که در خوناب حسرت ماند پا در گل!

نوشته شده توسطصداقت...!

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را

به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سرنه پایی داشتم در گل

به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل

کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

آیا امام حسین علیه السلام دختری به نام رقیه داشته اند؟

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام مهر, 1397

* امام حسین علیه السلام فرزندی به نام رقیه داشته اند.

* رقیّه از «رقی» به معنای بالا رفتن و پیشرفت است. نام اصلی ایشان فاطمه بوده است و چون خیلی بابایی بوده اند و به سر و گردن بابا بالا می رفته اند، این لقب را حضرت به ایشان داده بوده اند.

* مادر رقیه «ام اسحاق» همسر امام حسن علیه السلام است. ام اسحاق فرزندی به نام اسحاق نداشته اند. در زمان مجردی اسم اسحاق را خیلی دوست داشته اند و دوست داشته اند اگر خدا پسری به ایشان داد نام ایشان را اسحاق بگذارند به همین جهت به ایشان ام اسحاق گفته می شده است و کنیه ایشان نیست- این کار در عرب معمول است-. ام اسحاق از امام حسن علیه السلام بچه دار نشد. امام حسن علیه السلام زمان شهادت به امام حسین علیه السلام وصیت کردند که ام اسحاق زن بسیار خوبی است و  با ام اسحاق ازدواج کنند. سال هفتم امامت امام حسین علیه السلام - 3-4 سال مانده به عاشورا-  ام اسحاق بچه دار شد. ام اسحاق فاطمه - رقیه- را به دنیا آورد ولی خودش موقع زایمان از دنیا رفت و فاطمه اصلا مادرش را ندید. به همین جهت به شدت بابایی بود و امام حسین علیه السلام به ایشان علاقه زیادی داشت. و چون خیلی شیرین بود به سر و گردن بابا بالا می رفت این لقب را به ایشان دادند.

* این اسم قبل از امام حسین علیه السلام و بعد از آن هم مورد استفاده بوده است.

** نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم)،

** دختر رسول خدا (یکی از دختران حضرت خدیجه علیه السلام)،

** دختر امام علی علیه السلام ( که همسر مسلم بن عقیل بود.)

** امام حسن علیه السلام هم نام یکی از دخترانشان رقیه بوده است.

** نام دو دختر امام کاظم  علیه السلام هم رقیه بوده است.

 

رقیه

 شنیده شده توسط مدیر وبلاگ از: مهدی دانشمند/ 23 مهر 1397/مراسم حضرت رقیه علیها سلام

 اطلاعات تکمیلی در  این لینک  ========>  پژوهشی در مورد حضرت رقیه علیه السلام

تنهاتر از همیشه!!!

نوشته شده توسطصداقت...! 19ام مهر, 1397

آهسته و مرموز نزدیک شد و کنارم نشست. با صدایی ضعیف، در حالی که دستش لرزش داشت گفت: «آجی دوست دانشگاهم یادته؟ همون که برای جشن عقدم آمده بود شهرمان؟»، «بله. فلانی را می گویی. گفتی ماه دیگر جشن ازدواجشان است. می خواهی بروی آن استان و من باید مجوزت را بگیرم؟» «نه نه! یک هفته است، آن نشده. ببین عکس پروفایل خواهرش تصویر سیاه است. گروه خانوادگیشان هم عضوم کرده،  همه عکس پروفایل ها مشکی شده؟ یعنی چی شده؟». «چیزی نشده. مشکی که خواهرم این روزها مد است و به قول جوانک های امروزی رنگ عشقه. این هم شد دلیل. حتما کمپینی چیزی، نهایت پیرمردی پیرزنی از فامیلشان فوت کرده. خدا رحتمش کند. حالا چرا نگرانی؟ خودش نیست چرا ازخواهرش سوال نمی کنی؟ ».

