ملامتگو چه دريابد !

نوشته شده توسطصداقت...!

هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني

كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني

ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق

نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني

دريغا عيش  شبگيري كه در خواب سحر بگذشت

نداني  قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در   ماني

ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست

بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني



برترین ارزش ها در دیوان ارزش الهی!

نوشته شده توسطصداقت...! 2ام خرداد, 1394

* شهیدان نیازی به ما ندارند بلکه ما
محتاج شنیدن پیام آنها، شناخت اهدافشان و پیگیری راه سعادت بخش آنان هستیم(1).

* بايد به  …  عزيزان جانباز كه با تحمل مشكلات جانبازى در طول سالهاى متمادى، عزم خود را، ايستادگى خود را، ايمان راسخ خود را از دست ندادند و ايستادند و همچنان ايستاده‌اند، اداى احترام كرد. بنده لازم ميدانم علاوه بر اظهار ارادت و اخلاص به پدران و مادران و همسران و فرزندان شهداى عزيز، به خانواده‌هاى عزيزان جانباز و همسران آنها كه متحمل زحمات آنها هستند، عرض ارادت كنم. اين تلاشها، تلاشهائى است كه در ديوان ارزشهاى الهى، در شمار برترين ارزشها قرار دارد. اينها يك اجتماع را، يك جامعه را، يك ملت را در طراز بالا زنده نگه ميدارد و او را آماده‌ى خودسازى ميكند  (2)

* شهداى عزيز ما و ايثارگران ما كسانى هستند كه از همه‌ى خواسته‌هاى شخصى خود دل بريدند. اين به زبان آسان است.  فقط دل بريدن از پول و مال و سرمايه نيست؛ دل بريدن از عواطف است. شهيد از مهر مادر، از سايه‌ى پدر، از لبخند كودك، از عشق همسر دل ميبُرد و به سوى انجام وظيفه حركت ميكند. اين جانبازان هم شهيدند. ايثارگران در هر جمعى از جمعهاى ايثارگران كه هستند، در واقع قدم در وادى شهادت گذاشتند. خداى متعال عده‌اى را انتخاب كرد، رفتند، عده‌اى هم ماندند براى امتحانهاى بعدى؛ ليكن رتبه‌ى شهيد و رتبه‌ى شهادت براى ايثارگران وجود دارد.(2)

*آن كسانى كه در دوران جهاد مقدس و دفاع مقدس، در جبهه‌هاى جنوب و غرب رفتند وارد ميدانها شدند و جان خود را كف دست گرفتند، به سه دسته تقسيم ميشوند: بعضى‌ها از گذشته‌شان پشيمان ميشوند، بعضى‌ها بى‌تفاوت ميمانند، بعضى‌ها پايبند ميمانند. آنهائى كه پايبند ميمانند، بايد از غصه دق كنند». اين جمله‌ى اخير را من قبول ندارم. آنهائى كه پايبند ميمانند، شاهد به ثمرنشستن اين نهال و تناورشدن اين درخت خواهند بود. اينجور نيست كه با روى گرداندن كسانى، اين حركت عظيم، اين بناى معْظم و شامخ تكان بخورد. با برگشتن يك عده‌اى از اين قافله‌ى عظيم، هرگز اين قافله از راه باز نميماند؛ «من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يحبّهم و يحبّونه»؛

                                                     

(1)رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خانواده‌های معظم شهیدان: (۱۳۹۳/۰۴/۰۷ - ۱۳:۵۰)

(2)بيانات در ديدار خانواده‌هاى شهدا و ايثارگران استان خراسان شمالى (۱۳۹۱/۰۷/۲۲ - ۱۷:۴۰)

منبع: http://www.leader.ir

انتخاب متن، عنوان، تصاویر و فرمت سلیقه ای است.

عبد صالح از زبان صادق!

