ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
مهمان خدا/ نعمت پنجم
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام خرداد, 1395چند روزی بود کاری گروهی با چند نفر از دوستان متین ومومن، در فضای مجازی آغاز کرده بودیم. از صبح چند بار سر زدم اما ظاهرا هنوز کسی فرصت حضور پیدا نکرده بود. از اینکه مسئولیت اصلی با من نبود ولی یکی دو روز کار را دست گرفته بودم حس خوبی نداشتم. نمی خواستم حکم دخالت داشته باشد و یا هر چیز دیگر. از طرفی بی تفاوتی با گروه خونی ام سازگار نیست. بین دو کشش متفاوت درگیر بودم. خیلی مواقع این عدم توانایی در بی تفاوتی به آنچه می تواند بهترین باشد و از کوتاهی ها، ضعیفی را تجربه می کند، تلخی برایم رقم زده است. می توان گفت در تعریف عامه نوعی کاسه داغتر از آش بودن.
بازهم تکرار، جایگزین عبرت شد. نگاه کردم به ساعت نزدیک ظهر بود کار روزانه، نهایت 9 و 10 صبح، روز نصفه بود و هنوز عکس العملی دیده نمی شد. توجیه کردم که همه روزه اند و کار و زندگی و …. حتما فرصت نداشته اند. نباید بازدیدکنندگان سستی جمع را ببینند آن هم در ابتدای کار. چه فرقی داشت امروز من فردا آنها. باید برای از بین رفتن حس مالکیت بین دوستان تمرین کنیم این از لازمه های آمادگی برای ظهور است.
پیامی مشترک برای دوستان قرار دادم و برخی نکته ها را یادآور شدم. بعد از ظهر آمدم سری بزنم و مسئولیت خودم را انجام دهم که با دیدگاه دوستان مواجه شدم. غرور و لج و نامهربانی و به کرسی نشاندن طرح خود و … کمترین حرفی بود که نوشته شده بود. خیلی دلگیر شدم. خدا می دانست که با چه هدفی جلو رفتم و نیتم چه بود. «با چه زحمتی از کار خودم زده بودم و برای آبروی جمع کار را انجام دادم» کمترین سرزنشی بود که از وجدانم می شنیدم.
چند ساعتی با سیستم و اینترنت و … خداحافظی کردم. شدت ناراحتی تا حدی بود که مادرم یک ساعتی بیشتر تحمل نکرد و سوال نمود: سربسته توضیح دادم . ناراحتی عجیبی در چهره مادرم موج زد. برای آرام کردنشان توضیح دادم : مادر شما که مرا می شناسید. باور کنید از دوستم ناراحت نیستم، کینه هم ندارم. اختلاف نظر همه جا هست. دیگاه هم جمعی و نسبت به همه اعضا مطرح شده. فقط چون خیلی با ذهنیتم تفاوت داشت و رگه هایی از عدم همدلی در جمع دیدم، ناراحت شدم از اینکه نکند هر جا طرحی، حرفی می زنم با این دیدگاه دیده می شود. که این هم، حرف دقیقی نیست. چرا مهم باشد وقتی که داور اوست که ناظر است.
تایید را از چهره مادر خواندم. از حرف هایم خوشحال شدند و رنگ چهره شان تغییر کرد. امروز از تلخی ایجاد شده نعمتی دیدم فراموش شده. زندگی با افرادی که شادی هایم برایشان شادی آفرین و غم هایم برایشان مولد غم. زیباست زندگی با کسانی که ما را دوست دارند. حس دوست داشته شدن حس بی نظیری است. خدایا تو را شکر برای نعمت،همه دل هایی که ما را صادقانه و بی ریا و برای ویژگی هایی که تو از آنها راضی هستی دوست دارند!
نوشته شده توسط: صداقت/ 25 خرداد 1395
مهمان خدا/ نعمت چهارم
نوشته شده توسطصداقت...! 25ام خرداد, 1395شدیم چهار نفر. دو تا خانم و دو تا آقا. حالا مشکل بیشتر از انتظار شد. راننده را می شناختم. مردی میانسال با چند بچه و معروف به تقیدات ضعیف. این روزها آداب مثل قبل رعایت نمی شود. یکی دو بار از راننده های مذهبی تر شنیده بودم که به گفته ام که«کنار مرد نمی نشینم » ایراد می گرفتند که این حرف ها تمام شد و …. حالا این راننده که ظاهرا تقیدات آنها را هم نداشت شاید صذایش را هم بالا ببرد. سر جایم نشستم و هیچ حرکتی نکردم تا ببینم ترتیب نشستن، مطابق فرهنگ ما می شود یا نه.