رفت و بعد از چند دقیقه دستمال به دست و اشک ریزان برگشت، نمی توانست صحبت کند به زحمت گفت:«آجی، خواهرش میگه نامزد دوستم فوت کرده». «پناه بر خدا. یعنی چی؟ مگه متولد هفتاد و دو نبود؟ حالا مطمئنی؟ تصادف کرده؟» «با هق هق عجیبی گفت؛ نه شب خوابیده. توی خواب سکته کرده. صبحم دیگه بیدار نشده». هضمش برای ما هم خیلی سخت بود. آن قدر بی قراری کرد که در عرض چند دقیقه همه اعضای خانواده خبر دار شدند.

بعد از سکوت تلخی هر کسی از جمع چیزی گفت:  «حیف. بیا حالا این همه غصه بخورید. ارشدش را تمام کرد و رفت سربازی هنوز نیامده این هم شد سرنوشتش. خوشبختی که به تحصیل و کار نیست». «چقدر وحشتناک. امروز نامزد باشی و نازنین. یک شبه بشوی بیوه». «کار خداست چه می شود کرد؟ حالا فرض کن یک عمر سختی و بد بختی می کشید و بعد همه آرزوی مردنش را کنند و گوشه خانه سالمندان دق مرگ می شد. خوب بود؟ خدا رحمتش کند عزیز مرد»، «بیچاره نامزدش. چه حرف هایی که باید تحمل کند و خدا می داند چه سرنوشتی خواهد داشت. بنده خدا دق می کند» « راهی است که همه می روند به فرموده مولا علی علیه السلام  ناراحتی ندارد دوستت بر نمی گردد تو می روی پیشش» «از نشانه های آخر الزمان مرگ جوان هاست» «بیچاره مادرش. چه می کند با داغ تک پسرش. خواهر هایش را بگو. یک شبه پیر می شوند». فقط سکوت کرده بودم، دلم نمی خواست حرفی بزنم ولی «حیف از خودش. مولایش مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را ندیده رفت. فرصتش تمام شد. با اعمالش تنها شد. امان از این تنهایی»

نوشته شده توسط صداقت: 5 شهریور1397

 

عاشقتم...!

نوشته شده توسطصداقت...! 15ام مهر, 1397

ایستاده بودم سر کوچه و منتظر بودم که دوستم با ماشینش برسد و برویم سر کلاس و درس و بحث. اوایل مهر بود و کوچه و خیابان پر  از صدای نشاط و رفت و آمد مدرسه ای ها.  دیدن کلاس اولی ها و فرم های زیبایشان،  پدر و مادرهای در تکاپو و رفت و آمدهای پر سر و صدا، امید را در دل هر کسی زنده می کرد. حس خوبی داشتم. 

خیره شده بودم به دو تا پسر بچه نیم وجبی که از آن دورها با ژستی نمکین به من نزدیک می شدند. یکی تپل و سفید و کوتاه تر با فرم آبی تیره و سر آستین های چهارخانه آبی روشن و سفید. لباس هایش کمی بزرگتر از خودش بودند. کفش های اسپرتش گاهی از پاهایش در می آمد و کلافه اش می کرد. حرکات عجیب و غریبی از خودش نشان می داد و تلو تلو خوران قدم می زد. آن یکی دوستش ولی متفاوت تر بود. استخوانی و سبزه تر. می خندید و مشخص بود دوتا از دندان های شیری پیشینش را موش خورده است. لباس هایش همرنگ دوستش بود و تمیز و اتو زده. کیفش را به زحمت جا بجا می کرد. سعی داشت دوستش را نسبت به چیزی قانع کند. گاهی لباسش را می کشید و متوقفش می کرد. گاهی صدایش را بلند می کرد. گاهی ناراحت می شد و می ایستاد. گاهی می خندید. تپلی ولی فقط سر و گردن می تکاند و با موجِ بدنش راه می رفت. متوجه نشدم اختلاف بین علما در مورد چیست.

