کلید واژه: "خاطرات شخصی"
منم یاکریم!
نوشته شده توسطصداقت...! 30ام مرداد, 1393نمی دانم از خستگی بود یا بی توفیقی این بار حتی زبانم هم مرا به گفتن ذکری یاری نمی کرد. ندارم در محل های زیارتی به دعا و نماز و ... و خلاصه استفاده از زمان مشغول باشم فقط نشستن و حضور و سکوت آرامم می کند. خیلی خلوت شده. بعد از نماز ظهر و عصر همه رفتن… بیشتر »
تنها فرصت!
نوشته شده توسطصداقت...! 25ام مرداد, 1393نفهمیدم کی وارد اتاق شده بود. در اتاق همیشه بازه و پاتوق نوشتن و فعالیت و ... کاملا روبروی در ولی وقتی تمرکز کنم روی کاری اصلا متوجه اطرا ف نیستم. دیدم منتظره. گفتم چیه؟ گفت: عمه. گفتم: جانم. گفت چسبت میدی؟ گفتم : می دونی که کجاست برو بردار. یادم نبود د… بیشتر »
مارمولک!
نوشته شده توسطصداقت...! 4ام مرداد, 1393صدای جمعیت حاضر که همه با هم جمله «سبحانک یا لا اله الا انت...» را تکرار می کردند روح خاصی به فضای معنوی مسجد آجری هزار ساله می داد. در حیاط هم جمعیت فشرده و منظم تر از صف های نماز جماعت نشسته بودند. هوا کمی گرم بود. پاهایم کمی خسته شده بود ولی فضای کا… بیشتر »
بچه نباش، همراهش برو!
نوشته شده توسطصداقت...! 20ام تیر, 1393در راه بازگشت هنوز چند قدمی از محل دور نشده بودم که صدای گفتمانی از دور شنیده می شد. تنها بودم و پیاده. حسن شهرستانی بودن همین است محل های مهم و عمومی شهر به هم نزدیک است و خیلی راحت پیاده می روی. گذشته از آن چون آشنایی ها زیاد است و خیلی ها ما را می ش… بیشتر »
کاش برگه باز نمی شد؟!!
نوشته شده توسطصداقت...! 24ام خرداد, 1393با اینکه روز بعد از بزرگداشت بود ومرکز تفریحی وسط شهر و کنار یکی از مراکز اداری مهم و چندین بانک؛ به جز درخت ها و گل و گیاه پرنده هم پر نمی زد و تنهای تنها بودند زیر نور آفتاب. ابتکار قشنگی بود رفتن به زیارت قبور شهدای گمنام. برای ما که در شهرمان شهد… بیشتر »
قانون انسانیت...
نوشته شده توسطصداقت...! 21ام خرداد, 1393کم کم از ناله ها و انابه های زن احساساتم جریحه دار می شد. هر چه توانست از در دل هایش گفت از کاستی ها، از رنج ها، از نبودن ها و خواستن ها، از آرزوهایی که زمانشان گذشته بود و از زمانی که قابل بازگشت نبود. یگانه ظالم صحنه زندگیش همسرش بود و مظلومترین موجو… بیشتر »