نگاه دوختم به راننده و عکس العمل ها. با تعجب دیدم وقتی یکی از آقایان خواست صندلی عقب بنشیند، راننده گفت شما بشین جلو. دو نفری جلو بشینید. مسافر اعتراض کرد : صندلی عقب که جا هست چرا دو نفر جلو بنشینیم؟ راننده گفت این خانم کنار مرد نمی نشیند. صدای آهنگ راننده بلند بود، وقتی نشستم داخل تاکسی، نه تنها صدای ضبط که موسیقی غیر شرعی پخش می کرد کم کرد، بلکه ضبط را خاموش کرد.
امروز از حرکت راننده نعمتی دیدم فراموش شده. احترام و امنیت زنان ایرانی! حکومت اسلامی ما، احترامی رقم زده برای بانوان که حداقل هایش از تاکسی گرفته و کوپه قطار مجزا و مترو، ردیف جدا در دانشگاه و کلاس درس و … تا قانون ها و شرایط ازدواج و شغل و …. کاستی ها همه جا هست اما اگر دقت کنیم زیبایی ها بس فراوان است. شرایط مهیاست فقط خودمان باید بخواهیم. خدایا تو را شکر به واسطه این نعمت و همه نعمت هایی که زمینه ساز این امنیت بوده و هست و خواهد بود، اعم از مردان با غیرت، قانون، تبصره، مرام و هر چیز دیگری که احترامی برایم رقم زده ای که مرا با نگاه تو می نگرند نه دنیازدگان غربی!
نوشته شده توسط صداقت/ 23 خرداد 1395
مهمان خدا/ نعمت سوم
نوشته شده توسطصداقت...! 24ام خرداد, 1395یک ساعتی تا اذان ظهر زمان بود اما می شد وسط خیابان بدون هیچ خطری نشست و مطالعه کرد. تاکسی که سهل است، هیچ جنبنده ای در خیابان دیده نمی شد. در هوای گرم و خشک کویری و آفتاب مستقیم چهارمین روز ماه مبارک، قدم زنان به هر زحمتی بود، خود را به ایستگاه رساندم. از آنجایی که برای برخی رانندگان محترم کمتر از 6 مسافر مقرون به صرفه نیست، و دو مسافر حاضر، پرداخت هزینه سایرین را به صورت شراکتی قبول ننمودند، در ایستگاه به انتظار نفرات بعدی نشستیم.
چند دقیقه ای گذشت، یکی از آشنایان - خانمی محترم و تحصیل کرده، با زبانی عجیب - ،همسفر ما شد. از سرزنش حوزویان و بی فایده بودن تحصیل و مشغولیت های دوران مجردی بودن درس، گفت تا دور از منطق بودن ترجیح تحصیل بر ازدواج و هر آنچه نمی باید گفت. از آنجایی که از زبان «به در می گفت که دیوار بشنود» استفاده می نمود، یکی دو نفر از مسافران، گاهی از شدت ناراحتی تغییر رنگ می دادند و با جملاتی سعی می کردند، ناراحت شدنشان را بفهمانند. چند بار با چشم و ابرو خواستند من هم در دفاع از کلامشان حرفی بزنم. خوب می دانستم کسی که تعمدا زخم زبان می زند با منطق قانع نخواهد شد و بهترین جواب برای او سکوت است. پس فقط ساکت شدم ورنج کشیدم .
به بد و خوب و ریز و درشت در قالب دلسوزی و عقلانیت، توهین کرد. وقتی رسیدم منزل، حالم خوش نبود نه به خاطرزخم زبان ها، به جهت رواج حرف های بیهوده و بی تقوایی زبان که این روزها عجیب فراوان است و گفتن هر کلامی، به سادگی خوردن یک لیوان آب در گرمای کویر بدون ذره ای عذاب وجدان.
بعد از نماز، با مادرم از اتفاقات روز صحبت می کردم که مادرم در پاسخ حرف هایی که زدم ادامه دادند: «حرف را برای مخاطب باد می برد و عمل و نیت هرکس از جمله گوینده، همنشین تاریکی و تنهایی قبرش، اینکه این رفتارها را وقیح و زشت می بینی شکرش آن است که تو اینگونه نباشی و هنرت زخم زبان و تلخی کلام نباشد. گفتن این حرف ها چه فایده ای دارد. تا به حال این همه درس خواندی کجا در کتاب ها دیده ای دل شکستن هنر باشد و مورد رضایت خدا! حالا همه اینگونه هستند دلیل بر شرعی بودن و عقلانی بودن است؟».
من از کلام مادرم امروز نعمتی دیدم فراموش شده، همنشینی که مرا به تقوای زبان سفارش می کرد و مثل خیلی ها نمی گفت جوابش را می دادی که پر رو نشود و توجیه و …. خدایا تو را به خاطر نعمت همراهی و آشنایی با کسانی که ما را به تقوای زبان سفارش می کنند شکر می کنیم. تو برایشان بهترین ها را بخواه. هر نقشی در هر مرحله از زندگی ما داشته و دارند و خواهند داشت، مادر، پدر، خواهر، برادر، استاد، همکار، همراه ، همسر، فرزند و …. همه آنهایی که آخرت ما برایشان از دنیای ما مهمتر بود و کمک کردند تا توجه به رضایت خدا سر لوحه سخن گفتن هایمان باشد.