چند قدم مانده به من، تپلی که از دوستش کمی جلوتر بود، با همان حالت، بلند و با صدای بچگانه و آهنگین در حالی که سرش را به سمت آسمان برده بود و چشم هایش را بسته بود، گفت: «عااااشقتم…» و رد شد. آن یکی دوستش زیر چشمی به من نگاه کرد و در حالی که از خجالت سیاه شده بود یواشکی می خندید. من هم نامردی نکردم و لبخندی نثارش کردم و هر دو یک دل سیر خندیدیم. تا چند متری که از من دور می شدند دوست تپلی نگاهم می کرد و می خندید. تپلی ولی هنوز در عالم خودش بود. آواز می خواند و می رفت برای مدرسه. حتی متوجه نشده بود چه اتفاقی افتاده است.

شروع با نشاطی بود. متوجه بودم که تپلی غرق اواز خوانی خودش بود و  اصلا مرا ندید و به من حرفی نزد اما لحن و محبت بچگانه و کلمه مثبتش حالم را بهتر کرده بود. خندیدن هایمان با دوست تپلی هم اکسیری بود برای خودش. آن روز تدریس بهتری داشتم. انگیزه بیشتری داشتم. درک کردم چقدر کلمات و بیان و تقوای کلام در برخورد با دیگران اهمیت دارد.  ولی خیلی دوام نداشت. رفتم سراغ کتابخانه ام که نگاهی بزنم  و کتابی انتخاب کنم برای مطالعه، چشمم افتاد به کتاب چهل حدیث موسیقی و اثراتش؛«نت شیاطین». چند سال بود نگاهی نینداخته بودم. کتابچه را ورق زدم وهمه روز را نگران تپلی بودم. یادآوری شیوه راه رفتنش در اجتماع، سر به هوایی و بی فایده بودن تلاش های دوستش، رفتار نسنجیده و متوجه نشدنش دیگر به نظرم تئاتر شیرین و قشنگی نبود. «عاشقتم» ادبیات مناسب تپلی نبود. خنده های من و دوستش زهر بود نه اکسیر.  کسی نمی گوید موسیقی کلا حرام است و باید ریشه کن شود. ولی نمی توانم منکر اثرات نامناسب موسیقی شوم. این بچه و روح لطیفش موسیقی را کجا شنیده جز خانه اش؟ یعنی پدر و مادر تپلی به خودشان هم رحم نمی کنند، نمی دانند بچه ها تربیت را از ما می بینند نه اینکه بشنوند؟  موسیقی که مناسب او نیست چه می کند با روح و روانش؟ کدام پدر و مادر می توانند ادعا کنند عاشق کودکشان هستند و  به اینکه روح و روان کودکشان  با موسیقی نا مناسب سن و جسم و روحش عجین شده افتخار می کنند؟

نوشته شده توسط: صداقت/ 15 مهر 1397

خوب شد که رفتی!

نوشته شده توسطصداقت...! 1ام مهر, 1397

محرم که می شود، به برکت مراسم و عزاداری های ویژه شهرمان، میزبان عزاداران مختلفی از فامیل و آشناییم.

دو نفری از جمع جدا شده بودیم، هنوز حرفمان شروع نشده، بی مقدمه از یکی از دوستانش که نمی شناختم گفت: «برای بار چندم دختر  چند ماهه اش از دنیا رفت. بیچاره داغون شد. دکترها گفته اند دیگر بچه دار نمی شود». نتوانستم احساسم را کنترل کنم : « هر طور صلاح خداست. بازهم خدا را شکر. دختر بود. بهتر که رفت. خوش بحالش». از حرفم رنجید، نگاهم کرد و بی توقع، به رگبارم بست و هر چه از دهانش بیرون آمد گفت: « شب عاشورا حداقل رعایت کن. بهتر که رفت؟ راست می گویند مجردها خیلی خودخواهند …». از آنجایی که گوشم از این حرف ها پر بود توجهی نکردم و اجازه دادم دلش خالی شود.  مادر به شدت ناراحت شد ولی حرفی به مهمانش نزد. از آنجایی که تازگی ها حوصله جر و بحث و دفاع از خودم را ندارم. رهایش کردم.

