ملامتگو چه دريابد !
نوشته شده توسطصداقت...!هوا خواه تو ام جانا و مي دانم كه مي داني
كه هم ناديده مي بيني و هم ننوشته مي خواني
ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
نبيند چشم نابينا، خصوص اسرار پنهاني
دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت
نداني قدر وقت اي دل، مگر وقتي كه در ماني
ملول از همرهان بودن طريق كارداني نيست
بكش دشواري منزل، به ياد عهد آساني
قاصدک آبی!
نوشته شده توسطصداقت...! 1ام شهریور, 1395از قضا ما هم به سفارش پیامبر مهربانی ها و ائمه علیهم السلام در محبت به کودکان، و البته با چاشنی دوست داشتنی بی ریا، با آغوش باز و گرمی فراوان از این مهمانان وروجکی استقبال می کنیم. و این چند روز و عارضه سرماخوردگی، ترک عادت و برادرزاده ها معترض.
در رسیدگی به این شکایات، شیوه را تغییر و اظهار محبت را مثل قاصدک برایشان فوت می کنم. بچه های ناقلا هم این روش را وسیله ای کرده اند برای به سخره گرفتن عمه. گاهی می خندند و می گویند: « عمه این را باد کولر برد یک قاصدک دیگر». گاهی قاصدک نامرئی را می گیرند و دست روی قسمت های مختلف صورت که جایش را تعیین کنم. خلاصه عالمی دارد این تغییر روش عمه.
این بار وقتی قاصدک را برای فاطمه فرستادم بدون اینکه جای آن را سوال کند، دستش را نزدیک کمرش برد. گفتم: عمه قاصدک را انداختی؟ گفت نه مثلا اینجا جیب است، گذاشتم داخل جیبم- یک ساعت می خندیدم وروجک هنوز سه سال ندارد چه جواب سوالی ها که ندارد-
پرسیدم : خوب چرا گذاشتی داخل جیبت؟ گفت خودت گفتی فردا نیستی گذاشته ام برای فردا!!! حیف که نمی شد به او نزدیک شوم . کاش می فهمیدیم محبت چقدر برای همه حیاتی است و از این نعمت الهی به نزدیکان و آنها که باید، دریغ نمی کردیم.
ترجمه خیلی از ناسازگاری ها، توقعات بی جا ، بداخللاقی ها ، جدال ها و … در زندگی ها و در هر سنی، همین محبتی است که از آنها که نباید، احتکار می شود!
نوشته شده توسط صداقت: اول شهریور 1395
با چشم های عاشق بیاا!
نوشته شده توسطصداقت...! 30ام مرداد, 1395مادر چند بار تا اتاق آمده بودند برای اینکه بروم ناهار. واقعا شرمنده شدم. آنچنان این ویروس نادیدنی سرماخوردگی وسط تابستان، دست و پایم را بسته، که سه روز است توان بلند شدن از زمین را نداشتم. مثل جنازه اما، همچنان درگیر سامانه و لپ تاپ .
به هر زحمتی بود رسیدم کنار سفره. نمی دانستم فرود آیم یا برگردم. تصمیم بر برگشت گرفتم که وجدانم سخنرانی را شروع کرد: « بیچاره مادر دو نوع غذا آماده کرده اند. تو که روزهای عادی هم غذا خوردنت معمولی نیست. بنشین یک لقمه به احترام مادر بخور و بعد برگرد.»
فرود آمدم. نمی دانستم آبگوشت بخورم یا سوپ. خواستم به مادر اعترا ض کنم: « مادر جان سه روز است سوپ و آش و آبگوشت و … بسته اید به معده ما. حقیقتا اشتها ندارم این ها هم شد غذا. یک رنگی طعمی، چیزی حداقل رغبت کنم یک لقمه بخورم.
قبل از آن، نگاه کردم به بقیه اعضا ی خانواده که برای همدردی با من سه روز است با رضایت کامل، رژیم غذایی دارند. و مجدد حرف هایی را که قرار بود به مادر بگویم تکرار و لحظه ای فکر کردم.