نوشته شده توسط : صداقت/ 21 خرداد 1395
مهمان خدا/ نعمت دوم
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام خرداد, 1395چندروزی بود از او خبر نداشتم. متوجه تماسش نشده بودم. وقتی تماس گرفتم توضیح داد برای شیمی درمانی مادرش راهی بیمارستان مرکز استان است و خواهش کرد اگر فرصت دارم چند ساعتی به جای او در محل کارش حاضر شوم. مدیر مرکز اطلاع داشت و معمولا این جایگزینی مشکلی ایجاد نمی کرد. پذیرفتم و راهی مرکز مربوطه شدم.
کلاس فوق برنامه ای برگزار میشد و بنده به عنوان مسئول جایگزین و کنترل کننده نظم کلاس های در حال برگزاری. بچه ها در رنج سنی ابتدایی یکی یکی وارد می شدند و در کلاس حاضر. امتحان پایان ترم بود و از صداهایی که شنیده می شد، فهمیدن محتوای کلاس کار سختی نبود. یکی دو نفر از والدین در سالن، انتظار نتیجه کار فرزند دلبندشان را می کشیدند. دخترکی هم روی یکی از صندلی ها کنار خانمی نشسته بود. خیال کردم همراه همان خانم است که از سوال و جوابشان متوجه شدم آشنایی ندارند.
خانم از او پرسید: تو کلاس نمی روی؟ گفت نه. چرا آمده ای؟ گفت همراه دختر دایی ام آمده ام. همیشه می آیم. آدرس داد و خانم شناخت: «بله پس … فلانی دایی شماست» و از یک شغل و موقعیت اجتماعی بالا نام برد و دخترک با حرکت سر تایید کرد. گفت چرا تو کلاس را نرفته ای؟ ساکت شد. دوباره سوال را تکرار کرد؟ جوابی نیامد. خودش جواب داد: دوست نداشتی؟ دخترک با چهره ای غمزده و لحنی خاص گفت: پول نداشتیم.
نگاهم پر از شرم شد و نگاه از او گرفتم. در ذهنم سوال و جواب هایی سنگینی می کرد. چقدر هزینه این کلاس برای یک شخص با این شغل و موقعیت اجتماعی سنگین بود؟ یعنی ارزش نداشت که یک دختر بچه هم سن دختر خودش، سر خورده نشود؟ نمیشد حالا پول کلاس را نمی دهد نمی گذاشت این دخترک بفهمد و حقارت هر روز همراه او شدن و پشت درب کلاس نشستن را تجربه نکند؟، نمیشد مربی یک شاگرد مجانی بپذیرد؟ نمیشد با مرکز صحبت کنند شاید قبول می کردند و …
تمام امروزم پر از غم گذشت. خوب که به سوال های بی جواب ، دقت کردم - به جز غمی که تمام وجودم را آشفته کرده بود- نعمتی یافتم بی نظیر اما فراموش شده. خدایا تو را شکر به واسطه نگاهی که هنوز از دیدن بی تفاوتی به مشکلات فرزندان این مرز و بوم، چون و چرا دارد وجایگزین کردن علاقه دخترکی را با تحقیر نشستن پشت درب کلاس و از دست رفتن سرمایه ای انسانی، برای حفظ سرمایه ای مادی، غیرانسانی می بیند!
نوشته شده توسط: صدا قت/ 20 خرداد 1395
مهمان خدا/ نعمت اول
نوشته شده توسطصداقت...! 19ام خرداد, 1395فصل امتحانات و کوتاهی ترم و حجم قابل توجه کتاب و کتاب نا خوانده و کلاس نرفته و مشکل رفت و آمد کم استرسی نیست، رفت و آمدهای منزل و شلوغی هم آن را دو چندان می کند. این می رود، آن می آید. این برادرزاده تقاضای بازی دارد، آن دیگری توقع توپ بازی. خلاصه هنوز کتاب به یک سوم ابتدایی خود نرسیده ساعت ده شب می شود. بیداری شب و چشمان ورم کرده و خستگی نگاه به تب لت - به جای کتابی که دسترسی برای خرید وجود نداشته است- مشکل را پر رنگ تر می کند.