فرداشبش، شب یازدهم محرم، بی صدا  توی حسینیه شهرمان منتظر آغاز مراسم، نشسته بودیم. مادر بر خلاف عادت همیشگی از رنجیده خاطر شدنش از اتفاق شب قبل، نصیحتم کرد: «مادر جان نمی گویم زندگیت بی دغدغه بوده و بی مشکل. ولی خیلی ناشکری.  خوب نیست فشار مشکلات را در حرف هایت نشان بدهی. صبور باش. مردم هزار مشکل دارند و این حرف ها را نمی زنند». «مامان من حرفی نزدم. گفتم دختر بود خوش بحالش که مرد. این حرف بدی است؟». مادر متحیر و سرد نگاهم کرد و گفت: «پس نه حرف خوبی است، یعنی چه دختر بود بهتر که مرد. تو که این طوری نبودی». «مامان. می دانم حرفم اشتباه است و این حساب کتاب های من، خدا را ندیدن است. ولی این بچه، دختر بود. دختر بدون حمایت؟ بزرگ که شد، والدینش مسن شده اند. خواهر و برادر ندارد.. دنیا هم که پر از بدی است. خوب بودن پیشکش … یک دختر  تنها با این همه تنهایی چکار کند؟ می دانم خدا همیشه هست. کسی با وجود اهل بیت علیهم السلام و قرآن تنها نیست. ظهوری هست و نوید دنیایی با حضور آقا. تنها بشود بین دشمن و زن و مرد نامردی که خدا را نمی شناسند، خوب است؟ خوش بحالش که رفت. مادر دختر جنسش این جور است. فرقی نمی کند سه ساله باشد یا پنجاه و چند ساله، نجیبه باشد و عفیفه از تنها شدن بین دشمن دق می کند. حالا یا همان روزهای اول تنها شدن گوشه خرابه، یا یک سال بعد از انجام رسالتش گوشه خانه. آنها که غیرتشان حسینی است می فهمند، روضه شب یازدهم با همه روضه ها فرق دارد. روضه تنهایی شریف ترین ها بین خبیث ترین ها. عاشورا،  اسارت، شامیان و کاخ یزید. امان از دل زینب امان از دل زینب.

امان از دل زینب

نوشته شده توسط: صداقت/ اول مهر 1397

سلمان فارسی افتخار ایرانیان!

نوشته شده توسطصداقت...! 27ام شهریور, 1397

 سلمان که بود؟

* انسانی عالم و دارای تخصص های مختلف از جمله تخصص نظامی (طرح نقشه خندق ابتکار سلمان فارسی بود. در فتح طائف نقشه طرح منجنیق و پرتاب گلوله کار سلمان بود. )

* سلمان علم جغرافیا داشت. برای حکومت اسلامی نزدیک ایران محل شهر کوفه پیشنهاد سلمان بود و کوفه را ساختند.

* اولین ترجمه فارسی قرآن از سلمان بود - البته در دسترس نیست-

* طبق تاریخ چشم برزخی  و قدرت تصرف در طبیعت داشت.

* جزء هسته مرکزی شیعه در اطراف امام علی علیه السلام بعد از خانه نشینی مولا علیه السلام بود.

* با وفات در مدائن حضرت علی علیه السلام طی الارض آمدند مدائن و غسل و کفن و نماز را بر عهده گرفتند.

* منّا اهل بیت و محرم اسرار اهل بیت علیهم السلام بود.

* با یک یا الله وارد خانه حضرت زهرا علیها سلام می شد و با بی بی صحبت می کرد. کسی جرات و اجازه ورود به این حریم را نداشت. ولی سلمان چنین مقام و اجازه ای داشت.

از امام صادق علیه السلام سوال شد. چقدر تعریف می کنید از سلمان. چی شد که به این مقام رسید؟ فرمودند:

سه تا ویژگی سلمان را به این مقام رساند:

خواست ولی را بر خود مقدم داشت. فقرا را دوست داشت و با آنها نشست و برخاست می کرد. با علما مراوده و رفت و آمد زیاد داشت.