هر چند مادر حتما از برخوردم نا رضایتی را متوجه شدند، اما درک نکرده بودم سه روز است همه با من همراهند در غذا ، برای بهبودی و از خواسته خودشان به خاطر ضرر داشتن برای من گذشته بودند. سه روز است مادر در همه چیز رعایت حال مرا دارند. سه روز است مادر دست پختی که مثال زدنی است و همه تعریف می کنند را کنار گذاشته و تلاش می کنند هیچ چیز برای من ضرر نداشته باشدو…
چقدر تاسف بار است که عمری از من گذشته و سال ها با حال و هوای این محبت های بی ریا نفس کشیده ام اما هنوز هم چشم های من عشق را نمی بیند و منتظر شنیدن است! حقیقتا با چشم های عاشق است که می توان دنیا را تلاوت کرد! شاید عشق حقیقی همیشه دیدنی است نه شنیدنی! و عاشقی الهام می خواهد نه کلام!
نوشته شده توسط: صداقت 30 مرداد 1395
حکایت زمستان!
نوشته شده توسطصداقت...! 27ام مرداد, 1395چند سال قبل کتابی به بنده معرفی شد. هر کجا در شهر مقدور بود سراغی از آن گرفتم آن را نیافتم. تا اینکه امروز بدون درخواست، یکی از دوستانم، آن را به عنوان پیشنهاد مطالعه، برایم امانت آورده بودند. قصد داشتم اجمالی آن را مطالعه کنم اما، محتوای کتاب به گونه ای بود که چند ساعته همه کتاب را مطالعه کردم.
کتاب حکایت زمستان
روایت عباس حسین مردی، یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از دوران های مختلف به ویژه اسارت. به قلم سعید عاکف.
در 56 مبحث، که از مبحث 16 مربوط به اسارت ایشان است. 263 صفحه که مطالعه کل کتاب سه ساعت طول کشید.
بعد از اتمام کتاب متوجه شدم فردا 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان سر افزار میهن است.
پیشنهاد می کنم به این مناسبت چند ساعت زمان بگذارید و سختی ها و معنویت ها و … یک هم وطن، در اسارت را فقط بشنوید.
آخرین زیارت!
نوشته شده توسطصداقت...! 24ام مرداد, 1395قدمت رفتن به زیارت آقا امام رضا علیه السلام، از زمانی که قاب عکس های قدیمی مرا در بغل پدرم به تصویر کشیده تا یک سال و چند ماه قبل، تقریبا هر سال تکرار می شد. خاطرات و لحظات تلخ و شیرین مختلفی در ذهنم ثبت شده اما هیچ کدام مثل آخرین زیارتی که رفتم ، نیست. اولین بار بود با مادر و یک کاروان صد درصد مونث و بدون مردان محرم، مسافرت می کردیم.
کاروانی همگن بیشتر از مادران و دختران حوزویشان. هتل شیک با تمام امکانات و تقسیم شدیم در اتاق های مختلف. همه تقریبا خودشان هم اتاقی هایشان را انتخاب کردند جز ما چهار نفر که خواسته ناخواسته هم اتاق شدیم. من و مادرم، با یک مادرشوهر و عروس نازنینش برای کمتر از یک هفته، مهمان یک سوئیت چهار نفره شدیم.
خیلی استرس داشتم. از آنجایی که از گذشت و صبر مادر و سکوتش اطلاع داشتم نگران بودم اولین تجربه مادر از سفرهایی اینچنینی، تجربه تلخی باشد و هیچ نگفتن هایش و … رنجش را دو برابر کند.