نوشته شده توسطصداقت...! 2ام خرداد, 1394

درود خدا   و   درود فرشتگان خدا    و پیغمبران مرسل       و بندگان شایسته خدا   

و همه شهیدان و صادقان راه خدا      و نفوس پاک و پاکیزه نیکو سیرت

بر تو باد ای  فرزند امیر المومنین

… گواهی می دهم

به تسلیم و تصدیق و وفاداری و خیر خواهی که مبذول داشتی برای جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله…

خدا بکشد مردمی که شما را به دست و زبان کشتند…

السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ

وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ 

السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ

… گواهی می دهم که تو کوتاهی نکردی و روی بر نگرداندی

و در کار خود از روی بصیرت و بینایی از جهان گذشتی

السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ

.. چه نیکو برادری بودی در همدردی

…  چه نیکو صابر و مبارز و طرفدار و یاور و برادر مدافع از برادر خود بودی که پاسخ گفت به طاعت پروردگارش

زیارت حضرت عباس علیه السلام به نقل  معتبراز امام صادق علیه السلام/ مفاتیح الجنان/ ترجمه موسوی کلانتری دامغانی/ صص 718-714

استاد بزرگ!

نوشته شده توسطصداقت...! 2ام خرداد, 1394

طبق معمول کنار میز، روی صندلی،  درست جایی که شکوفه های کلاس حفظ قرآن رفت و آمد دارند، نشسته بودم. با اینکه  در برقراری  ارتباط با کودکان مهارت خاصی ندارم ولی برخی کودکان در برقراری رابطه  با افرادی امثال من  استعداد  ویژه ای دارند. این جناب از آن جناب هاست.  پسر بچه 5 ساله،  حتی به محل نشستنم دقت دارد و اگر جای دیگری بنشینم حتما سوال می کند. گاهی بی مقدمه از تخیلاتش برایم می گوید از اینکه می خواهد توپ  جنگی بخرد به جای تفنگ. از تمرین شنا در شن های کوچه  به جای آب و … رفتارهایش برایم عجیب است و جالب.  گاهی چند دقیقه ای با تاخیر کلاس می رود و برایم حرف می زند. گاهی خیره خیره فقط نگاهم می کند.  گاهی هم حرفی یادش می آید ، یا خسته می شود بی اجازه از کلاس خارج می شود و روبرویم می ایستد و بسم الله. دیروز وقتی از تیر و تفنگ گفت: به زبان خودش پرسیدم  :« پس حتما می خواهی بزرگ شدی،  مرد جنگی شوی؟ درسته؟ »   گفت: «نه. می خواهم استاد بشوم ؛ یک استاد بزرگ.  مدرسه بروم استاد می شوم». سکوت کردم. بعد از کودکی های خودم این دومین نفری است که می بینم به جای کلمات کلیشه ای دکتر و مهندس و خلبان  از همان کودکی می گوید استاد. سال های زیادی از عمرم گذشت اما به این خواسته نرسیدم.  و شاید احتمالش هر روز کمتر می شود. یعنی محمد حسن به این خواسته می رسد؟ !! چقدر هدفش را نزدیک می دید، فقط  به اندازه صبر تا مدرسه رفتن، چقدر متفاوت. افکارش با گفتارش هم خوانی نداشت.  وقتی حرف های  استاد بزرگ گذشته ها را به یادم آورد، لمس کردم،  می شود سالیان سال با گمان هدفی زندگی کرد، تلاش کرد اما به نتیجه   نرسید. شاید بهتر باشد به جای تلاش های پراکنده و انتظار نتیجه، گاهی برگردیم به عقب و پشت سر را نگاه کنیم و قد م هایمان را مرور. گاهی دیر رسیدن و نرسیدن نتیجه رفتن از جاده اشتباه است گاهی روش اشتباه. و گاهی هم انگیزه و آغاز اشتباه .  دلم می خواست می توانستم با تجربه و درکی   که از افکار و خواستن هایش برایم ایجاد شد ،  به او بفهمانم  نرسیدن به استادی و اشتغال و نویسندگی و … هیچ کدام آن قدرمهم  نیست که   فکر می کند. کاش هدف ها از همان کودکی  بزرگتر بود. چیزی فراتر از همه این خواستن ها ولی جاری در همین عموم ها.چیزی به بزرگی  تلاش برای رسیدن به رضای خدا در همه ثانیه ها . کاش می دانست هدر دادن عمر و تلاش هایی هم هست  که می تواند در کنار همه رسیدن ها و نرسیدن ها،   شکننده باشد. چیزی شبیه   شکستن از همراهی تحصیل  علم و جهالت دوری از خدا!

این فصل را با من بخوان ، عاشقانست!

نوشته شده توسطصداقت...! 1ام خرداد, 1394

مقدمه

**امام علی علیه السلام: خدا برای ما شیعیانی برگزیده که ما را یاری می کنند. این شیعیان در شادی های ما شادمان و در مصائب ما اندوهگین هستند(2).

