اگر فاطمه دختر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز دست به سرقت بزند،

محمد دستش را قطع خواهد كرد. و دست زن مخزومي بريده شد.

كسي كه وساطت او مانع از اجراي حدي شود، در معرض خشم يزدان است تا از [اين كار] دست كشد.

 

همنام گل هاي بهاري (نگاهي نو به شخصيت و زندگي پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم)/حسين سيدي/ ص139