همه استرس ها، همان ساعات اولیه آشنایی، به آرامش تبدیل شد. فاطمه خانم زن عجیبی بود. خوش رو و مهربان. خوشدل و بی نظیر. اصلا متوجه نشدم که مادر شوهر و عروسند. گاهی که با سر تا پای خیس از زیر باران بر می گشتند حتی لباس های عروسش را می شست. مثل مادر بود و حتی مهربانتر. از همان اول با مادرم کوچ کردند روی فرش اتاق و من و عروس خانم دو نفره ، روی تخت هایی که برای چهار نفر تعبیه شده بود استراحت می کردیم. از بیرون که می آمدیم برای من و مادرم چای می آوردند و سفره پهن می کردند و … خلاصه تفاهم و گذشتی که گاهی در سفرهای خانوادگی هم تجربه نمی شود.
برایمان از خاطراتشان می گفت و تک دخترش. از عروس گرفتن و مهری که به عروسش داشت. شوخی هایی که طراوت خاصی به اتاق می داد. و بزرگواریش در تلاش برای اینکه به همه ما خوش بگذرد، ما را شرمنده می کرد. مهرش را میشد از چهره و نگاهش خواند و به هیچ عنوان تظاهر نمی کرد. با اینکه هم سن و سال مادرم بودند و شاید بیشتر، اما صحبت کردن و تلفن زدن هایشان به همسرشان دیدنی بود. در تمام این روزها اجازه ندادند یک قاشق ما جا به جا کنیم. از وقتی که متوجه شدند مادرم از سادات هستند که هیچ.
روز آخر بود و باید کم کم از هم جدا می شدیم. واقعا سفر عالی و همسفران سرشار از اخلاق بودند و خداحافظی سخت. آخرین چای را دور هم می خوردیم که، از مادرم در مورد تعداد فرزند و … سوال کردند و متقابل خودشان توضیح دادند از تعداد فرزندانشان. حرفی زدند که قلبم ااز جا کنده شد. و واقعا توان فرو بردن چای را نداشتم. فاطمه خانم گفتند سه فرزند دارم. و از پسری بزرگتر صحبت کردند. و سکوت. فاطمه خانم مادر یک شهید بود! و چه ساده بود لمس، بهشت را به بها می دهند نه بهانه!
نوشته شده توسط: صداقت/ 24 مرداد 1395/ میلاد امام رضا علیه السلام
خواب و تعبير خواب در منابع ديني!
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام مرداد, 1395* خواب، نعمت و مايه آرامش است ( و جعلنا نومكم سباتا/ نبأ آيه 9)
* قرآن كريم صراحت دارد در اينكه بشر چيزي به عنوان خواب دارد در سوره يوسف/ در مورد خواب پيامبر اشاره شده است.
* چي ميشه خواب مي بينيم؟ خواب چيست؟
از يك نظر يك تقسيم بندي داريم براي عوالم : عوالم طبيعت= عالم محسوس/ عالم مثال= تمام اشياء بدون ماده/ عالم عقل
علامه طباطبايي، - در مورد خواب هاي حسابي حرف مي زنيم- و از كتاب « المطالب العاليه في العلم الهيه» از فخر رازي كه قريب به هم است. در مجموع= انسان وقتي مي خوابه حواس ظاهريه تعطيل مي شود. نفس به خاطر تجرد، ارتباط با عالم مثال پيدا مي كند. اينجاست كه ميزان پاكي و تقوا و صفاي دل آنها - صاحب صفات عاليه مثل گذشت و بلند نظري و … باعث مي شود اين افراد بهره خوبي از خواب مي برند. و خواب تقسيم بندي مي شود از اين نوع ارتباط
* چرا خواب مي بينه؟ حواس ظاهريه تعطيل مي شود و نفس به خاطر تجرد ارتباط با عالم مثال پيدا مي كند. بسته به نوع اين ارتباط، سه دسته مي شوند خواب ها: خواب هاي صريحه (آشكار)/ خواب هاي غير صريحه/ خواب هاي آشفته
خواب هاي آشكار يا صريح تعبير ندارد. مثلا خواب مي بينم برادرم آمد پارچه آورد. فردا مي آورد. و زياد است. بسيار در مورد اهل بيت اتفاق مي افتد. خوابي كه وصل به بيداري است.