** بر اساس هدف و فرجام زندگی، شادی و نشاط از دیدگاه اسلام دارای حد و مرز می باشد. محتوا و قالب شادی نباید با روح توحیدی و انسانی که دین اسلام مطرح کرده است در تضاد و تنافی باشد...(3)

**محبت به هر انسان کاملی، بزرگترین عامل اصلاح و تربیت انسان است. محبت به پیامبر و علی علیه السلام و دیگر ائمه نیز که وسایل رسیدن به خدا هستند از عوامل مهم اصلاح و تربیت است.(4)

**هر محبی به خواسته محبوبش احترام می گذارد و فرمان او را گرامی می دارد. فرمانبرداری از محبوب، لازمه محبت صادق است (4).

راه  و رسم  امام حسین علیه السلام ….

* حسین «ثار الله» است
…بنابر این «  ثار الله» به این معناست که خون بهای امام حسین علیه السلام متعلق به خداست و او کسی است که خون بهای حضرت را خواهد گرفت. این واژه حاکی از شدت همبستگی و پیوند سید الشهدا علیه السلام با خداوند است…(3)

* بعد از شهادت علی اصغر علیه السلام فرمود:
… هَوَّنَ‏ عَلَيَ‏ مَا نَزَلَ‏ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّه    «آسان است تحمل این بر من چون به یقین در برابر دیدگان خداوند متعال است» ( 1) و(2)

* هنگام رویارویی با سپاه حر
… و سَیُغنیِ اللهُ عَنکُم   «خدا مرا از شما بی نیاز می کند.»(1)

* در دیدار با عبد الله مشرقی
… حَسْبِیَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ»  «خداوند مرا کفایت می‌‌کند و او چه خوب نگهبان و یاورى است»(1)

* صبح عاشورا

اًللهم اَنْتَ ثِقَتي في كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائي في كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لي في كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمََّ يَضْعُفُ فيِه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فيهِ الْحلَيهُ وَ يَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَيْكَ رَغَبَهً مِنّي اِلَيْكَ عََّمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّي كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهي كُلّ رَغْبَهٍ.
خداوندا! تو در هر مصيبتي تكيه گاه و پناه من، و در هر شدت و سختي اميد من هستي. تو در هر امري كه بر من نازل مي شود تكيه گاه و پناه گاه من هستي، چه بسيار مصيبت و اندوهي كه دلها در آن ناتوان، و چاره در آن كمتر، و صديق و دوست در آن بي ياور، و دشمن در آن شماتت كرده و شاد مي گردد از طرف تو نازل شده و به سوي تو شكوه كردم، به جهت ميل و رغبتي كه به تو دارم، و از غير تو روگردانم؛ و تو آن را دفع كردي و آن را برداشتي، پس تو صاحب هر نعمت و صاحب هر حسنه؛ و سرانجام هر ميل و رغبت هستي. (1) و(2)

(1) زیبایی های عاشورا/ محمد رحمتی شهرضا/ صص 17 تا 20

(2) مقتل الحسین/ سید ضیاء الدین تنکابنی/ص 5، ص 89 و ص 55

(3) فرات حیات /  نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها/ ص 133 و 140

(4) بحث محبت/ مهدی نیلی پور/ ص7 و ص 25

(لازم به ذکر است انتخاب، ترکیب  و تنظیم مطالب  از چهار منبع مذکور توسط مدیر این وبلاگ انجام شده و مستقیما از هیچ منبعی تقلید نشده است. بنابراین کاستی ها واشکالات احتمالی متوجه اینجانب است. منابع احادیث از کتب مذکور بررسی شده است.)

امتحان شفاهی باور!