تا ساعت هفت صبح بیدار بودم. بد نبود اگر یک ساعتی به چشمانم استراحت می دادم. گاهی به ذهنم می رسید غر زدن هم بد نیست. چرا درک نمی کنند من امتحان دارم. اگر رفت و آمدها نبود، مجبور نبودم شب زنده داری کنم و …. قرار بر یک ساعت استراحت بود اما شد یک ساعت و نیم. فرصت نداشتم قطعا به امتحان نمی رسیدم. آژانس بانوان فرمود تا یک ساعت دیگر ماشین نداریم. حالا من مانده بودم و یک کتابی که با زحمت مطالعه شده بود اما فرصتی برای حضور در جلسه نداشتم.
مادرم پيشنهاد دادند كه غصه ندارد و تماس بگیرم با یکی از برادرها یم. گوشی همراهم را که برداشتم نگاهی به لیست مخاطبان انداختم. فرصت های قابل توجهی داشتم برای انتخاب. حتی چند مورد فرصت نداشتند حتما برای یکی مقدور بود. امروز نه برای رفع مشکلات، برای تکیه بودن ها من نعمتی دیدم که نسل نو تقریبا به طور کامل از آن محرومند. خواهرو برادر.
عجیب است که خیلی از ما شیرینی این با هم بودن ها را چشیده ایم اما به تنهایی فرزندانی که ادعا می کنیم پاره های تن ما هستند و این کنترل جمعیت به خاطر اوست راضی می شویم و به کم بودن نسل شیعه و محبان امیر المومنین علی علیه السلام تفاخر می کنیم.
خدایا تو را شکر برای همه نعمت هایی که بر من تفضل فرمودی به ویژه خواهر و برادانم. نه فقط خواهر و برادرانی که از یک خانواده ایم. همه نسل شیعه که از یک خانواده ایم با محور توحید و ولایت اهل بیت علیهم السلام آن هم از نوع اثنی عشری. همان خواهران و برادرانی که خط فکری و رفتاری ما، ما را به هم نزدیک می کند و یک خانواده می شویم و چقدر مشکلماتمان حل می شد اگر به یاد می آوردیم همه یک خانواده ایم. خدایا تو را شکر برای نعمت زندگی در خانواده های کوچک و بزرگ شیعه .
تصوير از سرچ اينترنتي انتخاب شده است.
نوشته شده توسط صداقت/ 19 خرداد 1395
ماه رمضان امسال و ...!
نوشته شده توسطصداقت...! 18ام خرداد, 1395سلام بر دوستان و همراهان ناشناس وبلاگ گهر عمر
ماه رمضان امسال هم از راه رسید. نمی دانم جویای طرح امسال ماه رمضان هستید یا نه
چند سال قبل را به یاد ندارم اما اگر سه ماه رمضان قبل را به یاد داشته باشید هر سال با سی پست، سال اول با عنوان پیام زندگی ، سال بعد با عنوان «هر ورقش دفتری معرفت کردگار » و سال قبل هم با عنوان «منجیه» که همه در موضوع «هو معدن الا یمان و بحبوحته» در دسترس شما بزرگواران است، در خدمت شما بودیم. خیلی تامل نمودم این همه سال تلاش درقرائت و یادگیری و فهم مفاهیم قرآن - که البته لازم بود و مقدمه راه- ماه رمضان امسال تصمیم جدیدی دارم و متفاوت. و آن کمک به یکدیگر در عمل به یک آیه از قرآن. قصد دارم همه ماه رمضان امسال را، تلاش کنم و تمرین برای عمل به یک آیه
«” وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ/ سوره ابراهیم آیه 7»
و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر واقعا سپاسگزارى كنيد [نعمت] شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى نماييد قطعا عذاب من سخت خواهد بود.
همه اطلاع داریم که بدون شك خداوند در برابر نعمتهايى كه به ما مىبخشد نيازى به شكر ما ندارد، و اگر دستور به شكرگزارى داده آن هم موجب نعمت ديگرى بر ما و يك مكتب عالى تربيتى است. و حقيقت شكر تنها تشكر زبانى يا گفتن” الحمد للَّه” و مانند آن نيست، بلكه شكر داراى سه مرحله است نخستين مرحله آن است كه به دقت بينديشيم كه بخشنده نعمت كيست؟ اين توجه و ايمان و آگاهى پايه اول شكر است، و از آن كه بگذريم مرحله زبان فرا مىرسد، ولى از آن بالاتر مرحله عمل است، شكر عملى آن است كه درست بينديشيم كه هر نعمتى براى چه هدفى به ما داده شده است آن را در مورد خودش صرف كنيم كه اگر نكنيم كفران نعمت كرده ایم (تفسیر المیزان/ ج 10/ ص 278)
خوب قبل از اینکه بتوانیم و قصد شکر داشته باشیم نیاز است نعمت ها را ببینیم. درج خاطرات از نعمت هایی که می بینیم و چگونگی شکر آن در عمل! با ما همراه باشید.
فضل خدای را که تواند شمار کرد یا کیست آنکه شکر یکی در هزار کرد
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ/صداقت/18 خرداد1395