يكي از اهل سنت خواب مي بيند و از حضرت علي عليه السلام سوال مي كند در فتح مكه اين همه بخشش و كريم و … چرا با ذريه شما اين چنين كردند؟ حضرت فرمود برو از ابن سيفي بپرس(شاعر بود). رفت دم در خانه و تعريف كرد. گريه كرد و گفت ديشب يك زبان حالي گفتم و … ديشب گفته اينم خواب ديده و در بيداري اتفاق مي افتد. صريح است و تعبير ندارد. تعبيرش خودش است.
در خواب هاي غير صريح: علامه طباطبايي: نفس تصرف مي كند و حكايت مي كند. نه اينكه خواب مي سازه بلكه در آنچه مي گيره حكايت مي كند براي لوح نفس. يعني شبيه سازي مي كند. مثلا بهش مي گن با علم مي شوي. نفس القا مي كند مثلا شير مي خورد. بركات بر تو نازل مي شود در لوح نفس ترجمه مي شود خانه آتش گرفته.
اول بايد به داننده مراجعه كرد. در خلوت بگويند. حسود نشنود و … اسراري دارد. مراجعه به متخصص .
خواب هاي صريحه كه هيچ. خواب هاي غير صريحه بايد به متخصص مراجعه كنند.
كتاب هاي تعبير خواب: ابن سيرين علم تعبير خواب داشته، اما از لحاظ كتاب شناسي مطلقا چاپ نشده جعليه. نه عربي نه فارسي. اما اين مجموعه كه به اسم ايشان چاپ شده خيلي هايش صحيح نيست و آن هايي كه صحيح است كار تخصصي است. هشدار مي دهم كارشان به قرص و روانشناس و .. مي افتد. اين كتاب ها را نگاه نكنند.
علم تعبير معمولا موهبت است. اما قابل پرورش. مثلا شاعري موهبت اما قريحه را مي شود پرورش داد. معبر موهبت است اما قابل پرورش است. اما علم تعبير بزنگاه هايي دارد. نبايد رفت سر كلاس و نشست ياد گرفت و ..
اينكه برخي خواب مي ببينند و قرآن باز مي كنند و… بسيار خطرناك است. اين بازي با قرآن است. اقتباس از قرآن بسيار مشكل و كار اهل تخصص است نه هر كسي.
رسول خدا مي فرمايند: خواب سه قسم است. (حصر عقليه؛ يعني واقعا سه قسمه.)
اولي مژده از پروردگار. بشري. خواب هاي خوبي مي بيند ، معبر خوبي پيدا مي كند. همه خواب هاي خوب را مي شود اينجا جا داد. بشري من الله تعالي
دومي غصه دادن از شيطان (شيطان صوري را مي سازد كه ادم غصه دار مي شود). تمام خواب هاي نا ملايم از اين قسم هستند. كه همش در طول روز ناراحت باشيم. تحزينا من الشيطان
سومي: چيزهايي كه انسان فكر مي كند به خواب مي بيند.. بيشتر حديث نفس. ما تحدث به نفسه. گاهي روياي صادقه هم بين آن پيدا مي شود.
حديث از پيامبر: اگر يكي از ما اهل بيت را در خواب ديديد درست ديده چون شيطان نمي تواند متمثل به ما شود.
معنايش اين است كه شيطان نمي تواند خود را به شكل ائمه و پيامبر در بياورد. اما مي تواند بياد به دروغ بگويد من حضرت علي هستم. پس تشخيص كار متخصص است.
حضرت رضا عليه السلام : من هر چه مي بينم مي گويم خير است و خير واقع مي شود- شيعه بايد اين را سرلوحه كارش قرار دهد.
و…
سخنان استاد فاطمي نيا
شنيده شده و نكته برداري توسط: صداقت (مدير وبلاگ)