« هرورقش دفتری است معرفت کردگار(17) | حکایت! » |
دوستی انسان و ماهی!
نوشته شده توسطصداقت...! 22ام مرداد, 1393ماهیمون هی می خواست یه چیزی بهم بگه
تا دهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش
نمی تونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن.
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو
این قده بالا پایین پرید خسته شد خوابید.
دیدم بهترین موقع است که تا خوابه بندازمش تو آب
ولی الان چند ساعته بیدار نشده
یعنی فکر کنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده
خودش زده به خواب
این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنار ما هستند.
شاید دوستمون دارند، دوستشون داریم
ولی ما رو نمی فهمند و فقط تو دنیا و افکار خودشون بهترین رفتار با ما دارند
و شاید هم ما اینگونه باشیم …
فرم در حال بارگذاری ...