نوشته شده توسطصداقت...! 31ام اردیبهشت, 1394

دیروز بود، نه. روز قبلش بود. شبیه یک خواب گذشت، خوابی از جنس کابوس و شاید هم رویا. خلاصه بگویم  خودش ازبیداری  4 صبح اتفاق افتاد تا  برگشت یک بعد از ظهر اما مقدماتش  و اثرش بیشتر از این ها طول کشید. هنوز کامم کمی تلخ است. تلخی تردید و شک. همکاری همه عالی بود. معاون آموزش دوری راه و مشکلات رفت و آمد و امتحان در نوبت بعد از ظهر را درک کردند،  با استاد صحبت کردند و استاد هم اجازه دادند در نوبت صبح و مدرسه ای غیر از محل تحصیل، امتحان شفاهی برگزار شود. یک ربع زودتر از وقت تعیین شده رسیدیم به محل. نیم ساعت بعد از ساعت مقررجلسه امتحان شروع شد. من بودم و استاد و نفر سومی که نمی شناختم. شروع کردم به خواندن متن عربی بد نبود یک یا دو اشکال که اصلاح شد. چه جالب  چه تناقضی. بر خلاف گفته علم، من از جنس مونثم و کاملا تک تمرکزی و بدون توانایی  انجام  همزمان چند کار  و استاد از جنس مذکر ولی هم زمان مشغول لپ تاپ و گه گاه نگاهی به کتاب و پرسش های متعدد ازمتن و به تلاطم کشیدن اطلاعاتم! با اینکه استادهای سخت گیر و دقیق اساتید مورد علاقه و احترامم هستند اما  توقع  بعضی سوال ها را نداشتم و البته تمرکزش را.  با خودم کلنجار می رفتم «کاش استاد می دانست این دو روز بر من چه گذشته حتما حق را به من می دادند، کاش می دانستند دیشب نخوابیده ام، نمی دانند خسته ام از ساعت 5 اتوبوس نشینی کرده ام و تمرکزی برای جواب دادن درسی که فهمیده ام  و مطالعه کرده ام آن هم ساعت 9 ندارم، یعنی فراموش کرده اند  نگرانم که اگر تا چند دقیقه دیگر امتحان تمام نشود باید تا 4 و 5 بعد از ظهر ترمینال بمانم، کاش می فهمیدند  جواب دادن و صحبت در این فاصله و جلو دو نامحرم برایم سخت است، کاش می فهمیدند  جلو در کاشتن برادر منتظر یعنی چه، کاش می دانستند  بیشتر از یک واحد دانشگاه آزاد خرج این یک واحد است و برای غرور یک جوان در این سن  و هنوز محتاج جیب پدر و شرمنده او  بودن چقدر سخت، کاش می دانستند برای  اساتید چه احترامی قائلم و نگران بی احترامی شدن، چرا لپ تاپ را کنار نگذاشتند، چرا به جای کلاس، امتحان اینجا؟ من که برای تاخیرشان درک کردم و توجیه که شهر شلوغ است، ترافیک، شاید رساندن بچه ها به مدرسه  و …  چرا استاد نه؟…» در همین افکار بودم که استاد گفتند: بفرمایید و امتحان تمام شد نفهمیدم چه گفتم، اصلا چیزی گفتم؟، استاد چه شنیدند و … ده دقیقه اضافه یاری کرد تا به مرکز مدیریت استان هم سری بزنم  برای گرفتن مدرک! معاون آموزش استان از من سوال کرد: فامیلتون … بود؟ اسمتون؟ خندیدم.  تازه یادم آمد استاد اسم و فامیلم را هم نپرسیدند، چند نفر دیگر هم بودند حالا از کجا معلوم می شود؟ استاد مرا نمی شناسند! خلاصه گذشت. اما در مسیر برگشت تا امروز به این فکر می کردم چرا همه کاش ها را به نفع خودم صادر می کردم واز استاد توقع  داشتم؟!!. چرا باید او درک می کرد ؟ چرا هنوز نفهمیده ام هر رابطه ای جایگاهی دارد و تعریفی. اینجا محل آزمون بود، مسئولیت استاد درست برگزار کردن جلسه و وظیفه شاگرد خوب درس خواندن و جواب دادن.  مگر کوتاهی از کسی سر زده بود؟ من کوتاهی کرده بودم؟ نه. مسئولین مدرسه؟ نه. استاد: نه. کجای رابطه اشتباه است؟ استاد باید مشکلات مرا درک می کرد ند یا من باید ضمن مشکلاتم، درک می کردم یک شاگردم. شاید هنوز معنای اهم و مهم را نمی دانم. شاید درست   نفهمیده بودم و باور نداشتم ما ضامن تکلیفیم نه نتیجه!!

حسن باران!

نوشته شده توسطصداقت...! 31ام اردیبهشت, 1394

حسن باران این است
که زمینی ست،ولی
آسمانی شده است
و به امداد زمین می آید…