سلمان فارسی:

  اگر بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم،  علی علیه السلام را سر کار می آوردید از 6 تا نتیجه تا آخر دنیا بهره می بردید:

1- ظلم به نظام احسن ایجاد نمی شد. 2- حق همه بهشان می رسید. 3- بین دو نفر اختلاف پیش نمی آمد. 4- هیچ انحرافی در دین خدا پیش نمی آمد. 5- برکات زمین و آسمان به کمال می رسید. 6- به اوج عرفان و معنویت می رسیدید به حدی که پرنده های هوا و ماهی های دریا مطیع شما می شدند.

 یادداشت برداری توسط مدیر وبلاگ  از سخنرانی سید مهدی شمس الدین/ شب سوم محرم 1440/ 21 شهریور 1397

 

خانواده و قیام امام حسین علیه السلام

نوشته شده توسطصداقت...! 24ام شهریور, 1397

* ظلم چیست؟: هر گونه انحراف در نظام آفرینش ظلم است.

* اقسام ظلم: ظلم به خود، ظلم اجتماعی (غیر خود اعم از انسان و محیط و درخت و حیوان و…) که بدترین نوع آن طبق کلام امام حسین علیه السلام ظلم به کسی است که دستش به جایی نمی رسد یعنی ظلم به آدم بی کس و کار. ظلم به خدا که حد اعلای آن شرک است و در حد پایین تر شرک خفی.

*یک ظلم من چه اثری می تواند داشته باشد؟ یک ماشین در بزرگراه اگر بر خلاف جهت بقیه حرکت کند مشکلی ایجاد نمی شود؟

* ظلم معمولا از ظلم به خود شروع می شود، و بعد در ظلم اجتماعی ادامه می یابد و به ظلم به خدا منجر می شود.

* به فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: بین انسان ها و بهشت هفت موقف و ایست بازرسی است که راحت ترین آن مرگ است.! و سخت ترین وقتی که مظلومی در دادگاه الهی بگوید خدایا این به من ظلم کرد.!

* به فرموده امام صادق علیه السلام: دوست داری بدانی در نظام احسن هستی یا نه؟ خودتان را با 6 خصلت نسبت به دیگران امتحان کنید: فرمودند، به دیگران ظلم نکند. خیانت نکند. کسی را حقیر نکند. غش در معامله نکند. کسی را از آنچه می تواند محروم نکند. غیبت نکند.

* مصداق های ظلم: ظلم به همسر. در نظام احسن جدایی از همسر معنایی ندارد.در حال حاضر از هر 4 ازدواج یکی به طلاق و جدایی منجر می شود.

*چرا ظلم به همسر اتفاق می افتد؟ بر اساس تحقیقات به سه دلیل : دستورات دینی اجرا نمی شود (حکم خدا کمرنگ شده)/ ارزش های اخلاقی نیست./ دنیا طلبی و رفاه خواهی

*مصادیق ظلم به همسر: 1- توهین و تحقیر و احترام نکردن همسر و خانواده اش 2- اطمینان نداشتن به همسر 3- عدم تمکین نسبت به یکدیگر 4- عدم توجه به سلیقه همسر (ارزش قائل نشدن برای او و نظراتش) 5- زن و شوهر نسبت به هم سه چیز را رعایت نمی کنن: از اشتباهات خود عذر خواهی نمی کنند. از زحمات هم تشکر نمی کنند. در برابر سختی ها و مشکلات صبر نمی کنند.

* امام حسین علیه السلام: هر کس موجب شود زندگی از هم بپاشد گناهش بیش از این است که یک انسان زنده را با قیچی ریز  ریز کند.

* حکم زندگی زن و شوهر: ظلم بد است. اگر اذیت شدی صبر کن.

 یادداشت برداری توسط مدیر وبلاگ  از سخنرانی سید مهدی شمس الدین/ شب دوم محرم 1440/ 20 شهریور 1397